ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی و آرایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار

گام به گام معنی متن و کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری درس 15 پانزده کبوتر طوق دار ادبیات فارسی یازدهم

معنی و آرایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار ؛ در این نوشته با معنی کلمات و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری درس ۱۵ پانزدهم کبوتر طوق دار کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب کارگاه متن پژوهی درس 15 پانزدهم فارسی یازدهم

معنی و آرایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار
معنی و آرایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار

معنی و ارایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار

در ادامه می توانید معنی روان و بازگردانی و قلمرو ادبی و زبانی متن درس ۱۵ پانزدهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.

معنی: حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.

قلمرو زبانی: آورده اند: حکایت می کنند
ناحیت: ناحیه، سرزمین
ریاحین: گیاهان
کشمیر: ناحیه ای بین هند و پاکستان
جمال: زیبایی
مُتَصَید: شکارگاه
مَرغ: گونه ای گیاه
مرغزار: چمن زار
نَزِه: با صفا، خوش آب و هوا
مانستی: مانند بود

قلمرو ادبی: پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس: تشبیه
زاغ: نماد زشتی
طاووس: نماد زیبایی
اغراق

دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی / ولیک از دُودِ او بر جانش داغی

معنی: گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.

قلمرو زبانی: دِرَفشان: درخشان، نورانی
مرجع او: چراغ
مرجع «ش» در جانش: لاله
داغ: سیاهی درون لاله

قلمرو ادبی: چون چراغی: تشبیه
حسن تعلیل: سیاهی درون لاله از دود چراغ بود
داغ: استعاره از سیاهی درون لاله
جان داشتن لاله:‌ جانبخشی

شقایق بر یکی پای ایستاده / چو بر شاخ زمرد جام باده

معنی: گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.

قلمرو زبانی: شقایق: لاله وحشی
باده: شراب
شاخ: شاخه
شقایق، لاله: دو گونه گل
زُمرّد: سنگ قیمتی
باده: شراب

قلمرو ادبی: جانبخشی: شقایق ایستاده
چو بر شاخ…: تشبیه

و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.

قلمرو زبانی: اختلاف: رفت و آمد
متواتر: پی در پی
گَشن: انبوه

معنی: در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد و شد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.

ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.

معنی: ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.

قلمرو زبانی: بدحال: بدخو
جال: دام و تور

قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن

بترسید و با خود گفت: این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.

معنی: زاغ ترسید و با خود گفت: این مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.

قلمرو زبانی: کاری افتاده: کاری دارد
باری: به هر روی
جای نگه دارم: این  جا می مانم

صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.

معنی: شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.

قلمرو زبانی: جال: دام
بازکشید: پهن کرد
حَبّه: دانه
سر: رئیس
طوق: خط دور گردن پرندگان
مطوقه: طوق دار
طاعت، مطاوعت: فرمانبرداری
گذاشتندی: می گذرانیدند

چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.

معنی: همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.

قلمرو زبانی: غافل وار: با حال غفلت، بی خبر
فرود آمدند: پایین آمدند
جمله: همه
گرازان: با ناز راه رونده
تگ: دویدن
ایستاد: شروع کرد
در ضبط آوردن: گرفتن
مرجع «ایشان»: کبوتران

و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.

معنی: کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.

قلمرو زبانی: اضطراب: پریشانی و آشفتگی
را: به معنای «برای»

مطوّقه گفت: جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.

معنی: مُطَّوقه گفت: جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.

قلمرو زبانی: مجادله: جدال و ستیزه
همگنان: همه، جمع همگن
استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن
تخلص: رهایی
صواب: صلاح و درست
به طریق: از راه
تعاون: همیاری
قوت: نیرو
رهایش: آزادی، نجات

کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.

معنی: کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.

قلمرو زبانی: فرمان کردن: فرمان بردن
برکندن: بلند کردن شناسه مفرد برای نهاد جمع
در پی: دنبال
ایستاد: تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن
آخر: سرانجام
درمانند: درمانده شوند

قلمرو ادبی: سر خویش گرفتن: کنایه از دنبال کار خود رفتن

و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.

معنی: و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربه‌ها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاح‌ها درست کرد.

قلمرو زبانی: بر اثر: به دنبال
فرجام: پایان
واقعه: پیشامد
ایمن: ممال امان، در امان
تجارب: ج تجربه
دفع: راندن
حوادث: پیشامدهای ناگوار
تشبیه پنهان: تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواری‌ها

و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: « این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.

معنی: و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.

قلمرو زبانی: قفا: پشت، پشت گردن
ستیزه روی: گستاخ، پر رو
به جد: جدّی
ناپیدا: ناپدید

قلمرو ادبی: چشم:‌ مجاز از نگاه
از کسی دل برگرفتن: کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن

طریق آن است که سوی آبادانی‌ها و درختستان‌ها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد

معنی: راه کار آن است که به سوی آبادی‌ها و باغ‌ها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد؛

قلمرو زبانی: طریق: راه کار
اشارت: دستور
درختستان: باغ
منقطع: بریده، قطع شده
خایب: نا امید

که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد. کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.

معنی: زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.

قلمرو زبانی: بند: ریسمان
اِمام: راهنما و الگو
راه بتافتند: راه را کج کردند

مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛

معنی: به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.». فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.

قلمرو زبانی: مسکن: خانه 
فرمان نگاه داشتن: فرمان بردن
جمله: همگی

و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.

معنی: و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکی‌ها و زشتی‌ها را مشاهده کرده؛ و در آن جای‌ها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد.

قلمرو زبانی: دَها: زیرکی و هوش
خرد:‌ عقل
مشاهدت: مشاهده
مواضع: جای‌ها
از جهت: برای
گریزگاه: جای گریز
تیمار: مواظبت
فراخور: شایسته
حکمت: دانش
بر حسب: مطابق 

قلمرو ادبی: گرم و سرد …:  کنایه از جهان دیده و با تجربه
گرم، سرد: تضاد
خیر، شرّ: تضاد
دیدن گرم و سرد: حس آمیزی

مُطَّوقه آواز داد که: « بیرون آی». زبرا پرسید که: «کیست؟»  نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد.

 معنی: مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد.

قلمرو زبانی: آواز داد: فریاد زد
تعجیل: شتاب (هم آوا: تأجیل: مهلت دادن)

چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جوی‌ها براند و گفت: ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟

معنی: وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»

قلمرو زبانی: زه آب: چشمه
دیده: چشم

قلمرو ادبی: بند بلا: اضافه تشبیهی
زه آب دیده: اضافه تشبیهی
جوی: استعاره از اشک
بر رخسار جوی‌ها …: اغراق

جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».

معنی: جواب داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.

قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت
ورطه: جای هلاکت

قلمرو ادبی: استعاره

موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.

معنی: موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.

قلمرو زبانی: بشنود: شنید (بن ماضی: شنید، بن مضارع: شنو)
ایستاد: تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن (بن ماضی: ایستاد، بن مضارع: ایست) 

گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی!

معنی: مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟

قلمرو زبانی: اصحاب: یاران
اولی تر: سزاوارتر
حدیث: سخن
مکرر کردن: تکرار کردن

گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است.

معنی: من به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من است.

قلمرو زبانی: ملامت: سرزنش
ریاست: رهبری
تکفل کردن: به گردن گرفتن

و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.

معنی: چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.

قلمرو زبانی: گزاردن: انجام دادن (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار)
معونت: کمک
مظاهرت: پشتیبانی، یاری کردن
بجستم: نجات یافتم (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه)
مواجب: جمع موجب، وظایف
سیادت: رهبری

و من می ترسم که اگر از گشادن عقده‌های من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری.

معنی: و می ترسم اگر اول گره‌های مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود.

قلمرو زبانی: عقده: گره
ملول: سست و ناتوان، آزرده
ملالت: خسته
اهمال: سستی

و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراق موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.

معنی: و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.

قلمرو زبانی: ضمیر: درون
رخصت: اجازه
بلا: گرفتاری
فراق: آسایش
موافقت: همکاری
طاعن: سرزنشگر
مجال: فرصت
وقیعت: بدگویی

قلمرو ادبی: بلا، فراق: تضاد

موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید»

معنی: موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک (تو) در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد.

قلمرو زبانی: اهل مکرمت: جوانمردان
موالات: دوستی
ارباب مودّت: دوستداران
ثقت: اعتماد
خصلت: خو
مطلق: رها
کرم عهد: خوش پیمانی
صافی: پاک

و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.

معنی: و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.

قلمرو زبانی: به جدّ: جدی
رغبت: میل
مطلق: رها، آزاد
ایمن: ممال امان، در امنیت

معنی کلمات و واژه های درس ۱۵ پانزدهم فارسی یازدهم

در ادامه می توانید معنی لغات و کلمه های مهم و سخت درس پانزدهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

آورده اند: حکایت می‌کنند
ناحیت: ناحیه، سرزمین
کشمیر: ناحیه ای بین هند و پاکستان
مُتَصَید: شکارگاه
مَرغ: گونه‌ای گیاه -مرغزار: چمن زار

نَزِه: با صفا، خوش آب و هوا
عکس: انعکاس، بازتاب
ریاحین: گیاهان
جمال: زیبایی
مانستی: مانند بود

دِرَفشان: درخشان، نورانی
شقایق: لاله وحشی
باده: شراب
شاخ: شاخه
زُمرّد: سنگ قیمتی سبزرنگ
باده: شراب

شکار: حیواناتی که شکار می‌شوند.
اختلاف: رفت و آمد
متواتر: پی در پی
گَشن: انبوه
بدحال: بدخو

جال: دام و تور
بدان: به آن
کاری افتاده: کاری دارد
باری: به هر حال
جای نگه دارم: این جا می مانم

بازکشید: پهن کرد
حَبّه: دانه
سر: رئیس
طوق: خط دور گردن پرندگان
مطوقه: طوق دار
طاعت، مطاوعت: فرمانبرداری

گذاشتندی: می‌گذرانیدند.
غافل وار: با حال غفلت، بی خبر
فرودآمدند: پایین آمدند
گرازان: با ناز راه رونده
در ضبط آوردن: گرفتن
مجادله: جدال و ستیزه

همگنان: همه، جمع همگن
استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن
تخلص: رهایی
حالی: اکنون
صواب: صلاح و درست
به طریق: از راه

تعاون: همیاری
قوت: نیرو
رهایِش: آزادی، نجات، رها شدن
فرمان کردن: فرمان بردن
برکندن: بلند کردن
در پی: دنبال
ایستاد: اقدام کرد

آخر: سرانجام
درمانند: درمانده شوند
بر اثر: به دنبال
فرجام: پایان
واقعه: پیشامد
تجارب: جمع تجربه
دفع: راندن

حوادث: پیشامدهای ناگوار
قفا: پشت، پشت گردن
ستیزه روی: گستاخ، پر رو
به جد: جدّی
ناپیدا: ناپدید
طریق: راه کار

درختستان: باغ
منقطع: بریده، قطع شده
خایب: ناامید
اشارت: دستور
بند: ریسمان
اِمام: راهنما و الگو

راه بتافتند: راه را کج کردند. تغییر مسیر دادند.
مسکن: خانه
فرمان نگاه داشتن: فرمان بردن
جمله: همگی
دَها: زیرکی و هوش
خرد:‌ عقل

مشاهدت: مشاهده
مواضع: جای‌ها
از جهت: برای
گریزگاه: جای گریز
تیمار: مواظبت
فراخور: شایسته
حکمت: دانش

بر حسب: مطابق
آواز داد: فریاد زد
تعجیل: شتاب، با عجله
زه آب: چشمه
دیده: چشم
آبِ دیده: اشک
قضا: سرنوشت

ورطه: جای هلاکت
بشنود: شنید
ایستاد: اقدام کردن، شروع کرد
اصحاب: یاران
اولی تر: سزاوارتر
حدیث: سخن

مکرر کردن: تکرار کردن
ملامت: سرزنش
ریاست: رهبری
تکفل کردن: به گردن گرفتن، عهده دار شدن.
گزاردن: انجام دادن
معونت: کمک

مظاهرت: پشتیبانی، یاری کردن
بجستم: نجات یافتم
مواجب: جمع موجب، وظایف
سیادت: رهبری
عقده: گره
ملول: خسته، سست و ناتوان، آزرده

ملالت: خستگی
اهمال: سستی
ضمیر: درون
رخصت: اجازه
بلا: گرفتاری
فراغ: آسایش

موافقت: همکاری
طاعن: سرزنشگر
مجال: فرصت
وقیعت: بدگویی
اهل مکرمت: جوانمردان
موالات: دوستی
ارباب مودّت: دوستداران

ثقت: اعتماد
خصلت: خو
مطلق: رها
کرم عهد: خوش پیمانی
صافی: پاک
رغبت: میل
مطلق: رها، آزاد
ایمن: ممال امان، در امنیت

همچنین بخوانید: معنی و آرایه های زبانی و ادبی درس شانزدهم فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس 15 پانزدهم کبوتر طوق دار ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

‫۳ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − ده =