مطلب پیشنهادی :
ad
+
ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی کلمات و آرایه های روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم

گام به گام معنی واژگان و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی درس روان خوانی دیدار صفحه 151 تا 156 کتاب ادبیات فارسی یازدهم

معنی کلمات و آرایه های روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم ؛ در این نوشته با معنی لغات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس روان خوانی آذرباد صفحه ۱۵۱ تا ۱۵۶ کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب درک و دریافت روان خوانی آذرباد صفحه ۱۵۶ فارسی یازدهم

معنی کلمات و آرایه های روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم
معنی کلمات و آرایه های روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم

معنی واژگان و ارایه های ادبی و زبانی درس آذرباد فارسی یازدهم

در زیر می توانید معنی کلمه های مهم و قلمروهای ادبی و زبانی درس روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

صبح بود و پرتو آفتاب مانند طلا روی امواج دریا می‌درخشید. نزدیک به یک کیلومتر دور از ساحل یک قایق ماهیگیری آب را شکافته، به پیش می‌رفت. از سوی دیگر، هلهله و آوای مرغان دریایی که برای به دست آوردن غذای خود به ساحل روی آورده بودند، در فضا طنین افکنده بود. روز پر تحرّک دیگری شروع می‌شد. در مسافتی دورتر، آذرباد مشغول تمرین پرواز بود.

قلمرو زبانی: موج دریا: ترکیب اضافی
می درخشید: ماضی استمراری
نزدیک: حدود
هلهله: خروش
آوای مرغان: صدای مرغان
هلهله و آوای مرغان: ترکیب اضافی
طنین: انعکاس صدا
افکنده بود: پیچیده بود
روز پر تحرّک:‌ ترکیب وصفی
مشغول: مسند

قلمرو ادبی: پرتو آفتاب مانند طلا: تشبیه
روی آوردن بودند:‌ کنایه از آمدن

آذرباد، یک مرغ عادی نبود که از تمرین سَر بخورد. بیشتر مرغ‌های دریایی نمی‌خواستند بیش از آنچه راجع به پرواز می‌دانستند، بیاموزند. برای آن‌ها فقط پرواز به طرف ساحل برای دست یافتن به غذا مطرح بود، ولی آذرباد بیش از هر چیز در زندگی از آموختن پرواز لذّت می‌برد. او به زودی دریافت که این طرز فکر سبب می‌شود که او محبوبیّت خود را میان دیگران از دست بدهد.

قلمرو زبانی: یک مرغ: صفت اشاره
عادی:‌ صفت نسبی
می‌دانستند: ماضی استمراری
بیاموزند: مضارع التزامی
مطرح: مسند
دست یافتن: متمم
فقط: قید
محبوبیت: شهرت
به زودی: قید

قلمرو ادبی: سر خوردن کنایه از ناامید شدن

مادرش پرسید: «چرا … آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمی‌پذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمی‌خوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شده‌ای.»

آذرباد: «برای من مهم نیست که استخوان و پوست باشم. من می‌خواهم نهایت توانایی خودم را در کار پرواز بسنجم.»

پدرش با مهربانی می‌گفت: «ببین پسرم! زمستان نزدیک است و قایق‌رانان کمتر روی آب خواهند آمد. ماهی‌ها در عمق زیادی شناور خواهند شد. تمرینِ پرواز کار بدی نیست ولی برای تو نان و آب نمی‌شود. پسرم فراموش نکن که منظور از پرواز، به دست آوردن خوراک است.»

قلمرو زبانی: برایت: (ت: متمم) برای تو
سخت: مسند
مناسب: مسند
پرندگان دیگر: ترکیب وصفی
تو یک پارچه: قید
بسنجم: مضارع التزامی
نزدیک: مسند
کمتر: قید
عمر زیاد: ترکیب وصفی
خواهند شد: فعل آينده
منظور از پرواز: هدف از پرواز کردن

قلمرو ادبی: پوست و استخوان شده‌ای: کنایه از لاغر شدن
استخوان و پوست: کنایه از لاغر بودن
ببین پسرم: حس آمیزی
برای تو نان و آب نمی‌شود: کنایه از برای بی فایده است و ارزشی ندارد

آذرباد سرش را به علامت رضا تکان داد و برای چند روز آینده، کوشید تا مانند دیگران باشد، ولی خود را نمی‌توانست راضی کند. با خود می‌اندیشید که اگر تمام این وقت را صرف آموختن پرواز کرده بود، چقدر می‌توانست پیشرفت بکند. طولی نکشید که آذرباد دوباره تنها شد. دور از ساحل، گرسنه ولی خوشحال بود؛ زیرا که دوباره آموختن را آغاز کرده بود.

مسئلهٔ اصلی سرعت بود و او با یک هفته تمرین توانست بیش از هر مرغ دریایی دیگر سرعت بیاموزد. وی در اندک مدّتی فرسنگ‌ها راه می‌رفت و با این سرعت، معمولاً بال‌های او ثبات خود را از دست می‌دادند. باز هم تمرین می‌کرد. هزار متر بالا رفت و به طرف پایین سرازیر شد ولی هر بار بال چپش چند ثانیه از حرکت باز می‌ایستاد و در این حال به شدّت به طرف چپ کشیده می‌شد. ده بار این پرواز را تکرار کرد و هر بار وقتی به سرعت هفتاد کیلومتر در ساعت می‌رسید، بال‌هایش در هم می‌پیچید، مقداری از پرهایش کنده می‌شد و به سختی در آب می‌افتاد.

قلمرو زبانی: رضا: رضایت، پذیرفتن
کوشید: تلاش کرد
می‌اندیشید: ماضی استمراری
تنها: مسند
مسئلهٔ اصلی: ترکیب وصفی
وی: نهاد
اندک مدت:‌ زمان کوتاه
فرسنگ: واحد مسافت، معادل ۶ کیلومتر
معمولا:‌قید
ثبات: مقاومت، استحکام
هر بار: ترکیب وصفی
بال چپش: ترکیب وصفی
چند ثانیه: ترکیب وصفی
کشیده می‌شد: فعل مجهول
در هم می‌پیچید: ماضی استمراری

قلمرو ادبی: بالا و پایین: تضاد

اکنون سرعت او از مرغان دریایی دیگر زیادتر شده بود، ولی این پیروزی، زودگذر بود؛ زیرا به محض این که زاویهٔ پروازش را عوض کرد، باز همان اتفّاق همیشگی روی داد؛ بال‌هایش در هم پیچید و به سختی در دریا افتاد. وقتی به خود آمد، شب بود و مهتاب در آسمان پدیدار شده بود. آذرباد مدّتی روی آب شناور بود. خود را در آب رها کرد و در حالی که فرو می‌رفت از درون خود ندایی شنید: «این راه حل نیست. تو یک مرغ دریایی هستی و طبیعت، سر راه تو مشکلاتی نهاده است. وقتی می‌توانستی این طور پروازها را بیاموزی که تکامل مغزت از این بیش‌تر می‌بود. اگر باید با سرعت زیادتر پرواز کنی، بال‌های کوتاه می‌داشتی. پدرت حق داشت، باید حماقت را کنار بگذاری، به دیگران بپیوندی و از این که مرغ دریایی محدود و بیچاره هستی، راضی باشی.» از آن لحظه به بعد، با خود عهد کرد که یک مرغ دریایی عادی باشد … .

قلمرو زبانی: اکنون: قید
زیادتر: مسند
شده بود: ماضی بعید
زودگذر: مسند
زاویهٔ پرواز: ترکیب اضافی
باز: قید
به سختی: قید
مهتاب: تابش ماه
شناور: مسند
ندایی شنید: صدایی شنید
راه حل:‌ مسند
حماقت: نادانی
عهد: پیمان

قلمرو ادبی: تشخیص: تو یک مرغ دریایی هستی و طبیعت، سر راه تو مشکلاتی نهاده است.

ادامه معنی روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم :

روزها گذشت. آذرباد با خود می‌اندیشید: «آن چه احتیاج دارم فقط یک بال کوتاه است؟» می‌توانم بال‌هایم را جمع کنم و فقط با نوک آن‌ها پرواز کنم. آذرباد سپس دو هزار متر ارتفاع گرفت و بدون این که برای یک لحظه فکر مرگ یا شکست را بکند، بال‌هایش را جمع کرد و شروع به پایین آمدن کرد. چشم‌هایش را در جهت خلاف باد بست و همین طور که باد، محکم به صورتش می‌خورد، وجد و شادی را در رگ‌های خود حس می‌کرد. آذرباد از این که پیمان خود را شکسته بود، احساس پشیمانی نداشت.

پیش از سپیده دم، آذرباد شروع به تمرین کرده بود. از شعف و شور زندگی لرزش خفیفی بر اندام خود احساس می‌کرد و از این که بر ترس خود غلبه کرده بود، به خود می‌بالید. به سوی دریا سرازیر شد. پس از پیمودن چهار هزار متر به نهایت سرعت خود رسیده بود. مانند دیوار محکمی باد را می‌شکافت و به پیش می‌رفت. با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت در پرواز بود. به هیچ چیز جز پیروزی فکر نمی‌کرد. او به سرعت نهایی رسیده بود. یک مرغ دریایی توانسته بود با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت پرواز کند. این بزرگ‌ترین لحظه در تاریخ مرغ‌های دریایی بود.

قلمرو زبانی: روزها: نهاد
گذشت: سپری شد
می‌اندیشید: ماضی استمراری
فقط:‌ قید
دو هزار: سفت
بکند: مضارع التزامی
محکم: قید
صورت: متمم
می خورد: ماضی استمراری
وجد: شادی
شکسته بود: ماضی بود
پیش از سپیده دم: گروه قیدی
سپیده دم: هنگام صبح
شعف: شادمانی
خفیف: کم
غلبه: پیروز شدن
می‌بالید: ماضی استمراری‌ (سوم شخص مفرد)
نهایی: سفت نسبی

قلمرو ادبی: مانند دیوار محکمی: تشبیه

آذرباد به طرف مکان دورافتادهٔ خود رفت و به تمرین خود ادامه داد. او به تدریج با تمام فنون هوانوردی آشنا می‌شد. آن روز او با هیچ کس سخن نگفت و تا غروب پرواز می‌کرد؛ حلقه زدن، کند غلتیدن، تند غلتیدن و انواع چرخیدن را تمرین کرد و آموخت.

او با خوشحالی، پیش از فرود آمدن در هوا حلقه‌ای زد و سپس به زمین نشست و با خود فکر کرد وقتی همهٔ مرغان بدانند، غرق در شادی خواهند شد؛ زیرا ما می‌فهمیم که توانایی ما مرغان دریایی بیش از آن است که گمان می‌کردیم. حالا زندگی چقدر پر معنی شده است. ما می‌توانیم در زندگی هدف دیگری داشته باشیم.

وقتی نزدیک مرغان دریایی رسید، دید که آن‌ها دور هم جمع شده‌اند و مشغول مشورت دربارهٔ مسئله‌ای هستند. مدّتی در این حالت، نگران بودند.

«آذرباد! در وسط بایست!»، صدای رئیس گروه، خشک و جدّی بود. ایستادن در وسط دو معنی داشت: افتخار یا ننگی بزرگ!
رئیس گروه داد زد: «آذرباد! برای ننگ بزرگی که به وجود آورده‌ای، روبه‌روی مرغ‌های دریایی بایست! یک روز خواهی دانست که سرپیچی از قوانین اجتماع در زندگی برای تو سودی نداشته است.»

مرغان دریایی حق ندارند در چنین موقعیّتی به رئیس خود جواب بدهند ولی آذرباد خاموش نماند.

قلمرو زبانی: دورافتاده: استفاده مفعولی
به تدریج: قید
فنون:‌ج فن
آشنا: مسند
غلتیدن: چرخیدن به دور خود
با خوشحالی: قید
حالا: قید
زندگی: نهاد
پر معنی: مسند
شده است: ماضی نقلی
نزدیک: قید
خشک: مسند
ننگ: بدنامی، بی آبرویی
قوانین اجتماع: ترکیب اضافی
سود: مفعول
نداشته است: ماضی نقلی
خاموش: ساکت – مسند

قلمرو ادبی: کند غلتیدن، تند غلتیدن: تضاد
غرق شدن در چیزی: کنایه از نهایت آن چیز شدن (مانند غرق در شادی به معنای بسیار شادمان شدن)
صدای رئیس گروه خشک و جدّی بود: حس آمیزی
افتخار و ننگ: تضاد
سرپیچی کنایه از نافرمانی

«سرپیچی از قوانین اجتماع؟ این غیر ممکن است! برادران من، چه کسی مسئولیّت را بهتر از آن مرغ دریایی می‌فهمد که مفهوم و هدف والاتری در زندگی می‌جوید؟! هزاران سال ما برای پیدا کردن کلّهٔ ماهی‌ها و نانِ مانده در میان قایق‌ها و صخره‌ها تلاش کرده‌ایم و حالا دلیل دیگری برای زندگی داریم: آموختن، یافتن و آزاد بودن. تنها اندکی مهلت به من بدهید تا به شما نشان بدهم که چه یافته‌ام.»

مرغان دریایی حاضر نشدند عظمت آنچه را که می‌توانستند در پرواز بیابند، بپذیرند. آن‌ها نخواستند چشمان خود را باز کنند و به دقّت به دنیا بنگرند. آذرباد هر روز چیز تازه‌ای یاد می‌گرفت. آنچه آرزو داشت که گروه مرغان دریایی بیاموزند و انجام دهند، خودش به تنهایی انجام می‌داد. از قیمتی که برای به دست آوردن این نعمت بزرگ پرداخته و از گروه مرغان خارج شده بود، هیچ غمگین نبود. آذرباد در این مدّت درک کرد که زندگیِ یکنواخت، ترس و خشم عواملی هستند که عمر مرغان دریایی را کوتاه می‌کنند.

قلمرو زبانی: غیر ممکن: مسند
برادران من منادا
والاتری: بالاتر، برتر
می‌جوید: مضارع اخباری
صخره‌: تکه سنگ های بزرگ ( هم آوا با سخره: مسخره کردن)
تلاش: مفعول
اندکی: قید
بدهید: مضارع التزامی
یافته اند: ماضی نقلی
حاضر: مسند
بنگرند: ببینند
بیاموزند و انجام دهند: مضارع التزامی
به تنهایی: قید
هیچ: اصلا – قید
غمگین:‌ مسند
هیچ غمگین نبود: برای او مهم نبود

قلمرو ادبی: سرپیچی کنایه از نافرمانی
چشمان خود را باز کنند: کنایه از اینکه آگاه شوند

عصر یک روز دو مرغ آمدند و آذرباد را در آسمانِ آرام و راحتش یافتند. آذرباد پرسید: «شما کی هستید؟»

– «آذرباد، ما از گروه تو هستیم. ما برادران توایم و آمده‌ایم تا تو را به مکانی بالاتر ببریم.»

آذرباد با آن مرغان به پرواز درآمد. حس می‌کرد که با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت، پروازی عادی می‌کند. سرعت دویست و هفتاد و سه برایش سرعت نهایی بود ولی باز آرزو داشت که بتواند تندتر برود. پس هنوز برای او محدودیتّی وجود داشت و با این که خیلی تندتر از گذشته پیش رفت ولی باز سرعتی وجود داشت که رسیدن به آن برایش میسّر نبود.

یک روز صبح، وقتی با آموزگارش، بزرگ امید، مشغول تمرین حلقه زدن با بال‌های بسته بود، اندیشه‌ای در خاطرش گذشت و چنین پرسید: «پس بقیّه کجا هستند، بزرگ امید؟»

در این جا مرغ‌ها افکار خود را به آرامی و بدون سر و صدا به یک دیگر انتقال می‌دهند و آذرباد نیز از این فن استفاده می‌کرد.

قلمرو زبانی: برادران: مسند
تندتر: قید
میسر: ممکن – مسند
بزرگ امید: بدل است برای آموزگار
اندیشه: فکر
چنین: قید
به آرامی: قید
بدون سر و صدا: قید
نیز: قید

«پس چرا مرغان بیش‌تری این جا نیستند. در آنجا که پیش از این بودم …»
بزرگ امید سخن او را برید و چنین گفت: «هزاران هزار مرغ دریایی وجود دارد … می‌دانم!
تنها جوابی که می‌توانم به تو بدهم این است که فراموش مکن که شاید میان یک میلیون مرغ دریایی، تو تنها کسی بودی که این طرز فکر را داشتی. ما از یک دنیا به دنیای دیگر می‌رفتیم که به نظر شبیه یکدیگر می‌آمدند. بدون این که به خاطر بیاوریم از کجا آمده‌ایم و اهمّیت بدهیم به این که به کجا می‌رویم. تنها برای آن لحظه زندگی می‌کردیم. می‌دانی ما چند مرحله از حیات را طی کردیم تا فهمیدیم که در عالم، به غیر خوردن، جنگیدن و قدرت طلبی مرغان چیزهای دیگری نیز وجود دارد. ده هزار مرحله و بعد صدها مرحلهٔ دیگر را طی کردیم تا آموختیم تکامل وجود دارد و صدها سال دیگر را باید طی کنیم تا بفهمیم که هدف ما در زندگی، یافتن تکامل و سپس نشان دادن راه آن به دیگران است!

قلمرو زبانی: اینجا: قید
برید: قطع کرد
تو: نهاد
تنها: قید
می‌رفتیم: ماضی استمراری
می دانی: مضارع اخباری
چند: صفت پرسشی برای مرحله
حیات: زندگی (هم آوا با حیاط:‌ محوطه خانه)
عالم: دنیا
قدرت طلبی: طالب قدرتمند بودن
چیزهای دیگر: نهاد
نیز: قید
آموختیم: یاد گرفتیم

ادامه معنی روان خوانی آذرباد فارسی یازدهم :

ما دنیای بعدی خود را از روی اصولی که در دنیا می‌آموزیم بر می‌گزینیم. اگر هیچ نیاموزیم، دنیای بعدی نیز تاریک و پر از محدودیت‌ها خواهد بود، ولی تو آذرباد، این قدر سریع آموختی که مجبور نشدی از این هزاران مرحله، عبور کنی و به اینجا برسی!»

نزدیک به یک ماه گذشت. آذرباد با سرعت عجیبی می‌آموخت و همیشه در آموختن سریع بود، ولی حالا که شاگرد بِرناک بود، تجربه‌ها و اندیشه‌های استاد خود را حتّی سریع‌تر جذب می‌کرد. بالاخره روزی رسید که برناک باید می‌رفت. این‌ها آخرین کلمات برناک بود: «آذرباد، تنها عشق بیاموز و در این راه بکوش.»

روزها سپری می‌شد و آذرباد بیشتر به فکر زندگی‌اش در کرهٔ زمین می‌افتاد. همان‌طور که روی ماسه‌ها ایستاده بود با خود می‌اندیشید که شاید مرغی در کرهٔ زمین وجود داشته باشد که بخواهد مانند او در زندگانی معنایی بالاتر از دنبال ماهی و تکّهٔ نان رفتن بیابد. مفهوم عشق ورزیدن برای او این بود که آن چه را دریافته است به مرغان دیگری که می‌خواهند، بیاموزد.

قلمرو زبانی: اصول:‌ ج اصل
می آموزیم و بر می‌گزینیم: مضارع اخباری
هیچ: مفعول
نیاموزیم: مضارع التزامی
پر: مسند
محدودیت‌ها: متمم
آذرباد: منادا
سریع: قید
مجبور: مسند
عجیب: صفت
برناک: اسم استاد آذرباد
بالاخره: قید
بکوش: تلاش کن
روزها سپری می شد:‌ روزها می گذشت
بیشتر: قید
ایستاده بود: ماضی بعید
می اندیشید: ماضی استمراری
شاید: قید

بالاخره آذرباد تصمیم خود را گرفت: «بزرگ امید، من باید به زمین برگردم. شاگردان تو خیلی خوب پیش می‌روند و آن‌ها به آسانی می‌توانند شاگردان جدیدی را آموزش دهند.»

پس از این، آذرباد در خیال خود تصویر گروهی دیگر از مرغان دریایی را در ساحل دیگر ترسیم کرد و به آسانی و به تجربه می‌دانست که او تنها جسمی مرکّب از استخوان و پَر نیست بلکه مظهر و نمایندهٔ کاملی از آزادی و بلند پروازی است که با هیچ چیز محدود و مقیّد نمی‌شود.

«در پرواز هدفی بالاتر از پریدن به این سو و آن سو وجود دارد.» یک حشره نیز همین کار را انجام می‌دهد. پس از سه ماه، آذرباد شش شاگرد پیدا کرده بود. آن‌ها همه از جامعهٔ مرغان رانده شده بودند و همه برای آموختن پرواز شور و هیجان داشتند، ولی برای آن‌ها تمرین پرواز راحت‌تر از معنی و هدف آن بود. «هر یک از ما در واقع صورتی از مرغ حقیقت هستیم، صورتی از آزادی مطلق.»

قلمرو زبانی: به آسانی: قید
تنها: قید
مقید: گرفتار شده
مظهر:‌ نشان دهنده،‌ نماینده
بلند پروازی: اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی
به این سو و آن سو: به این طرف و آن طرف
رانده شده: بیرون کرده شده، اخراج شده، تبعید شده
رانده شده بودند: ماضی بعید
شور و هیجان: مفعول

قلمرو ادبی: مرغ حقیقت: تشبیه

آذرباد وقت غروب این سخنان را می‌گفت: «آموختن دقیق و کامل پرواز، یک قدم ما را به درک جوهر و باطن خود نزدیک می‌کند. هر چیزی که ما را محدود می‌کند، باید پشت سر گذاشته شود؛ برای این است که سرعت زیاد، کم و فنّ هوانوردی را می‌آموزیم.»

ولی هیچ‌کدام از شاگردان آذرباد، حتّی رزمیار هنوز نفهمیده بود که پرواز روح و اندیشه، مانند پرواز جسم می‌تواند تحقّق پذیر باشد.

«سر تاسر بدن شما چیزی جز اندیشه‌های شما نیست؛ یعنی همان‌طور که شما خود را می‌بینید. اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست، بشکند، زنجیرهای جسم شما نیز از هم می‌گسلد.»

تا طلوع آفتاب، تقریباً هزار مرغ آنجا بودند و با کنجکاوی، آذرخش، یکی از شاگردان آذرباد را می‌نگریستند. دیگر برایشان مهم نبود که دیده شوند یا نه. آن‌ها تنها گوش می‌دادند و می‌کوشیدند که آذرباد را درک کنند. آذرباد دربارهٔ موضوعات بسیار ساده سخن می‌گفت. دربارهٔ این که یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در نهاد اوست و باید محدودیت‌ها را پشت سر بگذارد.

قلمرو زبانی: جوهر: اصل، ذات، عصاره
باطن: پنهان، ناپدید، نهان، ذات و اصل
محدود: مسند
می‌آموزیم: مضارع اخباری
تحقّق پذیر باشد: چیزی که عملی شود
افکار: ج فکر
می‌گسلد: از هم باز می شود
آنجا بودند: حضور داشتند
تقریبا: قید
دیده شوند: فعل مجهول
می‌دادند و می‌کوشیدند: ماضی استمراری
در نهاد اوست: در وجود او قرار دارد
درک: فهم

قلمرو ادبی: پشت سر گذاشته شود: کنایه از نادیده گرفتن
زنجیرهایی که بر روی افکار: استعاره از افکار پوسیده
زنجیرهای جسم:‌ تشبیه یا استعاره از محدودیت
پشت سر بگذارد کنایه از رها کردن

عدّهٔ شاگردان هر روز بیش‌تر می‌شد. عدّه‌ای از روی کنجکاوی، عدّه‌ای از روی علاقه و جمعی برای ریشخند می‌آمدند. یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: «شاگردان همه می‌گویند که تو حتّی اگر موجود شگفت‌انگیزی نباشی، هزار سال از زمانهٔ ما پیشرفته‌تری!»

آذرباد آهی کشید. افسوس، آن‌ها هنوز او را خوب درک نکرده بودند. با خود می‌اندیشید: «وقتی کسی هدفی غیر از آن چه همه دارند، دنبال کند، می‌گویند یا خداست یا شیطان.»

«رزمیار، تو باید تمرین کنی و مرغ حقیقت را مشاهده کنی، حقیقتی که در باطن همهٔ مرغان نهفته است و باید آن‌ها را یاری کنی که این حقیقت را در درون خویش ببینند. این است آن چه من از «عشق» می‌خواهم. این کار بسیار سخت است، و تو باید راه و رسم آن را بیابی. رزمیار، تو دیگر به من نیاز نداری، باید بکوشی طبیعت و جوهر خود را بیابی و آن، طبیعت واقعی و بدون محدودیت توست و اوست که آموزگار تو خواهد بود.»

قلمرو زبانی: ریشخند: تمسخر،‌ مسخره کردن
موجود: هسته و مسند
هزار سال: قید و ترکیب وصفی
پیشرفته تر: مسند
افسوس: شبه جمله (حسرت، حیف، دریغ)
نهفته است: پنهان است
نهفته: مسند
بسیار: قید
سخت: مسند
بکوشی: تلاش کنی
طبیعت و جوهر خود را بیابی: ذات و اصل خودت را پیدا کنی

قلمرو ادبی: مرغ حقیقت را مشاهده کنی: تشبیه
طبیعت واقعی و بدون محدودیت توست و اوست که آموزگار تو خواهد بود: تشخیص

همچنین بخوانید: معنی کلمات و آرایه های ادبی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی کلمات و آرایه های ادبی و زبانی درس روان خوانی آذرباد ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شش − 2 =