ادبیاتفرهنگ و هنر

انشا طنز و غیر طنز درباره سایه آدم نگارش نهم ☄️ با مقدمه و نتیجه

در مورد موضوع سایه آدم متن و انشا طنز و غیر طنز کوتاه با مقدمه و نتیجه بنویسید صفحه 55 درس 4 چهارم نگارش پایه نهم

انشا طنز و غیر طنز درباره سایه آدم نگارش نهم صفحه ۵۵ ؛ در این مقاله به پاسخ و جواب انشا طنز و غیر طنز کوتاه در مورد سایه آدم با مقدمه و نتیجه از صفحه 55 درس 4 چهارم کتاب نگارش نهم پرداخته ایم. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: انشا طنز و غیر طنز درباره کمک به همسایه ها نگارش نهم

انشا طنز و غیر طنز درباره سایه آدم نگارش نهم
انشا طنز و غیر طنز درباره سایه آدم نگارش نهم

انشا غیر طنز در مورد سایه آدم با مقدمه و نتیجه نگارش نهم

این انشا از زبان سایه آدم می باشد و از طرف او بازگو می شود:

مقدمه: پشت سرش را نگاه کرد و مرا دید، من هنوز پشت سرش بودم، به من گفت: چرا دست از سرم برنمی‌داری، سپس با چنان سرعتی شروع به دویدن کرد، به این امید که وقتی پشت سرش را نگاه می کند، مرا نبیند، اما من هنوز با او بودم.

بدنه انشا: به من گفت: دست از سرم بردار، ولم کن، اما من هیچ جوابی نداشتم تا به او بدهم، وقتی می خواست که یک قدم بر روی من بگذارد، من هم یک قدم به عقب می رفتم، انگار از من ترسیده بود. دیگه نه من چیزی تونستم بگم و نه دیگه اون حرکت می کرد و او همون جا وایستاد و در سکوت کامل به من خیره شد. نگاهش را از روی من برنمی‌داشت، حرکاتش با من یکی شد و حتی نفس هایش را هم به تصویر می کشیدم. نمیدونم چرا این همه ترس و هراس را در خودش جای داده بود.

نتیجه گیری: من انعکاسی از بدن او برروی زمین بودم، شاید می توانستم به عنوان دوست برایش باشم، اما اگر او با دید مثبتی به من نگاه می کرد و کمی خوشبین تر بود، شاید آنقدر نمی ترسید، حتی می‌توانست یک دوست خوب برای من باشد.

همچنین بخوانید: انشا طنز و غیر طنز درباره ایستادن توی صف نگارش نهم

انشا طنز درباره سایه آدم صفحه 55 نگارش پایه نهم

یادم نیست وقتی برای اولین بار سایه ام را دیدم چه حسی داشتم، تنها تصویری که در ذهنم دارم این است که مهمان داشتیم و به یک دفعه برق رفت، نمی دانم کجا رفت، فقط می دونم که رفت. شاید عصبانی بودند اما وقتی از مادرم پرسیدم برق کی میاد؟ گفت عجله نکن.

می دونستم دیر یا زود بالاخره برق میاد، و منم دیگه از فکر رفتنش و دلتنگی براش اومده بودم بیرون. آن شب مهمون داشتیم، پدربزرگ و مادربزرگم اومده بودن خونه ما. مادرم شمعی روشن کرد و کنار پدربزرگ و مادربزرگم گذاشت. وقتی به این طرف و آن طرف نگاه می کردم، شکل عجیبی روی دیوار توجهم را جلب کرد.

خوب که نگاه کردم و با دقت بیشتر متوجه شدم که سایه مادر بزرگمه! چون از آنجایی که همه دندون های مادربزرگم افتاده بود، چونه اش خیلی به لب هاش نزدیک شده بود. به همین خاطر توی سایه اش هم که بر روی دیوار افتاده بود، چونه اش به دماغش چسبیده بود. وای خیلی برام خنده دار شده بود.

درست درون آن هلالی که بینی و چونه مادربزرگم رو دیوار درست کرده بودن، یک نقطه نور مثل خورشید داشت می‌تابید. خیلی دوست داشتم بدونم که اون نور برای چیه؟ حدس بزنید در مورد چی بودش؟ سر بی موی بابابزرگم! که نور شمع روش منعکس شده بود و سایه اش روی دیوار افتاده بود. اما درسته نور شمع کم بود ولی روشنایی اتاق مدیون سر صاف و آینه ای بابابزرگم بود.

انشا درباره سایه آدم با مقدمه و نتیجه

مقدمه: همیشه همراه من است و تمام جاهایی که رفته‌ام و خواهم رفت را با من همراهی خواهد کرد. انگار همزاد من است و باید قبولش کنم. گاهی خودم هم دوستش ندارم، جلوی دیدم را می‌گیرد و حوصله‌ام را سر می برد. گاهی در قد و قامت خودم و زمانی کوتاه و گاهی بلندتر.

بدنه: سایه من با نور و تابش خورشید کوتاه و بلند می‌شود. گاهی رو به روی خودم می ایستم و روی سایه ام چیزهایی می کشم و حرف می‌زنم و دلم می خواهد حرف‌هایم را بشنود. سایه جان چرا رهایم نمی کنی، کجای سرنوشت من زیباست که تو هم با من می‌آیی، کمی درنگ کن و بایست. ظهرها که هوا گرم است و من بی‌حوصله می‌شوم، تو هم کوتاه می‌شوی و حوصله گرما را نداری، راستی می‌دانی که همه مردم دوست دارند، جایی که تو هستی باشند و گرما را کمتر حس کنند.

تو در کنار درخت و شاخه ها که باشی، خنکی و دلچسب، تو که باشی همه حالشان خوب است. غروب که می‌شود، حالت مثل حال خودم روبه راه می شود و بلندقامت می شوی و من هم تعجب می کنم که چه قد بلند و رعنایی دارم. تند تند راه می‌روم و تو هم می‌دوی، سایه جان با من بیا تا خودم را فراموش نکنم و مرتب حواسم باشد و دقت کنم. تو که با منی تنها نیستم و انگار همراه دارم و تنها نیستم، همراهی که حتی در خیالم هم هست و گاهی کم‌رنگ و زمانی پررنگ‌تر است.

سایه جان می دانی مثل معروفی هم در زبان فارسی هست که مردم برای نشان دادن تنبلی یک نفر حرکت تو را معیار قرار می دهند و می گویند، تنبل نرو سایه، سایه خودش می‌آید. یعنی تو در حرکتی و به آدم ها خواهی رسید ولی تنبل از خود هیچ حرکتی نشان نخواهد داد.

نتیجه گیری: سایه انسان همیشه و همه جا همراه انسان است و هیچ کس نمی تواند از دست سایه فرار کند. ما انسان‌ها باید به یک چیز دیگر هم خوب دقت کنیم که علاوه بر سایه اعمال و رفتارمان هم همیشه همراه ما خواهد بود.

انشا با توصیفات زیبا و خواندنی

مقدمه: آیا می دانید که نور از شیشه و اجسام شفاف می‌گذرد و از اجسام کدر عبور نمی‌کند، جسم انسان هم کدر است و نور از آن عبور نمی کند و پس از تابش نور سایه ایجاد می‌گردد. تمام اجسام کدر دارای سایه هستند.

بدنه: دوست خوبم نور زیبای خورشید می تابد و من و تو را همراه می کند. راه می افتم و می‌روم، تو هم که مجبوری بیایی، خسته می‌شوی و کم تاب، خیلی سخت است که همیشه با یک نفر همه جا بروی، گاهی دلت می خواهد خودت باشی، حوصله نداری، اما مانند همزادش باید بروی، سایه که باشی گاه کوتاه و گاه بلند می شوی، عصر که می شود، چه زیبایی و بلند، در کنار درخت و جنگل که باشی همه را سمت خودت می کشانی و مردم در زیر می را درخت با تو حالشان خوب و عالی می‌شود.

تو را دوست دارم، هر جا که باشی، چه با من و چه با دیگران، با درخت و شاخه که باشی سردتری و مطبوع‌تر و من هم گاهی کنارت به خوابی خوش فرو می‌روم. این قانون طبیعت است که تو با اجسام کدری و راه به اجسام شفاف نداری، سایه جان تو موجب سلامتی چشم و پوست هستی، چرا که گرما و نور مستقیم خورشید آزار دهنده است و تو محافظ خوبی برای ما انسان ها هستی، سایه جان تو که باشی، معمولا آب خنک می ماند و غذا دیر تر خراب می‌شود.

در کنار می ایستم و سایه عابران را خوب و دقیق نگاه می کنم، سایه ماشین‌ها و اجسام و ساختمان ها را هم همین طور، بعضی زیبا و بعضی زشت، گاهی هم بادبادکی را در آسمان می بینم که سایه اش روی زمین افتاده است. می خواهم از سایه بگویم، سایه، می شناسیش حتما، مردی بزرگ از دیار آفتاب و جنگل و دریا، مردی شاعر و پر از حس عشق، مردی عاشق و پر از طعم ناب زندگی و حس شعر گفتن.

مردی که با هر پدیده ای و موجودی شعری سروده و حرف ها زده است، هوشنگ ابتهاج در اشعارش خود را سایه نامید. شاعری که ۹۴ سال زندگی کرد و همه عمرش را شعر سرود و برای عاشقان راز دل گفت و نوشت. او با خورشید هم هم صحبت شد و او را آفتابا خطاب می کرد. راستی نام او هم سایه بود.

همچنین بخوانید: انشا طنز و غیر طنز درباره انتقال خون صفحه ۵۵ نگارش نهم
و
انشا طنز و غیر طنز درباره تلفن همراه نگارش نهم

✅ به پایان مقاله انشا طنز و غیر طنز کوتاه درباره سایه آدم از صفحه ۵۵ درس چهارم کتاب نگارش نهم متوسطه اول رسیدیم، اگر پیشنهاد یا سوالی در این رابطه داشتید حتما آن را از بخش نظرات بپرسید تا کارشناسان ما پاسخگوی شما باشند.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 − هشت =