انشا در مورد جدایی تلخ برگ از درخت با مقدمه و نتیجه گیری
انشاء دانش آموزی و ساده روان در مورد جدایی تلخ برگ از درخت با مقدمه و نتیجه گیری و توصیفات زیبا
انشا در مورد جدایی تلخ برگ از درخت: روزگاری سبز بودم و پر از نشاط، جلوه ی درخت از من بود و حال باید از درخت جدا شوم. برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.
انشا پیشنهادی : انشا در مورد پاییز با مقدمه و نتیجه
انشا در مورد جدایی تلخ برگ از درخت
مقدمه: داستان دردناکی است روزگار من و دوستانم، پر از درد و غم و حال جدایی، بهار که می شود، همه سبزی درخت از من است و حال باید در اوج زیبایی از درخت این مادر و زادگاه خویش جدا شوم. کم کم باد سرد پاییز از راه می رسد.
بدنه: برگی هستم سبز و دوست داشتنی که در اوج زیبایی می رقصم، بوی خوش سبزه و تکان خوردن های با ناز و عشوه در بهار از طنازی های من است، روزهای من در بهار و تابستان متفاوت است و هر بار که خوب فکر می کنم، می بینم که زیبایی درخت و جنگل از من است.
براق هستم و در شکل های مختلف ظاهر می شوم. تابستان هم کم کم از راه می رسد و میوه های رنگارنگ و هزار رنگ پشت من پنهان می شوند و در بزمی شاد و در میان میوه های خوشرنگ حاضر می شوم و از دور به خالق این همه زیبایی و عظمت تحسین می کنم.
چه روزگار خوب و خوشی بود، زمانی که درمیان میوه ها رنگ سبز من، جلوه خاصی داشت. کم کم بوی سردی پاییز از راه می رسد و من مجبورم که تن به تقدیر بسپارم و راهی سفر زمستان شوم. چه قدر دردناک است دیدن دوستانی که روزگاری روی درخت می رقصیدند و حال باید در اوج رنگهای شاد و با یک تکان باد، از درخت جدا و به دوستان خود ملحق شوند.
برگ هایی که روزگاری سبز بودند و زیبا، حس غرور زیبایی داشتند و دقیقا در زمانی که حس می کردند در اوج زیبایی و غرور هستند، با یک وزش باد و تکان درخت، نقش بر زمین می شوند و زیرپای عابران له می شوند و برای همیشه عمرشان تمام می شود. کاش ما انسانها هم بدانیم که روزی بهار عمر تمام می شود و کم کم پاییز پیری از راه می رسد.
نتیجه گیری: برگ یک مدت کوتاهی روی درخت می ماند و سپس با تغییر فصل زندگیش به پایان می رسد. ما انسانها هم باید بدانیم که روزی باید از این دنیا دل کنده و به سرای باقی برویم، پس بهتر است که از خواسته ها و امیال و آرزوهای خود بکاهیم تا بتوانیم به راحتی از دنیا دل بکنیم.
انشا جانشین سازی برگ درخت در پاییز
مقدمه: روزهای خوبی و خوشی برگ در حال اتمام است و به چوبی نازک بند است و ممکن است هر لحظه عمرش تمام شود و در اوج ظرافت و رنگین کمان رنگ ها عمرش کوتاه شود.
روزها و شب هایی که برگ با دوستانش هم صحبت می شد و در حال رقص بود، هیچ وقت فکر نمی کرد که روزی این دنیا را ترک کند.
بدنه: در میان انبوهی از برگهای زیبای پاییزی هستم و کم کم نوبت من هم می شود که زیرپای مردم عمرم تمام شود و از من فقط قصه ای تکراری بماند. چه قدر روزهای اول سال سرحال بودم و بشاش، خنکای نسیم بهاری روحم را تازه می کرد.
کم کم از بهار خارج عبور کردم و سبزی من بیشتر شد و پهنای من هم جذابتر می گشت و می بالیدم، گاهی عابری با دیدن من لذت می برد و مرا می کند. اندک اندک تابستان هزار رنگ هم جلوه نمایی آغاز کرد و مجبور شدم که در میان میوه ها بمانم و زیبایی آنها را بیشتر کنم.
چه قدر هوای تابستان گرم بود و گاهی آزار دهنده و بی آبی مرا کسل و پژمرده می کرد، ولی مجبور بودم که تحمل کنم. گاهی این تشنگی با وزش بادی در غروب کمتر می شد و من از شدت تشنگی بی رنگ و زرد می شدم.
کاروان دراز و طویل پاییز، این پادشاه فصل ها از راه رسید و من مجبور بودم در راس پاییز بمانم و از عشق به خودم و پاییز سخن بگویم.
روزهای کوتاه و سرد پاییز کم کم از سوی کاروان فصل ها به کرسی طبیعت نشستند و حال من در اوج این همه تاریکی در انتظار ترک درخت ضجه می زنم که همانا جدایی به دست خودم دردناک است و من منتظر بادی و دستی می شوم تا مرا از این درخت پر عظمت جدا کند.
بین من و دوست جدایی افتاد و حال مجبورم که در میان انبوه برگهای ریخته شده بمانم و درد غربت و سرمای زمستان را بپذیرم و شاید با این ریزش و گذر زمان تبدیل به کودی مفید گردم. آری جدایی از محبوب و معشوق دردناک است و موجب دلتنگی می گردد.
نتیجه گیری: عمر هر انسان کوتاه است و اگر از این مدت کوتاه استفاده مفید برده نشود، در انتهای آن جز کوله بار اندوه و پشیمانی برای هر فرد برجای نخواهد ماند. عمر چون طلا نایاب و ارزشمند است چه بسا طلا را می توان مجدد خریداری کرد، ولی عمر رفته هیچ وقت باز نمی گردد.
انشاء های پیشنهادی :
انشا در مورد پنجره ای رو به پاییز
و
انشا درباره برگ ریزان پاییز
و
انشا درباره باران پاییزی
☑️ به پایان انشا درباره جدایی تلخ برگ از درخت رسیدیم. برای درج دیدگاه می توانید از بخش نظرات در انتهای همین مطلب استفاده نمایید.