انشا در مورد طلوع و غروب خورشید ⚡️+ به زبان ادبی با مقدمه و نتیجه گیری
انشاء دانش آموزی و ساده روان در مورد طلوع و غروب خورشید با مقدمه و نتیجه گیری و توصیفات زیبا
انشا در مورد طلوع و غروب خورشید : زمین هر ۲۴ ساعت یک بار دور خودش می چرخد، برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.
انشا پیشنهادی : انشا در مورد نعمت های خداوند
انشا در مورد توصیف منظره طلوع و غروب خورشید
مقدمه: از چرخش زمین به دور خودش شب و روز به وجود می آیند و ما هر صبح طلوع خورشید و هر غروب، پنهان شدن خورشید در پشت افق را می بینیم. هر صبح خورشید با تارهای طلایی موهایش بر پنجره می کوبد و هر شام خداحافظی کرده و در پشت کو های مغرب به مهمانی دعوت می شود.
بدنه: طلوع و غروب خورشید هر کدام را که نگاه می کنم، لذت می برم. طلوع پیغام صبح است و موجب شروع روزی تازه و پر انرژی که هر موجود زنده ای برای زندگی خوب و مفید تلاش می کند. با نور خورشید است که طبیعت و زندگی سر می گیرد و همه دنیا رقص شادی می کند.
آفتاب را که می بینم چه قدر بی توقع نور می دهد و با هیچ کس کاری ندارد. با طلوع بود که من آموختم که هر روز، روزی تازه است و هر صبح نوایی نوین. کاش مردم می دانستند که هر طلوع را باید شکر گزاری کرد و حساب آن روز را از روزهای گذشته جدا می کنم.
طلوع نعمت است و موجب شادی وافر است. غروب سرخ هم جذاب و دوست داشتنی است. وقتی به دور دست ها و سینه گسترده روز نگاه می کنم دخترک آفتاب را می بینم که موهایش سزخ شده و کم کم عشوه کنان به سمت افق می رقصد و می رود.
می رود تا چادر شب گسترده شود و مردم آرام گیرند و برای طلوع مجدد حاضر شوند. غروب که می شود خورشید هم عزم رفتن می کند تا در سرزمینی دور بزم روزرا رقم بزند. طلوع و غروب در کنار هم زیبا هستند، اگر طلوعی نباشد غروبی رخ نمی دهد و هر کدام به دیگری وابسته است.
نتیجه گیری: طلوع و غروب دو پدیده کاملا طبیعی هستند که بر اثر چرخش زمین به دور خودش رخ می دهد. خالق این همه بزرگی و رنگ و شکوه را شکر. خدای مغرب و مشرق و همه زمین.
انشا ادبی در مورد طلوع و غروب خورشید
مقدمه: نزدیک صبح است و کم کم پنجره رنگ عوض می کند و گنجشک ها هم جیک جیک زنان منتظر خورشید هستند و بر روی درخت بی قرار هستند. خورشید خانم با حلول سپیده صدق تور از رخ بر می دارد و نقش خود بر جهان آشکار می کند و روز آغاز می شود.
بدنه: طلوع و غروب را که می بینم، تنگ آسمان می ایستم و به هر دو نگاه می کنم. یکی طلایی و دیگری قرمز، یکی ناب و دیگری ناب تر، کاش روز بدمد و داستان زندگی از نو رخ دهد. خورشید زلف بیاراید و شانه و آینه به دست زندگی را جشن بگیرد.
کم کم بر ستیغ قله ها جشن نور است و گل و سبزه نفسی تازه می کنند. طلوع یادآور عشق است و زندگی و امید و غروب هم موجب شادی روح و آرامش درون. سرخی غروب را که خوب نگاه می کنم می بینم که بانوی طلایی آفتاب چگونه موهایش را ارغوانی می کند و به شب و ستاره هایش چشمک می زند.
کم کم روز خسته می شود و برا ی آرامش اهلش شب از راه می رسد. ستارگان خودنمایی می کنند و مهتاب هم غروب را باورمی کند. غروب و طلوع یک رویداد کاملا طبیعی است که رخ می دهد و ناشی از چرخش زمین است و خداوند هم در قران فرموده که روز برای کار و امرار معاش است و شب برای آسودن و آرامش.
پس باید در روز به تلاش و کسب روزی حلال پرداخت و در شب به خواب و استراحت پرداخت. طلوع را برای کار و حرکت به سمت زندگی بهتر و شب را برای اندیشه کردن و حل مشکلات فکری و ذهنی پرداخت. خورشید در طلوع یک رنگ دارد و در غروب رنگی دیگر، خالق زیبایی را برای این همه جذابیت شکر که در یک پدیده کاملا طبیعی خورشید چند رنگ در می آید.
بانوی زلف گستر روز را به رقص درای و شب را در سرزمینی دیگر به آرامش باش. خورشید ای دختر آسمان دنیا مشاطه را بخوان و خودت را تا همیشه آراسته کن و با غروب رنگ و سرخاب به روی بزن و بتاز تا انتهای شب.
نتیجه گیری: روز از پس طلوع می آید و ساعتها مهمان ماست تا کار و تلاش خود را بیافزاییم و شب از در دیگری می رسد تا استراحتی کرده و در حوالی شب با نور دل انگیز مهتاب بخوابیم و دمی بیاساییم.
متن انشا زیبا درباره لحظه طلوع و غروب خورشید
مقدمه : با گردش زمین به دور خودش روز جایش را به شب می دهد و کم کم خورشید خرمن موهایش را جمع کرده و راهی افق می شود. روز بیرنگ شده و در حوالی غروب کمین می کند و با عشق شب را عاشقانه نگاه می کند.
بدنه: غروب خورشید یکی از بهترین رویدادهای طبیعی است که همه انسانها عاشقانه دوستش می دارند و برایش خاطره می نویسند. روز خسته به استقبال شب می رود و در گذرگاه افق به هم می رسند و دست در گردن هم غزل خداحافظی را می خوانند.افق کم کم خود آرایی می کند و برای مهمانی حاضر می گردد. چه قدر این لحظه های زیبا را دوست می دارم.
چه قدر زلف خورشید بی رنگ است و چه قدر هم بی رمق شده و خسته و بی تاب از تابش روزانه خود را به عشق می رساند. لحظه های پایانی روز است و هرکس با هر بهانه ای سلامی به غروب می کند و می رود. افق هم چراغانی شده و عاشقانه فریاد وصل سر می دهد. رگه های زلف سرخ و طلایی در هم بافته شده و کم کم چهره شفق نمایان می شود. شفق هم رنگ و رخی می نماید و می رسد از راه کاروان خورشید که خسته و منتظر استراحتی عمیق است.
رگه های رنگهای سفید و اخرایی و قرمز مخلوط شده و اندک اندک بوم نقاشی خداوند کامل می شود. چه قدر نقاشش ماهر بوده و چه اندازه به روز است. خدای رنگ های غروب و طلوع تو را سپاس، چه قدر خوب و متناسب نقاشی کرده ای و بزم شب آراسته ای
نتیجه گیری: غروب و طلوع و هر آنچه که رنگ زندگی دارد، همه از الطاف خداوند است که به ما بخشیده شده است. خدای مهربان و دانا و پر از مهر تو را با این همه زیبایی می سرایم و حمد می کنم و از تو طلب یاری می کنم.
متن زیبا در مورد طلوع خورشید با مقدمه و نتیجه گیری
مقدمه انشا در مورد طلوع و غروب خورشید : غروب خورشید یک پدیده کاملا طبیعی است که با چرخش زمین اتفاق می افتد. غروب را که نگاه می کنم برایم زندگی از نو شروع می شود.
بدنه: تماشای غروب خورشید به من نور زندگی می بخشد، چگونه است که خورشید گرم این گونه به سردی می گراید و همه چیز سرخ می شود، چگونه است که روزهای گرم به سردی عجیبی منتهی می شود و هیچ کس یارای تغییرش نیست. غروب زیبای خورشید یک پدیده زیبا و خواستنی است که در ان لحظه من پر پرواز می یابم و می توانم به اوج برسم. غروب را در دریا که نگاه کنم، همه چیز برایم دوچندان زیبا می شود، کم کم روز به انتهای خود می رسد و کوله بارش را می بندد.
کوله بارش همه نور و سبزی و شادی بوده و من به چشم خود می بینم که گرمی و روشنی روز به ما زندگی می بخشد، شب هم از راه می رسد تا دمی بیاساییم و زندگی از سر گیریم. غروب را که می بینم خوشحال می شوم، سوسوی ستارگان و مهتاب و درخشش خوشه پروین همه با غروب خورشید مهیا می شود و من هم با عشق تمام در این فضای روحانی قرار می گیرم. وقتی خوب فکر می کنم می بینم که خورشید و همه ستارگان با دعوت نامه خورشید از راه می رسند و هیچ وقت این بزم پایان ندارد. خورشید مانند بانویی مو طلایی شروع به رفتن می کند و باد هم آرام آرام بدرقه اش می کند و من هم نگاه می کنم.
غروب با چادر سرخش و بزم مهتابش بسیار زیبا و خواستنی خواهد بود. کم کم ستاره های دور و نزدیک هم از راه می رسند و محفل آراسته می شود. خدای زیبایی ها مهماندار است و همه آنچه که در محفل است از الطاف بی کران اوست. خدای بزرگ تو را برای این همه زیبایی شکر و سپاس. با غروب ملایم خورشید مردم هم کم کم به محل امن خود رفته و برای استراحت آماده می شوند.
نتیجه گیری: خدای مهربان و دانا تو با غروب خورشید به ما فرصت زندگی مجدد می دهی و ما در جوار آرامش صبح روزی دگر را آغاز می کنیم. غروب را در دفتر شعرم قاب کردم و برای همیشه درس بندگی و عشق آموختم. ای خدای تمام حوادث و رویدادها، من تو را چون چشم و جانم دوست می دارم و می ستایم.
انشاء های پیشنهادی :
انشا در مورد بابای مدرسه
و
انشا در مورد دوستی با کتاب
و
انشا در مورد ظهر تابستان
☑️ به پایان انشا طلوع و غروب خورشید رسیدیم. برای درج دیدگاه می توانید از بخش نظرات در انتهای همین مطلب استفاده نمایید.