خلاصه فصلهای 1 تا 7 سریال گیم اف ترونز – فصل آخر عرضه شد !
در فصلهای 1 تا 7 سریال گیم اف ترونز چه گذشت؟
اگر وقت نکردهاید دوباره فصل ۱ تا ۷ سریال Game of Thrones را تماشا کنید و برخی از وقایع یادتان رفته، نگران نباشید. با مطالعه ادامه مطلب، میتوانید تمام نکات مهم هفت فصل گذشته را مرور کنید و با آمادگی کامل به سراغ فصل هشتم سریال گیم آف ترونز بروید. با ماگرتا همراه باشید.
بازی تاج و تخت (به انگلیسی: Game of Thrones) یک مجموعه تلویزیونی آمریکایی به سبک خیالپردازی حماسی است که توسط دیوید بنیاف و دی. بی. وایس برای شبکه اچبیاو ساخته شدهاست. این مجموعه برگرفته از پرفروشترین مجموعه داستانهای فانتزی جرج آر. آر. مارتین یعنی ترانه یخ و آتش است. نخستین کتاب این مجموعه بازی تاج و تخت نام دارد.
فصل هشتم سریال Game of Thrones در تاریخ 14 آپریل 2019 (25 فروردین 1398) توسط شبکه HBO منتشر شد.
فصل اول سریال گیم اف ترونز
فصل اول گیم آف ترونز توانست این مجموعه را به عنوان یکی از سریالهای انقلابی و بزرگ در دنیا مطرح کند. در این فصل، یکی از شخصیتهای اصلی داستان یعنی ند استارک کشته میشود و نزاعی خونین بین خاندانهای لنیستر و استارک رخ میدهد.
خلاصه داستان فصل اول :
تعدادی از نگهبانان شب با موجودی فراطبیعی به نام وایتواکر مواجه میشوند. اما کسی حرفشان را باور نمیکند چراکه تصور میشد این موجود فقط یک افسانه و خیال است.
خبر مرگ دست راست پادشاه یعنی جان آرین به گوش میرسد. استارکها شک میکنند که این مرگ غیرطبیعی بوده و آرین احتمالاً توسط لنیسترها به قتل رسیده است.
پادشاه رابرت براتیون برای دیدن دوست قدیمیاش ند استارک به وینترفل (پایتخت حکومت شمال) میآید و به ند پیشنهاد میدهد به دست راست او (دومین مقام قدرتمند) تبدیل شود.
برن استارک (پسر کوچک ند) سرسی و جیمی لنیستر را در کنار هم میبیند. جیمی او را از بالای برج به پایین پرتاب میکند اما برن در کمال شگفتی، نمیمیرد و فقط قدرت حرکت را از دست میدهد.
جان اسنو که به عنوان تنها فرزند حرامزاده ند استارک شناخته شده، به سمت دیوار میرود تا به نگهبانان شب بپیوندد. تیریون لنیستر او را همراهی میکند اما در راه بازگشت، تیریون به دست کتلین استارک و به جرم تلاش برای کشتن برن استارک اسیر میشود.
تیریون در قلعه ویل زندانی میشود. این مکان توسط خواهر کتلین یعنی لیزا آرین (همسر جان آرین فقید) اداره میشود. فردی به نام بران، شوالیه برگزیده ویل را شکست میدهد و آزادی تیریون را به دست میآورد.
رابرت براتیون هنگام شکار زخمی شده و فوت میکند. قرار شد ند استارک تا زمان رسیدن جافری به سن قانونی برای حکومت، کشور را اداره کند اما لنیسترها این موضوع را تحمل نکرده و ند استارک را به خیانت متهم کردند. لیتلفینگر (لرد بیلیش) و افراد دیگر در کینگزلندینگ، ند را فریب میدهند. او در نهایت برخلاف نظر سرسی، به دست جافری اعدام شد.
سانسا به دست لنیسترها اسیر شد اما آریا استارک توانست از مخمصه بگریزد تا روزی بتواند انتقام خون پدرش را بگیرد.
در آنسوی دریای باریک، دنریس تارگرین با کال دروگو (فرمانده جنگی دوتراکی) ازدواج میکند. در مراسم ازدواج، سه تخم اژدها به عنوان هدیه تقدیم او میشود.
کال دروگو فوت میکند و در انتهای فصل ۱، مشخص میشود که دنریس وارث حقیقی خون اژدها است. به علاوه، سه اژدهای او از تخم خارج میشوند.
فصل دوم سریال گیم اف ترونز
در فصل دوم سریال گیم آف ترونز ، راب استارک پسر بزرگ ند استارک خود را پادشاه شمال مینامد و به سمت کینگزلندینگ حرکت میکند. همچنین برادران شاه رابرات براتیون (رنلی و استنیس) پس از مرگ او در فصل اول، خود را حاکم برحق میدانند.
خلاصه داستان فصل دوم :
راب استارک با پیوستن اقوام شمالی ارتشی مهیا کرد و به سمت پایتخت (کینگز لندینگ) حرکت میکند و شبانه جیمی لنیستر را توسط افرادش دزدیده و او را به اسارت میگیرد. از طرفی دو برادر رابرت باراتیون که جافری را پادشاه بر حق نمیدانستند مشغول جمعآوری ارتش برای حمله به پایتخت شدند.
رنلی باراتیون برادر کوچکتر رابرت، حمایت خاندان تایرل را داشت که قرار بود با مارجری نایرل ازدواج کند. استنیس باراتیون که در مقر اصلی خاندان باراتیون ساکن بود حمایت ملیساندرا، بانوی سرخ را داشت که الهه روشنایی میپرستد و اعتقاد داشت که استنیس پادشاه بر حق است. سرانجام با استفاده از قدرتی ماورایی ملیساندرا سایهای ایجاد میکند که رنلی باراتیون را به قتل میرساند.
کتلین مادر راب استارک به محافظ پیشین رنلی، برین از تارت ماموریت میدهد که جیمی لنیستر را به پایتخت برگرداند و در ازای او، آریا و سانسا را پسبگیرد و وقتی راب متوجه میشود از دست مادر خود عصبانی میشود. راب استارک که برای گذر از ریورران به والدرفری حاکم آنجا قول میدهد که با دخترش ازدواج کند، در این بین عاشق دختر دیگری میشود و با او ازدواج میکند.
دنریس تارگرین در شهر کارث برای مدتی توقف میکند و در این بین اژدهاهایش دزدیده میشوند که در نهایت این بچه اژدهاها برای اولین بار به دستور دنریس از آتش خود استفاده میکنند و دنریس و یارانش از آنجا جان سالم به در میبرند.
در آنسوی دیوار جان اسنو و لرد مورمونت توسط وحشیها اسیر میشوند و مورمونت به جان دستور میدهد تا او را که فرمانده نگهبانان شب است، بکشد تا با این کار بین آنها نفوذ کند و منس رایدر، فرمانده وحشیها که آنها را متحد کرده بود تا به دیوار حمله کنند، ببیند و بلکه بتواند آنها را متوقف کند.
خاندان تایرل که تشنه رسیدن به قدرت بودند پس از مرگ رنلی با لنیسترها متحد میشوند. استنیس با جمعآوری سپاهی بزرگ به پایتخت (گینگز لندینگ) حمله میکند اما در این بین تایرین لنیستر، کوتوله خردمند با استفاده از آتش سبزرنگ استنیس را غافلگیر میکند و استنیس در این جنگ شکست خورده و به درگون استون برمیگردد. جافری هم که از حمایت تایرلها بهره برده بود از مارجری خواستگاری میکند و او را ملکه جدید اعلام میکند.
اما در همین حال در آنسوی دیوار صدای اخطاری را میشنوند که هزاران سال بود شنیده نشده بود و معنی آن دیده شدن ارتش مردگان (وایت واکرها) در آنسوی دیوار بود…
فصل سوم سریال گیم اف ترونز
فصل سوم Game of Thrones را باید فصل خیزش دنریس تارگرین دانست. او توانست ارتش سالیتود را به خدمت خود دربیاورد و علاوه بر آن، اژدهایان او هم بزرگ و قدرتمندتر شدند.
خلاصه داستان فصل سوم :
پاییز در حال پایان است و چیزی به زمستان نمانده، مردم باید خود را برای سرما و یخبندان آماده کنند ولی هفت قلمرو وستروس بجای آماده شدن برای زمستان درگیر جنگهای داخلی شده.
Renly که شانس زیادی برای پادشاه شدن داشت با کشته شدنش توسط ملیساندرایِ جادوگر باعث شد که متحدانش به سمت جافری کشیده شوند و جافری یک پیروزی بزرگ در راه ثبات قدرتش با هم پیمان شدن با خاندان تایرل به دست آورد.
و البته پایتخت با کمک تیریون پسر کوتولهی تایوین لنیستر توانست در مقابل استنیس هم پیروز شود تا جایگاه جافری پسر نفرت انگیز سرسی را از همیشه محکمتر شود و اکنون جافری و البته پدر بزرگ قدرتمندش تایوین بزرگترین ارتش وستروس را در اختیار دارند.
در سوی دیگر راب استارک به یک جنگجوی فوقالعاده تبدیل شده و در همهی جنگهای پیش رویش تابحال پیروز میدان بوده ولی او قولش را برای ازدواج با یکی از دختران خاندان Frey زیر پا گذاشته و اکنون خاندان فری دل خوشی از او ندارند و از طرفی هم زادگاه خودش یعنی شمال را از دست داده و اکنون شمال در اشغال Ironborn است.
استنیس هم بعد از شکست در یک جنگ بزرگ به خاطر هوش تیریون لنیستر حالا تعداد زیادی از سپاهش را از دست داده ولی هنوز کارش تمام نشده و اکنون در حال بازسازی سپاه باقی ماندهاش در سرزمین Dragonstone است، از آنجا که در حقیقت جافری پسر رابرت باراتیون پادشاه قبلی نیست اکنون استنیس به عنوان تنها بازمانده و وارث واقعی تاج و تخت سایهی سنگینی بر روی پادشاهی جافری انداخته.
سمت دیگر داستان برن استارک قرار دارد که به همراه چند نفر که تازه با آنها آشنا شده و از او مراقبت میکنند از سرزمینهای یخ زده عبور میکند و در حال نزدیک شدن به دیوار است، آریا در پی رسیدن به برادرش راب استارک و مادرش است، Brienne of Tarth که شوالیهای زن و نیرومند است در راه رساندن جیمی لنیستر به خانهاش از میان سرزمینهای جنگی متعدد است و در این راه در یک رابطهی عاطفی با جیمی هم قرار گرفته و در نهایت تئون گریجوی که به خاندان استارک پشت کرد و در Winterfel به آنها خیانت کرد حال در دستان رمزی بولتون قرار گرفته و تقاص کارهایش را پس میدهد.
تیریون که پدرش از کودکی با او مشکل داشته به دادگاهی نا عادلانه کشیده میشود و سانسا هم به اجبار همسر جافری میشود تا از جان خود دفاع کند.
در سرزمینهای شرقی دنریس تارگارین شهرت زیادی دست و پا کرده و اژدهاهایش هم کمی بزرگتر شدهاند اما او هنوز هم نیاز به سپاهی بزرگتر دارد تا به هفت قلمرو حمله کند و ممکن است بتواند سپاه مورد نظرش را در سرزمین «ساحل بردهها» که در مسیر حرکتش قرار دارد پیدا کند.
و در نهایت خارج دیوار در شمال وایت واکرها حرکت خود را آغاز کردهاند و در مسیر رسیدن به دیوار هستند ، جان اسنو هم که میداند دفاع از دیوار کار سادهای نیست تصمیم دارد تا از نقشههای رئیس وحشیها Mance Rayder با خبر شود شاید بتواند از او برای دفاع استفاده کند یا از او کمک بگیرد.
فصل چهارم سریال گیم اف ترونز
اتفاق بزرگ فصل چهارم گیم آف ترونز ، کشته شدن جافری در عروسی بنفش بود. این شخصیت بسیار منفور تلقی میشد اما مرگ وحشتناکی را در این روز تجربه کرد. البته تیریون هم مجبور به ترک وستروس شد تا با زمینه آشنایی او با دنریس شکل بگیرد.
خلاصه داستان فصل چهارم :
پرنس ابرین به نمایندگی از دورن در عروسی سلطنتی جافری براتیون و مارجری تایرل شرکت میکند. در جریان عروسی، جافری با نمایش تعدادی کوتوله، تیریون و مدعیان تخت آهنین[۱] را به تمسخر میگیرد و تیریون را پیالهدار خود میکند. جافری پس از نوشیدن شراب از جامی که تیریون پر کرده بود، مسموم شده و خفه میشود. سرسی تیریون و همسرش سانسا را مسئول قتل پسرش معرفی میکند. تیریون دستگیر شده و سانسا به کمک سر دانتوس از بارانداز پادشاه میگریزد و به کشتی پتایر بیلیش میرود.
محاکمه چندان به نفع تیریون پیش نمیرود؛ همه حتی شی نیز علیه او شهادت میدهند، از این رو محاکمه با مبارزه برایش در نظر گرفته میشود. سرسی گرگور کلگان (کوه) را مبارز خود معرفی میکند. این موضوع انگیزهای برای ابرین میشود تا از جانب تیریون مبارزه کرده و انتقام خواهرش (الیا مارتل) را از گرگور بگیرد که گفته میشد به الیا تجاوز کرده و او را کشته است.
در جریان نبرد ابرین به خوبی پیش میرود و با تکیه بر سرعت، گرگور را نقش بر زمین میکند اما هنگامی که سعی دارد از او اعتراف بگیرد، گرگور در یک حرکت غافلگیرانه ابرین را میکشد.
جیمی به کمک واریس، تیریون را از طریق تونلهای مخفی «قلعهی سرخ» آزاد میکند اما تیریون در راه خروج به اتاق پدرش رفته و شی را در تخت او مییابد. تیریون که به شدت عصبانیست شی را خفه کرده و پدرش را با تیر و کمان از پای درمیآورد و سپس به همراه واریس به ایسوس میگریزد.
پتایر به همراه سانسا به ایری میرسند، جایی که لایسا تالی منتظر ازدواج با عشق قدیمی خود، پتایر بیلیش است. پتایر پس از ازدواج با لایسا، او را از دروازه ماه بیرون انداخته و به این ترتیب به عنوان همسر لایسا، قیم رابرت ارن جوان و جانشین لرد دره میشود. سانسا نیز در این راه به او کمک میکند.
در همین حال برین به همراه ملازم تیریون، برای یافتن آریا و سانسا عازم سفر میشود. او در راه ایری با آریا و سندور کلگان مواجه میشود. برین و سندور درگیر شده و سندور به شدت زخمی میشود. آریا نیز با دزدین سکههای سندور فرار کرده و سوار کشتی به مقصد براووس میشود تا به مردان بیچهره بپیوندد.
تخت آهنین برای پرداخت مخارج جنگ، مبلغ زیادی وام از بانک آهنین براووس دریافت کرده که قادر به بازپرداخت آن نیست. استنیس و داووس از این موضوع استفاده کرده و از بانک آهنین تقاضای وام میکنند.آنها با وام دریافتی نیروهای مزدور و کشتی اجاره میکنند و عازم دیوار میشوند.
برن و همراهانش موفق میشوند به غار کلاغ سه چشم برسند اما در راه جوجن را از دست میدهند. کلاغ سه چسم به برن میگوید که هیچوقت نمیتواند دوباره راه برود، اما به او پرواز کردن را خواهد آموخت.
وحشیها به دیوار حمله میکنند اما نگهبانان به سختی یک شب را دوام میآورند. جان که میداند که نگهبانان تاب ضدحملهی دیگری را ندارند، به قصد کشتن منس ریدر عازم شمال دیوار میشود، اما نیروهای استنیس سر میرسند و وحشیها را شکست میدهند.
رمسی اسنو به کمک تیان گریجوی «موت کیلین» را بازپس میگیرد و روس بولتون نیز به عنوان پاداش رمسی را پسر مشروع و وارث خود معرفی میکند.
دنریس به سمت میرین (مادر تمامی شهرهای بردهداران) حرکت میکند و با تحریک بردگان به شورش موفق میشود شهر را به تصرف خود درآورد. از طرفی خبرها مبنی بر آن است که شهرهای تصرف شدهی بردهداران، پس از ترک دنریس، مجددا به دست بردهداران افتادهاند. این دنریس را بر آن میدارد تا در میرین بماند و با حکومت بر آن، آداب مملکتداری را بیاموزد.
در همین حال، دنریس مطلع میشود که سر جورا مورمونت به امید بخشش تخت آهنین، مدتی جاسوسی او را میکرده است و به همین دلیل، او را از خدمت خود معاف کرده و از خلیج بردهداران تبعید میکند.
از سوی دیگر، دنریس دیگر قادر به کنترل اژدهایان خود نیست. از این رو دو اژدهای خود را در یکی از اهرام میرین به زنجیر میبندد. هرچند دروگون (اژدهای سیاه) بازنمیگردد و همچنان آزادانه در ایسوس پرواز میکند.
فصل پنجم سریال گیم اف ترونز
آریا ماجراجویی جدید خود را برای تبدیل شدن به یک قاتل بیچهره آغاز میکند. در فصل پنجم گیم آف ترونز شاهد موقعیتی زجرآور و بسیار بد برای سرسی هستیم که در نهایت موجب انتقامِ بزرگ او در فصل بعد خواهد شد.
خلاصه داستان فصل پنجم :
بعد از اینکه اوبراین در نبرد با کوه کشته میشود، همسر او که شاهد کشته شدن اوبراین بود نامهای از دورن برای ملکه سرسی میفرستد که اورا به قتل دخترش که قبلا برای ازدواج با شاهزاده دورن به آنجا فرستاده شده بود، تهدید میکند. از این رو جیمی لنیستر برای نجات جان میرسلا به صورت مخفیانه راهی دورن میشود. در راه برگشت متوجه میشود که میرسلا مسموم شده و قبل از رسیدن به کینگز لندینگ (پایتخت)، میرسلا، میمیرد.
مارجری همسر تامن که دل خوشی از مادر تامن، یعنی سرسی نداشت تامن را تشویق میکند که مادرش را از کینگز لندینگ به کسترلی راک، مقر خانوادگی لنیسترها بفرستد. سرسی در این بین برای ضعیف کردن مارجری به گنجشک اعظم، روحانی بزرگ فرقه مذهبی قدرت میبخشد تا این فرد برادر مارجری را به جرم همجنسگرایی و خود مارجری را به جرم پنهان کاری از این رابطه به زندان بیاندازند. اما این آتشی که سرسی به پا میکند دامنگیر خودش میشود و او نیز به اعتراف پسر عموی خود که از خادمین این فرقه بود به جرم داشتن رابطه نامشروع به زندان میرود. پادشاه تامن که به دلیل سن خیلی کم، قدرت آنچنانی نداشت و در نهایت مادرش پس از تحمل شکنجههای فراوان تا برگزاری دادگاه به پیش او باز میگردد.
تیریون لنیستر که توسط سر واریس از کینگز لندینگ فراری شده بود در راه توسط جوراه مورمونت، یار تبعید شده دنریس ربوده میشود. جواره او را نزد دنریس میبرد تا بلکه نظر دنریس به او مثبت شود. مادر اژدهاها با حمله پسران هارپی مواجه میشود، در جریان این حمله سر باریستان کشته میشود و در حالیکه دنریس توسط آنها محاصره شده بود، اژدهایش به کمک او میآید و او را از این مهلکه نجات میدهد.
آریا استارک در براووس در معبدی نزد جاکن هاگار که پیشتر آریا استارک او را نجات داده بود در حال تبدیل شدن به یک بی چهره بود. او از قدرتش بدون اینکه به جاکن هاگار بگوید استفاده میکند و سر مرین ترانت که به براووس آمده بود را برای انتقام قتل معلم شمشیر بازی او در کینگز لندینگ به قتل میرساند و جاکن هم بخاطر سرپیچی او از مقررات ، اورا نابینا میکند.
لیتل فینگر به سانسا میگوید برای بازگشت به شمال و خانهاش باید با رمزی، ازدواج کند. او پس از آشنا شدن با رمزی میفهمد که او چه موجود دیوانهای است و او حتی سانسا را هم شکنجه روحی میکرد. سانسا در آنجا میفهمد که تئون گریجوی برادرهای کوچک او را نکشته است و او به تئون که خادم رمزی بود پیشنهاد میدهد که از وینترفل فرار کنند. همزمان، برین هم که از بازگشت اریا نامید شده بود به جستجوی سانسا پرداخت.
در دیوار، منس فرمانده وحشی که تسلیم شده بود در آنجا اعدام شد و جان اسنو به فرماندهی قلعه سیاه انتخاب شد، او تصمیم گرفت با گروهی از وحشیها که در دیوار بودند به آنسوی دیوار برود و گروه باقی مانده آنها را راضی کند که با او به قلعه سیاه بروند. در همانجا ارتش مردگان به او هجوم میآورند و او با عدهای از وحشیها به سمت دیوار برگشت.
استنیس در دیوار از جان اسنو کمک میخواهد که به او ارتش دهد و باهم وینترفل را فتح کنند. اما جان از پذیرش این پیشنهاد به خاطر محافظت از دیوار سر باز میزند و استنیس و سپاهش در سرمای سخت گرفتار میشوند و آنجا بار دیگر استنیس به ملیساندرا اعتماد میکند و برای کمک گرفتن از خدای روشنایی شیرین دخترش را میسوزاند و همسر او نیز از غصه خودکشی میکند.
سرانجام، استنیس با سپاه رمزی درگیر میشود و در این جنگ شکست میخورد و کشته میشود. ملیساندرا هم به به سمت دیوار برمیگردد. تئون و سانسا از درگیری رمزی برای جنگ با استنیس استفاده میکنند و از وینترفل فرار میکنند.
جان اسنو که با عدهای از وحشیها به سمت دیوار برگشته بود با مخالفت عدهای از نگهبانان شب مواجه میشود. آنها که این کار جان اسنو را خیانت به نگهبانان شب میدانستند، شبانه به او حمله کردند و او را به قتل رساندند.
فصل ششم سریال گیم اف ترونز
در فصل ششم گیم آف ترونز شاهد نبردهای عظیمی بودیم. جان از مرگ بازگشت و موفق شد وینترفل را در نبردی سرنوشتساز آزاد کند. رمزی هم سرانجام به سزای اعمالش رسید!
خلاصه داستان فصل ششم :
وستروس برای یک شب طولانی دیگر بعد از صدها سال آماده میشود و وایت واکرها به همراه لشکری از مردگان حرکت خود را به سمت دیوار آغاز کردهاند.
سرسی به یک گروه مذهبی با رهبری شخصی به نام گنجشک اعظم کمک کرد که قدرت را به دست بگیرد تا بتواند ازین طریق به خاندان تایرل که بعضی از آنها روابط نامشروعی داشتند ضربه بزند اما این کار گریبان گیر خود سرسی که با برادرش رابطه داشت هم شد و گنجشک اعظم بعد از قدرت گرفتن سرسی را دستگیر کرد و عریان در شهر چرخاند، با وجود اینکه سرسی همه چیزش را از دست داده و در زندان زیر شکنجه قرار دارد ولی هنوز به آینده خود و خاندانش ایمان دارد.
در شمال سانسا و تئون گریجوی که در چنگال رمزی بولتون بودند و هر دوی آنها ازین بابت رنج میبردند تصمیم گرفتند از روی دیوار بلند وینترفل پایین بپرند و خوشبختانه ازین اتفاق جون سالم به در بردند و توانستند از دست رمزی بولتون هم فرار کنند، بعد از فرار سانسا حالا قدرت بولتونها برای نگه داشتن وینترفل بسیار کم شده و برای جلب نظر بقیه خاندانهای شمال کار سختی در پیش دارند.
در سرزمین Dorne الاریا همسر شاهزادهی Dorne که در پایتخت توسط کوه کشته شد با مسموم کردن و کشتن دختر سرسی تصمیم داشت تا جنگی میان دو خاندان به راه اندازد و پادشاه دورن Doran Martell را به جنگ برای گرفتن تخت آهنین راضی کند.
در سرزمینهای شرقی دنریس که قدرت را به دست گرفته بود ولی نتوانست شهر را نگه دارد و اربابان شهر که از منع برده داری بسیار عصبی بودند بالاخره قدرت را در شهر به دست گرفتند و بعد از یک مبارزه خونین دنریس را مجبور به فرار بر روی یکی از آزدهایانش کردند، دنریس که هنوز قدرت کنترل زیادی روی اژدهایش نداشت نتوانست او را کنترل کند و اژدها او را به سمت سرزمین دوتراکیها برد و در آنجا رهایش کرد دنریس توسط سربازان دوتراکی محاصره شد و به خانهای که همهی کالیسیهای بیوه نگه داری میشدند برده شد.
و اما در شمال جان اسنو که به فرمانده سربازان دیوار تبدیل شده بود برای مبارزه با وایت واکرها مجبور شد که با وحشیهای خارج دیوار وارد پیمان شود و به آنها اجازه ورود در ازای مبارزه بر علیه وایت واکرها داد اما خیلی از سربازان داخلی ازین قضیه ناراضی بودند و جان اسنو را در یک شب تاریم از دفترش بیرون کشیدند و با چندین ضربه چاقو به قتل رساندند.
جان اسنو درست قبل از کشته شدند ساموئل تارلی را به شهر Citadel فرستاد تا بتواند با استاد شدن جای خالی Maester Aemon را پر کند و راهی برای کشتن وایت واکرها پیدا کند، ساموئل دختری به نام گیلی که مدتها با او در رابطهی عاشقانه بود را نیز همراه خود برد و ترجیح داد که او را در دیوار تنها نگذارد.
برن با کلاغ سه چشم دیدار کرده و حالا درحال پرورش بیشتر قدرتهایش است او که دیگر توانایی راه رفتن ندارد حالا به گفتهی کلاغ سه چشم میتواند پرواز کند.
فصل هفتم سریال گیم اف ترونز
در فصل هفتم مجموعه ، خطر شمال و نایت کینگ به نگرانی اصلی تبدیل میشود. برخی بر این باروند که فیلمنامه فصل هفتم، پر از اشتباه و اشکال است. به هر حال، باید پذیرفت که نایت کینگ به همراه یک اژدها و ارتش خود از دیوار عبور کرده است و همه چیز برای نبرد نهایی در فصل آخر آماده شده.
خلاصه داستان فصل هفتم :
داستان از آنجایی شروع میشود که آریا استارک با کشتن والدر فری انتقام خون برادر و مادرش را میگیرد و یک نفر دیگر از لیست مرگ او کم میشود؛ او که به سمت پایتخت میرفت تا سرسی را هم از لیست حذف کند، متوجه میشود که جان اسنو شاه شمال شده و از تصمیم خود منصرف میشود و به خانهاش در وینترفل بر میگردد.
سرسی که از قدرت ارتش دنریس و اژدهایانش با خبر بود به دانشمندِ دربارش دستور تهیه سلاحی برای کشتن اژدها میدهد و یورون گریجوی و خاندان تارلی هم به ارتش او میپیوندند تا با قدرت به مصاف دنریس تارگرین برود.
از سوی دیگر، دنریس و یارانش در دراگون استون استقرار بافتهاند. ارتش دریایی دنریس به فرماندهی یارا گریجوی و الیا مارتل که میخواستند پایتخت هفت قلمرو را محاصره کنند از یورون گریجوی شکست خوردند و در نهایت یارا به اسارت عمویش در میآید و تئون که نمیتواند خواهرش را نجات از دست یورون گریجوی فرار میکند و الیا مارتل و دخترانش هم به قتل میرسند. از سوی دیگر جیمی لنیستر که با ارتشش به سمت قلعه تایرل حمله کرده بود موفق به فتح قلعه میشود و اولنا تایرل را هم قتل میرساند در حالی که اولنا تایرل به قتل جافری، پسر سرسی اعتراف میکند؛ سپس با غنایم از آنجا راهی پایتخت میشود.
سم تارلی در مطالعاتش در سیتادل متوجه میشود که درگون استون معدنی از شیشه اژدها دارد و جان را از این موضوع مطلع میکند. جان که میداند تنها سلاح برای از بین بردن وایت واکرها، شیشه اژدها است، فرماندهی شمال را به سانسا میسپارد و راهی درگون استون میشود. او پس از صحبت با دنریس و تیریون این اجازه را میگیرد که شیشهها را از آنجا استخراج کند.
دنریس که از دو شکست خود بسیار ناراحت بود، علیرغم مخالفت تیریون با اژدهایش و دوتراکی به ارتش لنیسترها که به سمت کینگزلندینگ با غنایم در حال حرکت بود حمله میکند و آنها را به آتش میکشد. جیمی لنیستر به کمک برون، یار دیرینش فرار میکند و تارلیها هم که تسلیم دنریس نمیشوند در آتش سوزانده میشوند.
تیریون لنیستر مخفیانه وارد پایتخت و قلعه سرسی میشود تا با جیمی صحبت کند. او به جیمی میگوید که سرسی را قانع کند که با دنریس بر سر صلح موقت تا شکست دادن کامل وایت واکرها موافقت کند اما آنها میدانند که سرسی به این راحتی قانع نخواهد شد به همین دلیل جان اسنو برای اثبات وجود وایت واکرها تصمیم میگیرد با گروهی به آن سوی دیوار برود و یکی از مردگان را با خود به پایتخت بیاورد تا همه را قانع کند که این خطر چقدر جدی است.
سرانجام جان اسنو و گروهش در راهشان به آنسوی دیوار پس از درگیر شدن با گروه کوچکی از مردگان یکی از آنها را میگیرند، اما در همان موقع گروه بزرگی از مردگان به سمت آنها هجوم میآورند و جان اسنو به جندری، حرامزاده رابرت باراتیون که همراه آنها بود، میگوید که با سرعت به سمت دیوار برگردد و از دنریس کمک بگیرد.
جان اسنو و گروهش در محاصره ارتش مردگان قرار میگیرند. پس از مدتی در حالی که مردگان به سمت آنها هجوم آورده بودند، ناگهان دنریس و دو اژدهایش به کمک جان آمدند اما در همین حال پادشاه شب نیزهای به سمت اژدها پرتاب میکند و یکی از اژدهاهای دنریس کشته میشود و دنریس سوار بر اژدهای دیگر خود آنجا را ترک میکند؛ اما جان اسنو از آنها فاصله دارد و نمیتواند سوار اژدها شود، او که تقریبا محاصره شده بود عمویش به یاریاش میآید و او را سوار بر اسبی میکند تا به سمت دیوار بازگرداند.
سرسی که با ملاقات دنریس و جان اسنو موافقت کرده بود به درگون پیت میآید و با دنریس و جان دیدار میکند و همه آنها مرد مردهای که جان از آنسوی دیوار آورده بود را میبینند و سرسی به ظاهر با صلح موقت موافقت میکند. جان و دنریس و ارتشش به سمت شمال میروند. جیمی لنیستر هم بر خلاف خواسته سرسی راهی نبرد با وایت واکرها میشود و در سکانسی که تیریون مشغول قانع کردن سرسی به صلح موقت است متوجه میشویم که سرسی فرزند دیگری در راه دارد و حامله است.
لرد بیلیش(انگشت کوچیکه) که در پی دسیسهای برای تفرقه انداختن بین آریا و سانسا بود، توطئهاش توسط آنها خنثی میشود و آریا در حضور همه، با خنجری گلوی او را میبرد. برن برای سم که از سیتادل به وینترفل آمده بود، بازگو میکند که جان فرزند لیانا استارک و ریگار تارگرین است و اسم حقیقی او، اگون تارگرین است.
آیا قسمتی از داستان فیلم و یا شخصیت های سریال را فراموش کرده بودید؟ نظرات خود را در قسمت دیدگاه در میان بگذارید.