داستان پروانه و شمع از دیرباز به عنوان نمادی از عشق پرشور و گاهی تراژیک در فرهنگها و ادبیات مختلف به تصویر کشیده شده است. پروانهای که به سوی نور شمع جذب میشود، نمادی از جاذبهای است که ما را به سمت چیزهایی میکشاند که شاید زیبا و درخشان به نظر برسند، اما در عین حال میتوانند خطرناک و نابودکننده باشند. این داستان به معنای شیفتگی و اشتیاقی است که گاهی ما را به مرزهای خطر و نابودی میبرد، اما همچنان جذاب و اغواگر است.
رابطه پروانه و شمع به عنوان استعارهای از روابط پرشور و ناپایدار، به تأمل در مورد عشقهای پرخطر و گرایش به چیزهایی که میتوانند هم زیبا و هم ویرانگر باشند، دعوت میکند. در ادامه متن درباره پروانه و شمع را در تکست ماگرتا باهم می خوانیم.
جملات زیبا درباره پروانه و شمع
سوختن قصه ی شمع بود
ولی قسمت من
برای پروانه شدن،
گذشتن از تنگنای پیله های در هم تنیده شده
زندگی لازم است
گاه چنان این پیله ها
در هم گره خورده اند
که خستگی در تک تک سلول های بدن خانه می کنند
و این خیال به وجود می آید
که رهایی غیر ممکن است
ولی تنها کسانی می توانند پروانه شوند
که بیش از همه امید داشته باشند و البته صبر …
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیقی طالب شمع آمدند
جمله میگفتن میباید یکی
کو خبر آرد ز مطلوب اندکی
شد یکی پروانه تا قصری ز دور
در فضای قصر یافت از شمع نور
بازگشت و دفتر خود باز کرد
وصف او بر قدرفهم آغاز کرد
شبی ای مایع امید شمع محفل من شو
که تا پروانه از من یاد گیرد جان فشانی را
پروانه ز من
شمع ز من
گل ز من آموخت
افروختن و سوختن
و جامه دریدن
شد یکی دیگر گذشت از نور در
خویش را بر شمع زد از دور در
پر زنان در پرتو مطلوب شد
شمع غالب گشت و او مغلوب شد
بازگشت و او نیز مشتی راز گفت
از وصال شمع شرحی باز گفت
ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز
همچو آن یک کی نشان داری تو نیز؟
زان شمع بینظیر که در لامکان بتافت
پروانه وار سوخته هموارم آرزوست
گلزار حسن رو بگشا زانک از رخت
مه شرمسار گشته و گلزارم آرزوست
خوشبختی همانند یک پروانه است،
اگر دنبالش کنید
همیشه دور از دسترس شما خواهد بود
اما زمانی که آرام بنشینید،
ممکن است روی شما بنشیند!
متن و شعر کوتاه و خاص لاکچری در مورد شمع و پروانه
دیگری برخاست میشد مستمست
پایکوبان بر سر آتش نشست
دست درکش کرد با آتش به هم
خویشتن گم کرد با او خوش به هم
چون گرفت آتش ز سر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شمع که آتش ز درون برفروخت
سوخت دلش چون دل پروانه سوخت
ناقد ایشان چو دید او را ز دور
شمع با خود کرده هم رنگش ز نور
گفت این پروانه در کار است و بس
کس چه داند، این خبردار است و بس
آن که شد هم بیخبر هم بیاثر
از میان جمله او دارد خبر
من دورَت نمیزنم،
دورَت میگردم،
مثل پروانه دورِ شمع..
مثل زمین دورِ خورشید..
مثل من دور ماه..
دورِ دنیا..
دور #تُ ..
برای آهی که درگلوگاهِ من مرده است
کسی هست
شمعی روشن کند؟…
آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد
شمع گریان شده ، پروانه شدن را بلدی؟
عذاب عاشقان نوعی دگر دان
وز آن بسیار کس را بیخبر دان
عذاب جان عاشق از جمالست
که جان را طاقت آن خود محالست
اگر فانی شود زان رسته گردد
بقایی در فنا پیوسته گردد
مثالی گفت این را پیر اصحاب
که دریایی نهی بر پشته آب
مثالی نیز پروانه است و آتش
که نارد تاب آتش جان دهد خوش
زنور آن همه عالم بیفتد
بریزد کوه و موسی هم بیفتد
کپشن عاشقانه لاکچری و خاص در مورد پروانه و شمع
ببین آخر که آن پروانه خوش
چگونه میزند خود را بر آتش
چو از شمعی رسد پروانه را نور
درآید پرزنان پروانه از دور
زعشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند
اگرچه چون بسوزد سود بیند
ولیکن هم زآتش دود بیند
به دل شمع زد،
پروانه!
آن هنگام که دید،
گل را
از شاخه چیدند…
ای شمع بزم، ذر شب تاریک زندگی
پروانه ای بجو که کند جان فدای تو
تا سحر شمع و منو پروانه با هم سوختیم
آنکه بر مقصود نائل شد سحر پروانه بود
در این دیوانسرای ناموافق
چون پروانه ببینی هیچ عاشق
چنان در جان او شوقی است از دوست
که نه از مغز اندیشد نه از پوست
چو سختی پر زند در کوی معشوق
بسوزد در فروغ روی معشوق
خدایا زین حدیثم ذوق داری
چو پروانه دلم را شوق داری
چو من دریای شوق تو کنم نوش
زشوق تو چو دریای میزنم جوش
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروکه را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ……
در طواف عاشقی باید بسوزی دم به دم
کعبه ای این گونه هر پروانه دارد ، من تو را
پروانه شبی ز بیقراری
بیرون آمد به خواستاری
از شمع سؤال کرد که آخر
تا کی سوزی مرا به خواری
متن ادبی در توصیف پروانه و شمع
بهت پیله کردم، نمی مونی پیشم
نه میمیرم اینجا، نه پروانه میشم
ایستادگی کن تا روشن بمانی
شمع های افتاده خاموش می شوند…
در حال جواب داد شمعش
کای بیسر و بن خبر نداری
آتش مپرست تا نباشد
در سوختنت گریفتاری
تو در نفسی بسوختی زود
رستی زغم و غمگساری
من ماندهام زشام تا صبح
در گریه و سوختن بزاری
گه میخندم ولیک بر خویش
گه میگریم ز سوکواری
میگویندم بسوز خوشخوش
تا بیخ ز انگبین برآری
هر لحظه سرم نهند در پیش
گویند چرا چنین نزاری
پلکهایم را می بندم
نگاهم نفس بند می شود
و هیچکس هرگز نمی بیند
چگونه به پایان می برد
پروانه ای در پشت شیشه
جان می کند را …
بیهوده نیست گریة بی اختیار شمع
آبی بر آتش دل پروانه میزند
شمعی دگر است لیک در غیب
شمعیست نه روشن و نه تاری
پروانه او منم چنین گرم
زان یافتهام مزاج زاری
من میسوزم از او تو از من
اینست نشان دوستداری
چه طعن زنی مرا که من نیز
در سوختنم به بیقراری
آن شمع اگر بتابد از غیر
پروانه بسی فتد شکاری
از روز اول با تو در پرواز دانستم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند…
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
شعر های عاشقانه با موضوع پروانه و شمع
نمیدانم چرا
میان این همه آدم
پیله کرده ام به تو
انگار فقط با تو پروانه میشوم…
تو چو شمعی وین جهان و آن جهان
راست چون پروانه ناپروای تو
او شمع و من در عشق
پروانه ام پروانه
عشق من
مـرا بگیر در پناه بـازوانت
عمر عشق مثل عمر شمع هاست
دوستت دارم فراتر از هر گـمـانی
و آن سوتر از هر شوق و شـیـفـتـگـی
پروانه شدی جانا در حد جنون امشب
با عشوهی هر واژه از غصه برون امشب
در دشت شقایقها رقصان تو چرا هستی
چون شمع بسوزی و عشق تو فزون امشب
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
پروانه ها
ظریف و رنگارنگ و دلربا هستند.
پروانه ها
تو را به لبه آفتابی زندگی هدایت می کنند
و هر کسی
سزاوار قدری نور و روشنایی می باشد.
سالها شمع دل افروخته و ســـوختهام
تا ز پروانه کمی عاشقی آموختهام
شعر های زیبا و خاص در مورد پروانه و شمع
حالا متوجه شدم که هرگز روشنایی را پیدا نخواهم کرد
مگر اینکه مثل شمع
سوخت خود باشم
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای
گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای
تو یه نقطه ای،
شمع زندگیت خاموش میشه؛
پس تا روشنه از روشناییش استفاده کن…
بیا تا شمع هم پروانه هم یار هم باشیم
در این گلشن بهار هم گل هم خار هم باشیم
نمیدانم چرا
میان این همه آدم
پیله کرده ام به تو
انگار فقط با تو پروانه میشوم…
اما…
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید …
شکوفه می دهند رویاهایِ صورتی ام
وقتی رقصِ شور انگیز نگاهت
پروانه ی احساسم را مستانه
به عشق دعوت می کند…
زود فراموش شود سوز شمع
بر دل پروانه ز جهل و عما
بازبیاید به پر نیم سوز
بازبسوزد چو دل ناسزا
داستان پروانه و شمع به ما یادآوری میکند که اشتیاق و عشق گاهی میتواند ما را به سمت مسیری بکشاند که شاید عاقبت خوشی نداشته باشد. این داستان نماد تناقض میان زیبایی و خطر، اشتیاق و آسیب است. پروانهای که به سوی شمع پرواز میکند، نشاندهنده تمایل ما به دنبال کردن خواستهها و اهدافی است که میتوانند ما را به چالش بکشند. در نهایت، این داستان به ما هشدار میدهد که در جستجوی زیباییها و آرزوها، باید هشیار باشیم و از خطرات و آسیبهای احتمالی غافل نشویم. اگر شما هم متن درباره پروانه و شمع بلد هستید در قسمت نظرات بنویسید.