انشا در مورد پنجره ای رو به دریا ☄️ با مقدمه و نتیجه
متن های انشا زیبا درباره پنجره ای رو به دریا و دریاچه با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری مناسب تمامی پایه ها
انشا در مورد پنجره ای رو به دریا : صدای آب را می شنوم که برتن قایق می خورد و چون شلاق به تن قایق ضربه می زند. برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.
مطلب پیشنهادی: انشا در مورد پنجره ای رو به بهار
انشا اول درباره پنجره ای رو به دریا
مقدمه: کاش در یک دهکده ساحلی خانه ای نقلی داشتم که پنجرهاش رو به ساحل بود. صبح که از خواب بر می خاستم به سمتش دریا می نگریستم و صدای امواج را در ذهنم مرتب می کردم. کم کم به موج ها نگاه می کردم و خط به خط می نوشتم. ردپاهای شب و روز را می دیدم و در دفترم حک می کردم. کاش دریا خانه ی من بودم.
بدنه: کاش می توانستم با دریا سخن بگویم و راز این همه زیبایی را بدانم این آبی بی انتها را این بی رنگ بی قرار، با رفت و آمد موج دل من هم در تلاطم قرار می گیرد. هر روز در کنار پنجره می ایستم سیر نمی شوم و بی پروا هوای رفتن دارم و بی تابم. دریا را می بینم که هر بار زیباتر است و در حوالی افق به غروب می پیوندد. شب که می شود پنجره ذهنم را می بندم و به خوابی عمیق فرو می روم.
ولی وقتی بانوی اول آسمان رخ می نماید، بر می خیزم و دفتر شعرم را بر می دارم و به سوی دریا قدم بر می دارم. قدم هایی که روی شن ها مانده و اثری از عشاق نیست. روی قایق هم که می نشینم حواسم به دفتر است و آن پنجره رویایی، چه قدر صدای موج به درون اتاقم می آید و من همچنان در حوالی دریای بی مانند پرسه زنان پشت پنجره مانده و می نویسم. از دور می نگرم و دلم هوایی می شود.
پنجره نگاهم را گسترده می کنم و به دور دست ها خیره می شوم و می نویسم که ای قایق رها شده در آب حال عاشقی که در تنهایی رها شده را می فهمی؟ حال عاشقی که در حوالی تو خاطراتش را در دل تو ریخت و با دلی پر از درد به خانه بازگشت. پنجره را کم کم می بندم و می نویسم ، به پایان آمد این دفتر و حکایت همچنان باقی است.
نتیجه گیری: دریا و ساحل و مروارید و صدف هایش را دوست دارم و در حوالی غروب دریا بود که شعرهایم را نوشتم و پرپر کردم. روزها این درد را به دریا گفتم و آن پنجره رویایی را بستم. اما در دلم خالق این همه زیبایی را شکر کردم که مرا این همه عاشق خود و موجوداتش خلق کرد. خدایا شکرت که هستی و به من فرصت عشق ورزی آموختی.
انشا دوم در مورد پنجره ای رو به دریا با مقدمه
مقدمه: دریا ای جان و دل من، چه قدر با تو خوب و بی تو بی قرارم، روزهایی که در حوالی تو می نشینم دفتر شعرم خیس می شود و من دیگر تاب بی قراری ساحل و شن ها و قایق ها را ندارم و به هواداری آنها به دریا پناه می برم. شعر می نویسم و برای تو به دریا می می اندازم.
بدنه: کاش خانه ای داشتم که پنجره ای به سمت دریا داشت و می توانستم بی پروا و در تنهایی با دریا حرف بزنم. صدف هایش را نوازش کنم و ماهی های زیبا را در آکواریومی جذاب ببینم. هر صبح پنجره را باز کنم و به سوی دریا سلام کنم. مرغان را صدا کنم و بخواهم آذر باد زندگی شوند و از دیگران متفاوت زندگی کنند. مرغان مهاجر را مهمان کنم و رسم مهمان نوازی به ایشان بیاموزم. دریا را یه خانه بیاورم و در ان اتاق کوچک مهمان کنم.
من حرف ها دارم با دریای مواجی که گاهی تمام خاطرات یک عشق را می بلعد و گاه در خود زندگی همراه دارد. آن پنجره را دوست دارم و هر روز شیشه های تارش را پاک می کنم و با دریا هم صحبت می شوم. چه قدر ان قایق دور دست را دوست دارم. روزهایی که مسافران در انتظارش هستند خوب و عالی است.
ولی وقتی تنها می شود در گوشه ای تنها رها می گردد. ضربات موج است و قایق سرگردان. یاد سخن سهراب هم می افتم که قایقی خواهم ساخت و خواهم انداخت در آب…. من در کنار ان پنجره همچنان هم سخن دریا هستم و رویاهای من تمامی ندارد. روزی که قایق سهراب به اب انداخته شد، من هم دست از رویا بر خواهم داشت.
نتیجه گیری: رویا پردازی را دوست دارم و دریا را بیشتر، همچنان پرسه زن کوچه عشم و در حوالی خورشید مهمان افق هستم. من با این همه رویا به این نتیجه می رسم که خالق رویاهایم بسیار بزرگ و ستودنی است. کاش می توانستم خدا را از ان پنجره به اتاقم بیاورم. خدایا دریا و افق و عشق شکر تو واجب است و لازم.
انشاهای پیشنهادی:
انشا در مورد خاطره یک روز بارانی
و
انشا در مورد چشمه
🌊 به پایان متن های انشا در مورد پنجره ای رو به دریا رسیدیم، اگر دیدگاهی در این رابطه داشتید حتما آن را از بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.