ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی کلمات و آرایه های ادبی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم

گام به گام معنی واژگان و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی درس روان خوانی دیدار صفحه 134 تا 139 کتاب ادبیات فارسی یازدهم

معنی کلمات و آرایه های ادبی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم ؛ در این نوشته با معنی لغات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس روان خوانی دیدار صفحه ۱۳۴ تا ۱۳۹ کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب درک و دریافت روان خوانی دیدار صفحه ۱۳۹ فارسی یازدهم

معنی و آرایه های ادبی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم
معنی و آرایه های ادبی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم

معنی واژگان و ارایه های ادبی و زبانی درس دیدار فارسی یازدهم

در زیر می توانید معنی کلمه های مهم و قلمروهای ادبی و زبانی درس روان خوانی دیدار فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

طلبۀ جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برفِ بلند را می کوبید و پیش می‌رفت یا برفِ کوبیده را بیش می کوبید؛ قبای خویش به خود پیچان، تنها، تنها.

طُلّاب دیگر، چند چند با هم می‌رفتند و در این گروهی رفتن، گرمایی بود. تنگِ هم، گفت وگوکنان امّا طلبۀ جوانِ ما حاج آقا روح الله موسوی به خویش بود و بس.

حاج آقا روح الله از میدان مُخبرالدّوله که گذشت، بخشی از شاه آباد را طی کرد؛ به کوچۀ مسجد پیچید، به درِ خانۀ حاج آقا مدرّس رسید و ایستاد. در، گشوده نبود امّا کلون هم نبود. حاج آقا در را قدری فشار داد. در گشوده شد. طلبۀ جوان پا به درون آن حیاطِ محقّر گذاشت و به خود گفت: خوب است که نمی‌ترسد. خوب است که خانه اش محافظی ندارد و درِ خانه اش چفت و کلونی؛ امّا او را خواهند کشت. همین جا خواهند کشت. رضاخان او را خواهد کشت. انگلیسی‌ها او را خواهند کشت. چقدر آسان است که با یک تپانچه وارد این حیاط شوند، به جانب آن اتاق بروند و تیری به قلبِ مدرّس شلّیک کنند. قلب یا مغز؟

خدایا، چرا هنوز، بعد از بیست و دو سال، بیست و دو سال … ذهن من این مسئله را نگشوده است؟ به قلب پدر شلیک کردند یا به مغزش؟

چرا مادر می‌گفت: قرآنِ جیبی اش به اندازۀ یک سکّه سوراخ شده بود و چرا سیّدی می گفت: ‌صورت که نداشت آقا! سر هم، نیمی…»

آقا روح الله باز گیر افتاده بود: کدام یک مهم تر از دیگری است؟ حاج آقا مدرّس با کدام یک از این دو بیشتر کار می‌کند؟ قلب یا مغز؟ کدام را ترجیح می‌دهد؟

قلمرو زبانی: قبا: نوعی جامۀ جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود.
به خویش بود: به حال خود بود
بس: فقط
کلون: قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند.
گشوده: باز شده
محقّر: کوچک، حقیر
چفت: بست، زرفین، قلاب پشت در
تپانچه: سلاح گرم دستی

قلمرو ادبی: در این گروهی رفتن، گرمایی بود: استعاره از صمیمیت

«آقایانِ محترم! علما! روحانیّونِ حوزه‌ها! با مغزهایتان با حکومت طرف شوید، با قلب‌هایتان با خدا. اینجا، حساب کنید، بسنجید، اندازه بگیرید، چُرتکه بیندازید؛ چرا که با چُرتکه اندازانِ بدنهاد روبه رو هستید؛ امّا آنجا با قلب‌هایتان، با خلوصتان، با طهارتتان، تسلیمِ تسلیم با خدا روبه رو شوید. اینجا، به هیچ قیمت نشکنید؛ آنجا شکسته و خمیر شده باشید. اینجا، همه اش، در پرده بمانید؛ آنجا، در محضر خدا، پرده‌ها را بردارید… .»

آقا روح الله جوان، دلش نمی‌خواست مِنبر برود؛ امّا دلش می‌خواست حرف‌هایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارکِ رمضان یا در محرّم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ بازگردم به خمین؟ از پلهّ‌های همان مِنبری که حاج آقا مصطفی بالا می‌رفت؛ بالا بروم؟ جوان، بالا بلند، موقّر، آرام، بروم بالای منبر و بگویم که رنج رعیّت بس است؟ حکومتِ خان‌های قدّاره کش بس است؟ بگویم که درِ خانۀ حاج آقا مدرّس- که علیه دشمنانِ شما می‌جنگد-همیشۀ خدا باز است و رضاخان او را خواهد کشت؟»

طلبۀ جوان وارد اتاق آقای مدرّس شد؛ سلام کرد، قدری خمید و همان جا پای در نشست، که سوزِ برف بود و درزهای دهان گشودۀ در.

قلمرو زبانی: علما:ج عالم
حوزه‌: دبستان دینی
طرف شدن: رویارو شدن
چُرتکه: واژۀ روسی؛ وسیله ای برای محاسبۀ جمع و تفریق شامل چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهره و در بقیه ده مهرۀ متحرّک که نمایندۀ یک تا ده است، جای دارد.
بدنهاد: بد ذات
خلوص: پاکی
طهارت: پاکی
موقّر: با وقار، متین
رعیّت:‌ عامه مردم
خان‌: (هم آوا ← خوان: سفره)
قدّاره: جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه؛

قلمرو ادبی: قدّاره کش: کنایه از کسی که با توسّل به زور، به مقاصد خود می رسد.
چُرتکه انداختن: کنایه از محاسبه کردن
روبه رو شدن: کنایه از درگیر شدن
اینجا، به هیچ قیمت نشکنید: «اینجا» منظور در دنیا؛ کنایه از اینکه در برابر زورگو بایستید
آنجا شکسته و خمیر شده باشید: کنایه از اینکه در برابر خدا فروتن باشید
در پرده بمانید: کنایه از زیرک و هوشمند بودن
در محضر خدا، پرده‌ها را بردارید: کنایه از اینکه در بارگاه خدا حجاب نفس را بردارید و در برابر خداوند زیرکی نکنید
دهان گشودۀ در: استعاره پنهان

آقای مدرّس، طلبه را به اندازۀ سه بار دیدن می‌شناخت؛ امّا نه به اسم و رسم. برادرش حاج آقا مرتضیٰ پسندیده را که در مدرسۀ سپهسالار، گه گاه در محضرِ مدرّس تلَمّذ می‌کرد، بیش می‌شناخت؛ امّا هرگز حس نکرده بود که این دو روحانیِ جوان ممکن است برادرِ هم باشند. هیچ شباهتی به هم نداشتند. آدمی‌زاد می‌توانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند -همان طور که به یک بالش پَر تکیه می‌کند- و می‌توانست نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند و به سوی دشمن پرتاب کند و مطمئن باشد که دشمن را متلاشی خواهد کرد.

طلبه ای گفت جناب مدرّس، در کوچه و بازار می‌گویند که شما مشکلتان با رضاخان میرپنج در این است که سلطنت را می‌خواهید، نه جمهوری را و اعتقاد به بقای خاندانِ سلطنت دارید و نظام شاهنشاهی را موهبتی الهی می‌دانید؛ حال آنکه رضاخانِ میرپنج و سیّدضیا و بسیاری دیگر می‌گویند که کارِ سلطنت، تمامِ تمام است و عصرِ جمهوری فرارسیده است… .»

مدرّس ، مدّت‌ها بود که با این ضربه‌ها آشنایی داشت و با دردِ این ضربه‌ها و به همین دلیل، همیشه پاسخ را در آستینش داشت.

 خیر آقا… خیر… بنده با سلطنت  چه از آنِ قاجار باشد چه دیگری و دیگری ابدا ابدا موافق نیستم؛ یعنی، راستش، اصولاً نظامِ سلطانی را نظم مطلوبی برای اُمّت و ملّت نمی‌دانم.

قلمرو زبانی: طلبه: دانشجوی دینی
تلَمّذ: شاگردی کردن، آموختن
بیش: بیشتر
چله: زه کمان که انتهای تیر در آن قرار دارد و با کشیدن و رها کردن آن، تیر پرتاب می شود.
میرپنج: افسر ارشدی که فرماندهِ عده‌ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود.
متلاشی: فروپاشیده
موهبت: بخشش
الهی: ایزدی
سیّد ضیا: سیاستمدار ایرانی و نخست‌وزیر ایران در زمان احمدشاه قاجار، آخرین شاه دودمان قاجار بود. در کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی همراه با رضاشاه شرکت داشت و رئیس الوزرای ایران شد و تا ۴ خرداد ۱۳۰۰ در این مقام بود.

قلمرو ادبی: آدمی‌زاد می‌توانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند: کنایه از نگاه گرم داشتن و مورد اعتما بودن
همان طور که به یک بالش پَر تکیه می‌کند: تشبیه
نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند: استعاره پنهان از نگاه نافذ
اُمّت، ملّت: شبه جناس

امروز، سلطانِ درماندۀ قاجار، در آستانۀ سقوط نهایی، تازه متوجّه شده است که خوب است سلطنت کند نه حکومت؛ خدمت کند نه خیانت؛ امّا این غولِ بی شاخ و دُم که معلوم نیست از کدام جهنّمی ظهور کرده و چطور او را یافته اند و چطور او را  از دربانیِ سفارت آلمان به اینجا رسانده اند، تمامِ وجودش خودخواهی و زورپرستی و میل به استبداد و اطاعت از انگلیسی‌هاست …شما، حرفی داری فرزندم؟

– از کجا دانستید که حرفی دارم، حاج آقا؟

– از نگاهتان. در نگاهتان اعتراضی هست.

– می گویم: «شما به تنومندیِ رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستی اش»

– منظورت چیست فرزندم؟

– زمانی که ضمن بحث، می‌فرمایید «این غولِ بی شاخ و دُم» انسان به یادِ لاغریِ بیش از اندازۀ شما در برابرِ غول اندامیِ رضاخان می‌افتد و این طور تصوّر می‌کند که مشکلِ شما با رضاخان، مشکلِ شکل و شمایل و تنومندی اوست. نه اینکه او را آورده اند بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین و جاهل است و مستبد و به دلیل همین جهل هم او را نگه داشته اند، نه هیکل.

مدرّس سکوت کرد.

سکوت به درازا کشید.

آقا روح الله دانست که ضربه اش ساده؛ امّا سنگین بوده است.

قلمرو زبانی: آستانه: قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره
سقوط: فرو افتادن
استبداد: خودکامگی
شمایل: چهره، رخسار
مستبد: خودکامه
جهل: نادانی
هیکل: پیکر، اندام

قلمرو ادبی: آستانۀ سقوط: اضافه استعاری؛ آستانه:‌ نقطۀ آغاز یک کار
جهنّم: استعاره از جای پلید و نامناسب
این غولِ بی شاخ و دُم:  استعاره از رضاخان

ادامه معنی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم :

عذر می‌خواهم حاج آقا! قصد آزارتان را نداشتم؛ شما، وقتی در حضور جمع به مسامحه به تنومندیِ یک نظامیِ بدکار اشاره می‌کنید، به بخشی از موجودیّتِ آن نظامی اشاره می‌فرمایید که پدیدآمدنش در ید اختیار آن نظامی نبوده و ارادۀ الهی و تنومندی پدر و مادرِ روستایی احتمالاً در آن نقش داشته است. در این حال، شما را به بی عدالتی مُتّهم خواهند کرد و اعتبار کلامِ عظیمتان را در باب خطرِ خوف آورِ استبداد، درک نخواهند کرد و همه جا خواهند گفت که آقای مدرّس، مَردِ خوب و شوخ طبعی است که سخنانِ نمکین بسیار می‌گوید؛ امّا مسائلِ جدّیِ قابل تأمّل، چندان که باید، در چنته ندارد و دشمنانِ شما و ملت و دین بهانه خواهند یافت و با آن بهانه، نه فقط شما را بلکه ما را که شما پرچمدارمان هستید، خواهند کوبید و لِه خواهند کرد… .

باز، سلطۀ خاموشی.

طلاّب سر به زیر افکنده بودند. صدایشان از دهان این طلبۀ بی پروای خوش بیان بیرون آمده بود، بی کم و کاست.

مدرّس تأثرّ را پس نشاند.

– کاش که شما، با همۀ جوانی تان، به جای من، به این مجلس شورا می‌رفتید. شما به دقّت و مؤثرّ سخن می‌گویید، حاج آقایِ جوان!

– ممنونِ محبّتتان هستم؛ حضرت حاج آقا مدرّس؛ امّا من این مجلس را چندان شایسته نمی‌دانم که جای روحانیّت باشد. آنچه را که شما می‌گویید، دیگران هم می‌توانند بگویند. آنچه که شما می‌توانید انجام بدهید که دیگران نمی‌توانند، دعوتِ جمیع مسلمانانِ ایران است به مبارزۀ تَن به تَن با قاجاریان و رضاخانیان و جملگیِ ظالمان و وابستگانِ به اجانب. اگر سرانجام، به کمک ملّت، حکومتی بر کار آوردید که عطر و بوی حکومتِ مولا علی را داشت، وظیفۀ خود را به عنوان یک روحانیِ مبارزِ تمام عیار انجام داده اید.

قلمرو زبانی: عذر: پوزش
مسامحه: آسان گرفتن، ساده انگاری
ید: دست
خوف: ترس
چنته: کیسه، توبره
بی پروا: بی باک
تأثرّ: اثرپذیری، اندوه
جملگیِ: همگی
اجانب: ج اجنبی، بیگانگان
عیار: خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی
تمام عیار: کامل و بی نقصان، پاک، خالص
سلطه: چیرگی

قلمرو ادبی: سخنانِ نمکین: حس آمیزی
چیزی در چنته نداشتن: کنایه از بی سوادی و ناآگاهی
سلطۀ خاموشی: استعاره پنهان

– طلبۀ جوان! آیا منظورتان این است که اصولاً، من، موجودِ هدف گم کرده ای هستم؟

– خیر، هدفِ شما برای کوتاه مدّت خوب است که بنده به عنوانِ یک طلبۀ کوچکِ جست وجوگر، به این هدف اعتقاد دارم امّا روش تان را برای رسیدن به این هدف، روشی درست نمی‌دانم. شما، با دقّت و قدرت، به نقاطِ ضربه پذیرِ رضاخان ضربه نمی‌زنید؛ بلکه ضربه‌هایتان را غالبا، به سوی او و دیگران، بی هوا پرتاب می‌کنید. شما در سنگرِ مشروطیّت ایستاده اید؛ امّا یکی از رهبرانِ ما، سال‌ها پیش، از مشروعیّت سخن گفته است و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است.

شما، به اعتقادِ این بندۀ ناچیز، این جنگ را خواهید باخت و رضاخان، به هر عنوان خواهد ماند و بساطِ قُلدْری اش را پهن خواهد کرد و ما را بار دیگر  چنان که ماهِ قبل فرمودید  از چاله به چاه خواهد انداخت؛ شاید به این دلیل که آقای مدرّس، تنهای تنها هستند و همراهانشان، اهل یک جنگِ قطعی نیستند و در عین حال، آقای مدرّس، گرچه به سنگرِ ظلم حمله می‌کند؛ امّا از سنگرِ عدل به سنگرِ ظلم نمی‌تازد. در این مشروطیّت، چیزی نیست که چیزی باشد… .

– مانعی ندارد که اسم شریفتان را بپرسم؟

– بنده روح الله موسویِ خمینی هستم. از قم به تهران می‌آیم. البته به ندُرت.

– بله … شما تا به حال، چندین جلسه محبّت کرده اید و به دیدنِ من آمده اید و همیشه همان جا پای در نشسته اید… چرا تا به حال، در این مدّت، نظری ابراز نداشته بودید فرزندم؟ چرا تا به حال، این افکارِ جوان و زنده را بیان نکرده بودید؟

قلمرو زبانی: بی هوا: بدون برنامه و حساب
مشروعیّت: منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور شرع: راه و روش دین
و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است:‌ در دین اسلام شرع اسلام از شرط در قراردادها ارزشمندتر است.
بندۀ ناچیز: بنده حقیر و بی ارزش
باختن: شکست خوردن
قُلدْری: گردن کلفتی و زورگویی
تاختن: حمله کردن

– می‌بایست که به حدّاقلّ پختگی می‌رسیدند، آقا! کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است.

طلبۀ جوان، بهنگام برخاستن را می‌دانست، چنان که بهنگام سخن گفتن را.

طلبه برخاست.

مدرّس برخاست.

جملگیِ حاضران برخاستند.

 حاج آقا روح الله، شما اگر زحمتی نیست یا هست و قبولِ زحمت می‌کنید، بیشتر به دیدنِ ما بیایید. بیایید و با ما گفت و گو کنید. البتّه بنده بیشتر مایلم که در خلوت تشریف بیاورید تا دو به دو در باب مسائل مملکت و مشکلاتِ جاری حرف بزنیم و بعد، شما نظریّات و خواسته‌های مرا به گوش طلّاب جوانِ حوزه برسانید… .

– سعی می‌کنم، آقا.

– طلبۀ جوان، قدری به همه سو خمید و رفت تا باز برف‌های نکوبیده را بکوبد.

شب به شدّت سرد بود، دلِ روح الله، به حدّت گرم- «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود»-.

مدرّس به طلّابِ هنوز ایستاده گفت: می‌بینم که درجا می‌جنبید؛ امّا جرئت ترکِ مجلس مرا ندارید… تشریف ببرید! تشریف ببرید! اگر می‌خواهید پیِ این طلبۀ جوان بروید و با او طرحِ دوستی بریزید، شتاب کنید که فرصت از دست خواهد رفت… .

طُلاّب جوان، در عرضِ پیاده رو در کنار هم، همه سر بر جانبِ حاج آقا روح الله گردانده، می‌رفتند در سکوت و نگین کرده بودند او را.

چه کسی می‌بایست آغاز کند؟

– حاج آقا موسوی! ما همه مشتاقیم که با نظریّاتِ شما آشنا شویم… ما مُشتاقِ دوستیِ با شما هستیم… .

سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان.

شهرِ سرد.

مهتابِ سرد.

یک تاریخ سرما.

و جوانی که با آتشِ درون، پیوسته در مخاطرۀ سوختن بود… .

قلمرو زبانی: ابراز: آشکار کردن
به هنگام: به وقت
در باب: در زمینه
حدّت: تیزی و تندی
پیِ: اساس
ارک: قلعه، دژ
رفعت: اوج، بلندی، والایی
مخاطره: خطر، خود را در خطر انداختن
بساط: گستردنی

قلمرو ادبی: شدّت، حدّت: جناس
سنگرِ مشروطیّت: اضافه تشبیهی
بساطِ قُلدْری: تشبیه
از چاله به چاه خواهد انداختن: کنایه از اینکه از بد گرفتار بدتر شدن
سنگرِ ظلم: اضافه تشبیهی
پختگی: کنایه از با تجربگی
کلامِ خام: حس آمیزی
کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است:‌ تشبیه پنهان
تا باز برف‌های نکوبیده را بکوبد: کنایه از بازگشت
«که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود»: تضمین شعر حافظ
او را نگین کرده بودند: گرداگرد او را گرفته بودند
سنگ روی سنگ: کنایه از اقدام برای سازندگی
رفعت ایمان: اضافه استعاری
سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان: باید باورها و اعتقادات استوار داشته باشیم.
مهتابِ سرد: حس آمیزی
یک تاریخ سرما: کنایه از سرمای بسیار سوزان
آتشِ درون: استعاره از عشق
سوختن: کنایه از نابود شدن

همچنین بخوانید: معنی کلمات روان خوانی میثاق دوستی فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی کلمات و آرایه های ادبی و زبانی درس روان خوانی دیدار ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 − یک =