مطلب پیشنهادی :
ad
+
ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی و آرایه های درس چهاردهم فارسی دوازدهم سی مرغ و سیمرغ

گام به گام معنی واژگان و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی درس سی مرغ و سیمرغ 14 چهاردهم ادبیات فارسی دوازدهم

معنی و آرایه های درس چهاردهم فارسی دوازدهم سی مرغ و سیمرغ ؛ در این نوشته با معنی کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی شعر و متن درس ۱۴ چهاردهم سی مرغ و سیمرغ کتاب ادبیات فارسی دوازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: معنی کلمات و ارایه های درس شانزدهم کباب غاز فارسی دوازدهم

معنی و آرایه های درس چهاردهم فارسی دوازدهم سی مرغ و سیمرغ
معنی و آرایه های درس چهاردهم فارسی دوازدهم سی مرغ و سیمرغ

معنی و ارایه های ادبی و زبانی درس سی مرغ و سیمرغ 14 چهاردهم فارسی دوازدهم

مجمعی کردند مرغان جهان / آنچه بودند آشکارا و نهان

معنی: همۀ پرندگان شناخته و ناشناختۀ جهان، در جایی گرد آمدند و جلسه ای تشکیل دادند.

قلمرو زبانی: قالب: مثنوی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رشته انسانی)
مجمع: محل اجتماع، انجمن 
مجمعی کردند: در جایی جمع شدند 
مرغ: پرنده
بودند: فعل غیراسنادی، وجود داشتند
آشکارا: شناخته شده
نهان: ناشناخته

قلمرو ادبی: آشکارا، نهان: تضاد
آشکارا و نهان: کنایه از همه
مرغ: نماد رهرو و سالک
جهان، نهان:‌ جناس
واج آرایی: «ا»

پیام: همایش پرندگان

جمله گفتند این زمان در روزگار / نیست خالی هیچ شهر از شهریار

معنی: همه مرغان گفتند که: «در این زمان و در این روزگار، هیچ سرزمینی بدون پادشاه نیست.»

قلمرو زبانی: جمله: همگی
روزگار: دو تلفّظی
هیچ شهر: گروه اسمی در جایگاه نهاد
هیچ: صفت مبهم؛ شهر: هسته
شهریار: پادشاه
شهر، شهریار: همریشگی (رشته انسانی)

قلمرو ادبی: شهر: مجاز از سرزمین
جمله، هیچ:‌ تضاد

پیام: ضرورت وجود رهبر و راهنما

چون بود کاقلیم ما را شاه نیست / بیش از این بی شاه بودن راه نیست

معنی: چرا سرزمین ما شاهی ندارد، بیشتر از این درست نیست که کشور بدون شاه بماند.

قلمرو زبانی: چون: چگونه
بود: می باشد
کاقلیم: که اقلیم
اقلیم: سرزمین
چون بود: چگونه است؟
راه نیست: مصلحت نیست
را: مالکیت
نیست: در مصراع اول، وجود ندارد

قلمرو ادبی: شاه، راه: جناس ناهمسان
واژه آرایی: شاه، نیست

پیام: ضرورت وجود رهبر

هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت: ای یاران من بیشتر از همه شما جهان را گشته ام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را می شناسم، نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیانه دارد.

قلمرو زبانی: هدهد: شانه به سر، پوپک
افسر: تاج
اکناف: کناره ها، اطراف، جمع کَنَف
گیتی: جهان
پیشوا: مرشد، راهنما، رهبر
پس: پشت
قاف: نام کوهی افسانه ای که در عارفان معتقد بودند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد
را «در ما را نیز»: حرف اضافه به معنی برای، مالکیت
پرندگان: بدل از ما

قلمرو ادبی: هدهد: نماد راهبر و راهنما 
افسر: استعاره از کاکل
جهان را گشته ام: کنایه از اینکه با تجربه ام
سیمرغ: نماد خداوند

در خرد و بینش، او را همتایی نیست؛ از هر چه گمان توان کرد زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بی مانند دارد و با خرد و دانش خود، آنچه خواهد تواند.

معنی: در دانش و بصیرت بی همتاست و از هر چه که تصور شود زیباتر است، با خردمندی و زیبایی، عظمت و شکوهی بی مانند دارد و با دانایی و خرد هر چیزی را که بخواهد به دست خواهد آورد.

قلمرو زبانی: خرد: عقل و دانش، علم، آگاهی
را در «او را همتایی نیست»، به معنی داشتن (او همتایی ندارد)
جلال: شکوه
آنچه خواهد تواند: هر چه بخواهد می تواند انجام دهد.

سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی می تواند ذرّه ای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سالها پیش نیم شبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر این سرزمین افتاد. آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید، نقشی از آن به خاطر سپرد. این همه نقش و نگار که در جهان هست، هر یک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید. باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست.

معنی: ما از شناخت او و نیرویش ناتوانیم. و کسی نمی تواند حتی مقدار کمی از بزرگی و زیبایی او را درک کند. سالها پیش شبی که از آسمان کشور چین می گذشت، یکی از پرهایش بر زمین چین افتاد و آنقدر آن پر زیبا بود که زیبایی آن در خاطر همه ماند و هر جا زیبایی هست بازتاب نور آن پر زیباست. اگر می خواهید شاه داشته باشید باید به حضورش برسید و به او عشق بورزید؛ ولی باید بدانید رفتن به کوه قاف بسیار سخت است.

قلمرو زبانی: سنجش: اندازه گیری
چه کسی … دریابد: پرسش انکاری
مهرورزی: عشق ورزی

قلمرو ادبی: پر: نماد تجلی خداوند
چین: نماد زیبایی (سرزمین چین به زیبایی و نقٌاشی و نگارگری شهرت داشته است)

پیام: جلوۀ شکوه جهان در ذات لایزال خداوند.

شیرمردی باید این ره را شگرف / زان که ره دور است و دریا ژَرف ژرف

معنی: برای پیمودن این راه، فردی شجاع و با اراده و شگفت ­آور لازم است، زیرا این راه، راهی طولانی و مانند دریایی عمیق، پر از خطر است.

قلمرو زبانی: شگرف: قوی، نیرومند 
را: حرف اضافه، برای
زان که: زیراکه
ژرف: عمیق

قلمرو ادبی: دریا: نماد راه دشوار و سخت. 
شیرمرد: تشبیه، وجه شبه: دلاوری 
واج آرایی: صامت «ر»
ژرف، ره: تکرار

پیام: دشواری راه عشق

پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آماده ایم؛ ما از خطرات راه نمی هراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم.

معنی: پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، همه علاقمند به دیدن سیمرغ شدند و فریاد زدند که ما آماده ایم، از خطرات راه ترسی نداریم. ما خواهان سیمرغ هستیم.

قلمرو زبانی: جملگی: همه
قلمرو ادبی: سیمرغ: نماد خدا

پیام: رسیدن به خداوند

هدهد گفت آری، آن که او را شناسد، دوری از او را تحمّل نتواند کرد و آنکه بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.

معنی: هدهد گفت: آری؛ هر که او را نشناسد، دوری از او را نمی تواند تحمل کند و وقتی به سوی او برود به دلیل عظمت و بزرگی او نمی تواند به او برسد.

قلمرو ادبی: رو آوردن به کسی: کنایه از به سمت او رفتن، توجه کردن به او

پیام: عظمت خداوند و طاقت دوری خدا را نداشتن

امٌا چون از خطرات راه، اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می توانم در جستجوی سیمرغ این سفر پر خطر را بر خود هموار کنم؟

معنی: ولی وقتی از خطرهای راه بیشتر حرف زد، برخی از پرندگان از همراهی با او منصرف شدند و عذر خواهی کردند. بلبل که نماد مردمان جمال پرست است گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می توانم در جستجوی سیمرغ این سفر خطرناک درنوردم و خودم را به سیمرغ برسانم.

قلمرو زبانی: باز ایستادند: فعل پیشوندی، توقف کردند
پوزش: عذر خواهی
چگونه می توانم: استفهام انکاری

قلمرو ادبی: بلبل: نمونهٔ مردمان جمال پرست و عاشق پیشهٔ مجازی است.
گل: نماد زیبایی های زودگذر
بازایستادند: کنایه از منصرف شدن
زبان گشودن: کنایه از سخن گفتن

پیام: کسی که به زیبایی های دنیا دل ببندد نمی تواند به خداوند نزدیک شود.

هدهد به بلبل پاسخ گفت مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است، امّا زیبایی محبوب تو چند روزی بیشتر نیست.

معنی: عشق تو به گل کار انسان های پاک و درستکار است، ولی زیبایی معشوق تو چند روز بیشتر به درازا نمی کشد. گل زود پژمرده می شود و از بین می رود.

پیام: آگاهی دادن به بی خبران

گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حُسن او در هفته ای گیرد زوال

معنی: گل اگر چه صاحب زیبایی بی‌مانندی است امّا آن زیبایی، بسیار زودگذر است.

قلمرو زبانی: صاحب جمال: زیبا
حسن: زیبایی، نیکویی
زوال: نابودی

قلمرو ادبی: گل: نماد دلبر زمینی و مجاز
هفته: مجاز از مدت اندک

پیام: زودگذر بودن زیبایی های جهان

طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغ بهشتی ام. روزگاری دراز در بهشت به سر برده ام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم بازگردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست.

معنی: طاووس هم بهانه آورد که من مرغ بهشتی هستم. مدتی طولانی در بهشت زندگی کردم. آشنایی با مار باعث شد که مرا از بهشت بیرون کنند و حالا آرزویی جز برگشتن به بهشت و آسایش درآن گلستان ندارم. مرا ببخشبد که کاری با سیمرغ ندارم.

قلمرو زبانی: به سر بردن: گذراندن
گلشن: گلزار
خرّم: سرسبز
باصفا: سرسبز
آسودن: آرامش یافتن، استراحت کردن
مرا معذور دارید: عذر مرا بپذیرید
طاووس، بهشت، مار: تناسب

قلمرو ادبی: طاووس: نماد و نمونهٔ اهل ظاهر است که تکالیف مذهب را به امید مزد، یعنی به آرزوی بهشت و رهایی از عذاب دوزخ انجام می دهند.
رابطۀ طاووس با مار و بهشت: در افسانۀ رانده شدن ادم از بهشت شهرت دارد. ابلیس با راهنمایی طاووس در تن مار خود را پنهان کرد و وارد بهشت شد و آدم و حوا را وسوسه کرد تا از میوۀ شجرۀ ممنوعه بخورند و به این دلیل همه با هم از بهشت رانده شدند.
مار: نماد ابلیس
گلشن، گلزار: استعاره از بهشت
عبارت من مرغ بهشتی ام……..بیرون کنند: تلمیح دارد به ماجرای رانده شدن آدم از بهشت

پیام: دوری انسان بهشت جو از خداوند

هدهد پاسخ گفت بهشت جایگاهی خرّم و زیباست؛ امّا زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.

معنی: هدهد پاسخ داد: بهشت بسیار زیباست؛ اما زیبایی بهشت هم جزئی از زیبایی سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ مانند ذره در برابر خورشید است.

قلمرو زبانی: خرّم: سرسبز
جمال: زیبایی

قلمرو ادبی: پرتوی از جمال سیمرغ: استعاره (جمال سیمرغ به خورشید تشبیه شده است.)
بهشت در … است: تشبیه
ذرّه، خورشید: تضاد

پیام: شکوه و زیبایی سیمرغ

هر که داند گفت با خورشید راز / کی تواند ماند از یک ذرّه باز

معنی: هر کس بتواند به خداوند نزدیک شود و رازش را به او بگوید ممکن نیست از خواسته های کوچک خود بازبماند و به آن نرسد.

قلمرو زبانی: داند: بتواند
بازماندن: عقب ماندن؛ واپس ماندن 
کی تواند؟: پرسش انکاری

قلمرو ادبی: خورشید: استعاره از خداوند
راز گفتن: کنایه از نزدیک شدن و همسخنی
نمی تواند، امکان ندارد
ذرّه: استعاره از خواسته های کوچک، بهشت 
بازماندن: کنایه از نرسیدن
خورشید، ذره: تضاد
راز، باز: جناس ناهمسان
داند، تواند: جناس ناهمسان

پیام: عشق خداوند از هر چیزی بالاتر است.

آن گاه باز شکاری که شاهان او را روی شست می نشاندند و با خویشتن به شکار می بردند چنین گفت من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام. پیوسته با انسان بوده ام و برای آنان شکار کرده ام. چه جای آنست که چندین شاهان بگذارم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن به که مرا نیز معاف کنید.

بمعنی: آن وقت، باز شکاری گفت که شاهان مرا روی انگشت شصت می نشاندند و با خود به شکار می بردند. من تلاش زیادی کرده ام تا به این مقام رسیده ام و همیشه با ایشان همراه بوده ام و برای ایشان شکار کرده ام، چرا باید شاهان را رها کنم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ بهتر است که مرا هم از این کار معاف کنید.

قلمرو زبانی: چه جای آنست؟: استفهام انکاری
به: بهتر
فعل «است» بعد از «آن به» به قرینۀ معنوی حذف شده است.

قلمرو ادبی: باز: نماد مردم درباری و اهل قلم است که به علت نزدیکی به شاه همیشه بر خود فخر و مباهات می نمایند و به دیگران تکبر می فروشند و از سپهداری و کله داری خویش سوءاستفاده می نمایند.
دست شاهان: نماد جاه و منصب 
گذارم: کنایه از رها کنم
بیابان‌های بی آب و علف: استعاره از سختی های راه عشق
دست، شست: جناس

پیام: جاه جو نمی تواند در راه عشق گام بردارد.

بعد از آن مرغان دیگر سر به سر / عذرها گفتند مشتی بی خبر

معنی: بعد از آن پرنده های دیگر هر کدام پیاپی عذرهایی برای نرفتن به سوی سیمرغ آوردند، چون بی خبر و غافل بودن و عذرخواهی کردند.

قلمرو زبانی: مرغ: پرنده
عذر: بهانه
سر به سر: همگی
مشتی: گروهی
بی خبر: ناآگاه

قلمرو ادبی: واج آرایی: صامت «ر»
واژه آرایی: سر
مرغ: نماد رهروان راه عشق

پیام: بهانه آوردن برای حرکت نکردن به سوی حق

امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دلباخته گشتند؛ بهانه ها یکسو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند.

معنی: ولی هدهد دانا به تک تک ایشان پاسخ داد و بهانه های شان را نپذیرفت و چنان از بزرگی و دانایی و زیبایی سیمرغ حرف زد که همه مرغان، عاشق و دلداده سیمرغ شدند بهانه ها را کنار گذاشتند و خودشان را آماده کردند تا برای یافتن سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف بروند.

قلمرو زبانی: امّا: حرف ربط
را در «آنان را»: حرف اضافه، به معنی «به»
سخن راند: فعل مرکب
شیدا: عاشق، دلداده‌
شیدا، دل باخته: رابطهٔ معنایی ترادف
کوه قاف: کوهی که سیمرغ بر آن آشیان دارد.

قلمرو ادبی: دل باخته: کنایه از عاشق
یک سو نهادن: کنایه از رها کردن

آن گاه اندیشیدند که در پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابانها، راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن گاه برای انتخاب رهبر و پیشوا که در راه، آنان را رهنمون شود، قرعه زدند. قضا را قرعه به نام هدهد افتاد. پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود. هر چه می رفتند پایان راه پیدا نبود.

هدهد به مهربانی به همه جرئت می داد؛ امّا دشواری های راه را پنهان نمی ساخت.

معنی: فکر کردند که در پیمودن این راه و برای گذشتن از دریاها و بیابانها رهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن وقت برای انتخاب رهبر که در راه آنان را راهنمایی کند، قرعه کشی کردند. از قضا قرعه به نام هدهد افتاد پس بیشتر از صد هزار مرغ به دنبال هدهد پرواز کردند راه بسیار دور و دراز و وحشتناک بود هرچه بیشتر میرفتند کمتر می رسیدند. هدهد با مهربانی به همه دل و جرئت می داد؛ ولی سختی های راه را پنهان نمی کرد.

قلمرو زبانی: راهبر: راهنما، رهبر
پیمودن: طی کردن
رهنمون: رهنما، پیشوا
قرعه زدن: قرعه کشی کردن
را در «قضا را»: حرف اضافه به معنی«از»/ قضا را: اتفاقا (هماوا: غذا، غزا: جنگ) / بس: بسیار

قلمرو ادبی: دریاها و بیابان ها: استعاره از سختی های راه عشق، تضاد
پیشوا، رهبر، راه: تناسب
صدهزار: مجاز از بسیار

پیام: داشتن رهبری خردمند

گفت ما را هفت وادی در ره است / چون گذشتی هفت وادی، درگه است

معنی: گفت: هفت سرزمین در راه ماست، زمانی که از این هفت سرزمین بگذریم، آن وقت به پیشگاه سیمرغ می رسیم.

قلمرو زبانی: را: فکّ اضافه، در راه ما 
است: در مصراع اول غیراسنادی، (وجود دارد)
وادی: دره، سرزمین
درگه: بارگاه، مخفف درگاه آستانه در، جلوی در

قلمرو ادبی: وادی: مجاز از بیابان
واژه آرایی: هفت وادی، است

پیام: گذشتن از مراحل بسیار خطرناک برای رسیدن به خداوند

وانیامد در جهان زین راه کس / نیست از فرسنگ آن آگاه کس

معنی: هیچ کس در جهان از این راه برنگشته است. به همین دلیل کسی از مسافت آن آگاهی ندارد.

قلمرو زبانی: وانیامد: بازنگشت، فعل پیشوندی
راه: منظور راه عشق است
فرسنگ یا فرسخ: واحد مسافت، تقریبا شش کیلومتر

قلمرو ادبی: فرسنگ: مجاز از مسافت
راه، فرسنگ: تناسب
واج آرایی: صامت «س»، «ن»

پیام: برگشت ناپذیری راه عشق

وادی اول: طلب

چون فروآیی به وادی طلب/ پیشت آید هر زمانی صد تعب

معنی: وقتی که به سرزمین طلب وارد شوی. هر لحظه با رنج و سختی های فراوانی روبرو می شوی.

قلمرو زبانی: فرو آمدن: وارد شدن
طلب: اولین قدم در تصوّف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود و او را به جستجوی معرفت و حقیقت وامی دارد
پیشت آید: جلوی تو در می آید
تعب: رنج و سختی

قلمرو ادبی: وادی طلب: اضافه تشبیهی
طلب، تعب: جناس (از نظر آوایی)

پیام: همراه بودن طلب با رنج

مُلک، اینجا بایدت انداختن / مِلک اینجا بایدت درباختن

معنی: در وادیِ طلب، باید پادشاهی و فرمانروایی را رها کنی و همه تعلّقات و دلبستگی ها را از خود دور کنی.

قلمرو زبانی: مُلک: پادشاهی، آن چه در تصرف شخص باشد
باید: لازم است
جهش ضمیر در «بایدت»
اینجا: منظور وادی طلب است
درباختن: از دست دادن

قلمرو ادبی: ملک، ملک: جناس ناهمسان حرکتی
مُلک: مجاز از قدرت
مِلک: مجاز از دارایی و ثروت
انداختن: کنایه از رها کردن
اینجا بایدت: واژه آرایی

پیام: رها کردن وابستگی ها

وادی دوم: عشق

بعد از این وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد کسی کانجا رسید

معنی: پس از این مرحله سرزمین عشق آشکار می شود. کسی که به آنجا برسد عشق تمام وجودش را در بر می گیرد.

قلمرو زبانی: این: ضمیر اشاره است و به وادی طلب برمی گردد / آید: فعل اسنادی، می شود / پدید: آشکار

قلمرو ادبی: وادی عشق: تشبیه
غرق آتش: استعاره، غرق کنندگی ویژگی آب است در اینجا آتش با عشق به آب مانند شده که فرد راه در خود غرق می کند، چون ویژگی آب و آتش در یک جا جمع شده متناقض نما است.
آتش: استعاره از عشق
واج آرایی صامت «د»
غرق آتش شد: کنایه از اینکه آتش عشق همه وجودش را فرا می گیرد.

پیام: عاشق شدن

عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو سوزنده و سرکش بود

معنی: عاشق واقعی آن کسی است که همانند آتش، تند رو و سوزنده و عصیانگر (جز از معشوق از کسی فرمان نبرد) باشد.

قلمرو زبانی: گرم رو: صفت فاعلی کوتاه، مشتاق، به شتاب رونده و چالاک، کوشا
سوزنده: سوزاننده

قلمرو ادبی: چون آتش بود: تشبیه
سرکش بودن عشق: تشخیص
گرم رو: کنایه از چالاک

پیام: بی قراری عاشق

وادی سوم معرفت (شناخت)

بعد از آن بنمایدت پیش نظر/  معرفت را وادی ای بی پا و سر

معنی: بعد از مرحله عشق سرزمینی بی پایان از شناخت در برابر چشم تو آشکار و هویدا می شود.

قلمرو زبانی: آن ضمیر اشاره است و به وادی عشق برمی گردد
جهش ضمیر ت در «بنمایدت پیش نظر»: پیش نظرت بنماید

قلمرو ادبی: معرفت را وادی ای: تشبیه معرفت «مشبه‌» به وادی «مشبه به»
بی پا و سر: کنایه از بی انتها
پا، سر: تناسب

پیام: بی پایان بودن معرفت

چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالی صفت

معنی: وقتی شناخت خدا مانند آفتاب در آسمان این مسیر ارزشمند آشکار شود،

قلمرو زبانی: چون: وقتی که ، حرف ربط
سپهر: آسمان
عالی صفت: والامقام، بلندمرتبه
موقوف المعانی

قلمرو ادبی: آفتاب معرفت: تشبیه رسای اضافی
آفتاب، سپهر، تابیدن: تناسب

پیام: وارد شدن به مرحلۀ شناخت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش / باز یابد در حقیقت صدر خویش

معنی: در این زمان است که هر کسی به ارزش و جایگاه خود پی می برد و حقیقتا از مقام خود باخبر می شود.

قلمرو زبانی: بازیابد: فعل پیشوندی، می فهمد، درمی یابد
صدر: طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص می یابد.

قلمرو ادبی: صدر: مجاز از ارزش و اعتبار
قدر، صدر: جناس ناهمسان
بینا شدن: کنایه از آگاهی

پیام: یافتن جایگاه به اندازۀ معرفت

وادی چهارم: استغنا (بی نیازی)

بعد از این وادی استغنا بود / نه درو دعویّ و نه معنا بود

معنی: پس از وادی معرفت، وادی استغنا و بی نیازی است. مرحله ای که در آن هیچ ادعا و مقصودی وجود ندارد

قلمرو زبانی: استغنا: بی نیازی، در اصطلاح بی نیازی سالک از هر چیز جز خدا
درو: در او، مرجع «او»: وادی استغنا
دعوی: ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی

قلمرو ادبی: وادی استغنا: تشبیه رسای اضافی

پیام: ترک همۀ خواسته ها

هشت جنّت نیز این جا مرده ای است /  هفت دوزخ همچو یخ افسرده ای است

معنی: در این مرحله هشت طبقه بهشت، مانند مرده ای بی روح و بی ارزش است و هفت مرحلۀ جهنم مانند یخ سرد و منجمد است.

قلمرو زبانی: جنّت: بهشت
افسرده: سرمازده، منجمد

قلمرو ادبی: هفت، هشت: تناسب، جناس ناهمسان
جنّت، دوزخ: تضاد
هشت جنّت… مرده ای است: جانبخشی
مرده بودن: کنایه از بی ارزش بودن
هفت دوزخ همچو …: تشبیه
دوزخ چون یخ است: متناقض نما
یخ بودن دوزخ: کنایه از بی ارزشی

پیام: بی اعتنایی به بهشت و توجه به خداوند

وادی پنجم: توحید (یکتایی)

بعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت

معنی: در این مرحله، سرزمین توحید برابرت قرار می گیرد، جایی که یکی شدن با حق و خالی شدن قلب از غیر او پیش روی تو است.

قلمرو زبانی: توحید: یگانه دانستن خداوند
تفرید: فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ کناره گرفتن از خلق و تنها شدن، در اصطلاح تصوف تعلق بنده است به حق به طوری که حق عین قوای بنده باشد
تجرید: در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خداوند؛ در اصطلاح تصوف خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست
این: ضمیر اشاره است به وادی استغناء برمی گردد.
ضمیر «ت»: در هر دو «آیدت» متمم

قلمرو ادبی: وادی توحید: تشبیه
منزل تفرید و تجرید: تشبیه
تفرید، تجرید: جناس ناهمسان
واج آرایی: صامت «ت»

پیام: فقط به خداوند توجه داشتن

روی ها چون زین بیابان در کنند / جمله سر از یک گریبان بر کنند

معنی: اگر سالکان از این بیابان (توحید) بگذرند، همگی به وحدت و یگانگی می‌رسند.

قلمرو زبانی: روی: چهره
در کردن: بیرون کردن
گریبان: یقه
بر کردن: بلند کردن، برداشتن

قلمرو ادبی: روی: مجاز از وجود
رو در کردن: کنایه از عبور کردن
بیابان: استعاره از وادی توحید
سر از یک گریبان بر کردن: کنایه از به وحدت رسیدن
روی، سر، گریبان: تناسب
در کنند، بر کنند: جناس ناهمسان

پیام: رسیدن به مقام توحید

وادی ششم: حیرت (سرگشتگی)

بعد از این وادی حیرت آیدت / کار دائم درد و حسرت آیدت

معنی: پس از این این مرحله سرزمین حیرت در برابرش قرار می گیرد و کار تو پیوسته درد و حسرت کشیدن خواهد بود.

قلمرو زبانی: حیرت: سرگردانی، در اصطلاح صوفیه، امری است که در هنگام تأمل و حضور و تفکر بر قلب عارفان وارد می شود
این: مرجع آن وادی توحید
آیدت در مصراع نخست: متمم «آید به نزد تو»؛ در مصرع دوم «آیدت» مضاف الیه است و جهش دارد «کارت درد و حسرت آید»
فعل آید: در مصرع اول به معنی فرا می رسد و ناگذر است اما در مصرع دوم در معنی است آمده و گذرا به مسند است

قلمرو ادبی: وادی حیرت: تشبیه
درد، حسرت: تناسب

پیام: رنج کشیدن در مرحله سرگردانی

مرد حیران چون رسد این جایگاه / در تحیّر مانده و گم کرده راه

معنی: وقتی سالک حیران به مرحله حیرت می رسد. در سرگردانی و سرگشتگی می ماند و راه را گم می کند.

قلمرو زبانی: حیران: سرگشته
تحیّر: سر گشته شدن، حیران شدن
این جایگاه: منظور وادی حیرت است

قلمرو ادبی: مرد: مجاز از انسان
واج آرایی: تکرار صامت «ر»

پیام: سرگردانی و حیرت در راه شناخت خداوند

وادی هفتم: فقر و فنا

بعد از این وادی فقر است و فنا / کی بود اینجا سخن گفتن روا؟

معنی: پس از وادیِ حیرت مرحله ی فقر و فناست. یعنی، نیستی سالک در خداوند و بیرون آمدن از صفات خود و آن نهایت سیر و مرتبه کاملان است. در این مرحله سخن گفتن از خود روا و شایسته نیست.

قلمرو زبانی: فقر: درویشی و در اصطلاح سالکان فنای فی الله و نیستی سالکان و بیرون آمدن از صفات خود است و این نهایت سیر سالکان است
فنا: نیست شدن و در اصطلاح سقوط اوصاف ناپسند است
روا: جایز
است: فعل غیر اسنادی، وجود دارد
است در جمله دوم حذف به قرینه لفظی
کی بود روا: استفهام انکاری ؛ هرگز روا نیست.

قلمرو ادبی: وادی فقر: تشبیه رسای اضافی
وادی فنا: تشبیه رسای اضافی

پیام: خاموشی معشوق پس از فنا

صد هزاران سایه جاوید، تو / گم شده بینی ز یک خورشید، تو

معنی: موجودات پایدار بی شماری که همچون سایه خداوند هستند، در این جا به خورشید وجود خداوند می پیوندند و هیچ دیده نمی شوند.

قلمرو ادبی: سایه، خورشید: تناسب، تضاد
یک، صدهزاران: تضاد، تناسب
سایه جاوید: استعاره از موجودات که سایه حق تعالی هستند
خورشید: استعاره از ذات الهی
صد هزاران: نماد کثرت

پیام: محو شدن موجودات در برابر وجود و خداوند

مرغان از سختی وحشت کردند و عدّه ای در همان مرحله نخست از پا در آمدند. و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند. امّا کسانی که همّت داشتند پیشتر رفتند. روزگار سفر هم سخت طولانی شد.

معنی: مرغان از این همه سختی وحشت زده شدند. برخی درهمان نخستین منزل خسته شدند و بسیاری در دومین منزل در بدترین وضعیت درگذشتند؛ اما آنان که همت یارشان بود پیشتر می رفتند زمان سفر، سخت طولانی شد،

قلمرو زبانی: از پا درآمدند: عبارت فعلی
همت: اسم، توجه طالب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال خود یا دیگری
روزگار: اسم وندی، دو تلفظی
دراز شدن روزگار: طولانی شدن زمان

قلمرو ادبی: مرغان: نماد انسان ها
جان سپردن: کنایه از مردن
مرغان: مجاز از همه پرندگان
وحشت کردن مرغان: تشخیص
از پا در آمدن: کنایه از طاقت نیاوردن در کاری
به زاری زار…: کنایه از در بدترین وضعیت
یار بودن همت: تشخیص، کنایه از صبر و استقامت داشتن
خبری از سیمرغ نبود: کنایه از اینکه سیمرغ حضور نداشت، دیده نمی شد.

این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند روشنایی خیره کننده ای دیدند؛ امّا از سیمرغ خبری نبود.

قلمرو زبانی: قلیل: اندک

معنی: این گروه اندک چون به بالای کوه رسیدند، روشنایی خیره کننده ای را دیدند؛ اما از سیمرغ خبری نبود.

مرغان از خستگی و ناامیدی بی حال بر زمین افتادند و همگی را خواب فراگرفت. در خواب فرشته غیبی از عالم غیب به آنها پیام رسانید که سیمرغ حقیقی همان شما هستید. ناگهان از خواب پریدند. سختی ها و رنج ها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند.

قلمرو زبانی: خستگی: وندی، فرایند واجی افزایش / سروش: پیام آور، فرشته پیام آور، پیامی که از عالم غیبی می رسد. / نگریستن: نگاه کردن (بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر)

قلمرو ادبی: از خواب پریدن: عبارت فعلی
در ربود: کنایه از فرا گرفتن
سی مرغ: نماد انسانهایی که راه کمال را تا پایان طی می کنند
سی مرغ، سیمرغ: جناس همسان
در خویشتن نگریستن: کنایه از به خود توجه کردن
رنج، شادمانی: تضاد

چون نگه کردند آن سی مرغ زود / بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود

معنی: وقتی آن سی مرغ از خود با خبر شدند، دیدند که به صورت سیمرغ نمود یافته ان به حضرت حق رسیده اند و وجودی خدایی یافته اند؛ چون قطره، آنگاه که به دریا می پیوندد دیگر قطره نیست، دریاست).

قلمرو ادبی: سیمرغ: نماد حق و خداوند
زود، بود: جناس ناهمسان
واژه آرایی: سی مرغ، آن
تلمیح به آیه ” من عَرفَ نفسَه فقد عَرفَ ربّه”
سیمرغ، سی مرغ: جناس همسان

پیام: محو شدن و یکی شدن

خویش را دیدند سیمرغ تمام / بود خود سیمرغ سی مرغ تمام

معنی: آنان خویش را سیمرغِ کاملی یافتند. به راستی که آن سی مرغِ کامل، به سیمرغ، تبدیل یافتند و (به معشوق حقیقی رسیدند.)

قلمرو ادبی: سیمرغ: نماد حق و خداوند
واژه آرایی: تمام، سیمرغ
سیمرغ، سی مرغ: جناس همسان

پیام: محو شدن و یکی شدن

محو او گشتند آخر بر دوام / سایه در خورشید گم شد والسّلام

معنی: پرندگان برای همیشه در سیمرغ محو شدند. آری سایه وجود ایشان در پرتو خورشید خداوند نابود گشت.

قلمرو زبانی: محو:‌ پاک، زدوده، در اصطلاح از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند
بر دوام: همیشه
والسلام: همین و بس 

قلمرو ادبی: سایه: استعاره از موجودات
خورشید: استعاره از خداوند
سایه، خورشید: تضاد

پیام: محو و یکی شدن

گوشزد:‌ چینش هفت وادی ◄طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا (طعماتَحَف)

کتاب منطق الطیر، عطٌار نیشابوری

همچنین بخوانید: معنی شعر خنده تو درس هفدهم فارسی دوازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه دوازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی کلمات و آرایه های ادبی و زبانی درس 14 چهاردهم سی مرغ و سیمرغ ادبیات فارسی دوازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × یک =