متن ادبی درباره یک صبح سرد و برفی صفحه ۳۸ نگارش دوازدهم
متن ادبی در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان بنویسید صفحه 38 درس دوم نگارش پایه دوازدهم
متن ادبی درباره یک صبح سرد و برفی صفحه ۳۸ نگارش دوازدهم ؛ در این مقاله به پاسخ و جواب متنی ادبی درباره یک صبح سرد و برفی زمستان از صفحه 38 درس 2 دوم کتاب نگارش دوازدهم متوسطه دوم پرداخته ایم. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.
همچنین بخوانید: جواب درس دوم نگارش دوازدهم
متنی ادبی درباره یک صبح سرد و برفی زمستان صفحه 38 نگارش دوازدهم
یک صبح دوست داشتنی و دل انگیز بود. پاییز در خوابی عمیق فرو رفته و انگار زمستان سفید از سفر فرا رسیده است. سفری طولانی که از خستگی ابرهایش بر تن کوه ها رخت سفید می پوشانند. وقتی کوه ها چشمان خود را باز کردند، دیدند که شده اند و مانند یک دیو خشمگین که تن آن سفید است به نظر می رسیدند.
به خیابان ها می رویم، تا چشم کار می کند فقط رنگ سفید را می بینیم، رنگی به شیرینی قند رنگی از جنس برف که پتویی ضخیم بر روی خیابان انداخته است و سرمای زمستان را در تن و بدن خود حس می کنیم. آری، این است قدرت خداوند که دستی بر سر این صبح کشیده و لباسی زیبا برتن آن کرده است.
دیگر نقش و نگاری از آسمان آبی دیده نمی شود و هر تنها سرنگ سپید پدیدار شده است. ابرها همچون مادری آن صبح را نوازش می کنند. صبح از خجالت کم کم آب می شود. نباید آب میشد؛ صبح می خواهد برود به جایی دور و باز فردا آید.
در فصل زمستان ، ابرهای آبستن از برف هستند و هرروز را از دیروز سردتر می کنند. بعضی از مردمان این سرزمین از فصلی که درختان سرسبز هستند خوششان می آید و اما بعضی دیگر از درختانی که به خواب زمستانی رفته اند و منتظر هستند که زمستان تمام شود و لباس شکوفه مانند بر تن کنند.
فصل زمستان تابلویی از نمای تجلی و زیبایی خداوند یکتاست. از این اثر هنری استفاده کنیم.
همچنین بخوانید: انشا در مورد یک روز برفی، یک روز برفی را در یک بند توصیف کنید
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان صفحه ۳۸ نگارش دوازدهم
زنگ ساعت به صدا درآمد، اما من نمی خواستم بیدار شوم، ساعت ها بود که به حالت جنینی کز کرده و خوابیده بودم. و در حصار دستان سرد زمستان اسیر شده بودم. از پنجره اتاقم بیرون را نگاه کردم و نگاهم به حیاط خانه افتاد، خورشید هنوز چشم باز نکرده بود، ابرها به هم پیوند خورده بودند و اخم های آسمان را به وضوح تشخیص می دادند.
گاهی هم ناله ی خشمگین آسمان را می شنیدم و ترس عجیبی بر دلم نشست، به اطراف نگاه کردم اما جز آغوش سرد زمستان همدمی نداشتم، آسمان بغضش گرفته بود واز بی مهری زمستان دلگیر شده بود.
به باغچه ی خانه مان نگاه کردم، سبزهای بیروح روی زمین خوابیده بود و گلها سرشان را روی زانوهایشان گذاشته بودند، انگار زمستان را التماس میکنند تا هر چه زودتر به خانه خودش برگردد. آنها دستان دراز خود را به سمت آسمان دراز کردند. شاید مهربان ترین خدا دعای آنها را مستجاب کند. باد سردی در گوشم زمزمه کرد و گفت: زمستان فراسید.
و با خونسردی دست روی صورتم کشید و به راه خود ادامه داد.کفشم را پوشیدم، پالتوی چرمم را تنم کردم و به سوی دریا حرکت کردم. دلم می خواست بدانم دریا در چه حالی است؟ درطول مسیر باخود فکر می کردم که زمستان کیست که این چنان هیاهو و غوغا به پا کرده است؟
به دریارسیدم. چقدر آرام بود، چرا جوش و خروش هر روز را ندارد؟ نگاهم به سمت آن دسته از کبوترها که درحال جمع کردن بساط خود بودند، افتاد. آری، می خواهند خانه خود را ترک کرده و به جای دیگری کوچ کنند.
چقدر زمستان بی رحم بود که همه حیوانات از آن کلافه بودند و عذاب می کشیدند. یک لحظه احساس کردم برف سرم را پوشانده، انگار صد سال به عمرم اضافه شده است. شکوفه برف را روی گوشم احساس کردم. چیزی در گوشم زمزمه می کرد. گوش هایم را تیز و با او درد و دل کردم. چه چیزی باعث شد همه مخلوقات از زمستان گله کنند؟
این سوالی بود که برف در گوشم زمزمه کرد. ثانیه ها، لحظه ها، دقیقه ها گذشت و من آن را در ذهنم بررسی کردم. اما او در این زمستان چه می توانست بکند که ما او را اینگونه سرزنش می کنیم؟ یک لحظه احساس کردم روی ابرها قرار گرفتم.
زیر پاهایم نگاه کردم، زمین پر از برف بود، برگهای سبز زیر پتوی زمستانی پنهان شده بودند، درختان را از دور دیدم، لباسهای سبزشان را درآوردند و با نگاهی غضبناک به برف نشسته بر اندام بی روحشان خیره بودند. چه صبح عجیبی بود امروز!
همچنین بخوانید: گام به گام نگارش دوازدهم با جواب
✅ به پایان مقاله جواب متن ادبی درباره یک صبح سرد و برفید صفحه ۳۸ کتاب نگارش دوازدهم متوسطه دوم رسیدیم، اگر پیشنهاد یا سوالی در این رابطه داشتید حتما آن را از بخش نظرات بپرسید تا کارشناسان ما پاسخگوی شما باشند.