نقد و بررسی سریال The Witcher ؛ عنوان Witcher d یکی از محبوب ترین بازی های چند سال اخیر میان گیمرها می باشد که بعدها نت فلیکس خبر از ساخت سری سریال The Witcher داد و این سریال بر اساس داستان و اتفاقات نسخه بازی آن نیست، بلکه بر اساس اقتباس از کتاب آن می باشد. قصه سریال درباره شکارچیانی است که برای اهداف گوناگون و اغلب مالی، به شکار هیولا می پردازند و در قصه به آنها “ویچر (همون جادوگر)” گفته می شود. حال مدت کوتاهی از انتشار فصل اول این سریال پرسروصدا از شبکه نت فلیکس می گذرد. در همین راستا قصد داریم تا در این مقاله از بخش فیلم و بازی ماگرتا به معرفی، نقد و بررسی سریال The Witcher – ویچر (جادوگر) بپردازیم. در ادامه با ماگرتا همراه باشید.
فصل اول سریال ویچر (The Witcher) یکی از پر هزینه ترین سریالهای تاریخ تلویزیون است که از لحاظ بصری رضایت تماشاگر را کسب خواهد کرد. نتفیلکس با امید بسیار، هزینه های فراوانی را صرف ساختن سریال « ویچر » کرده تا در دراز مدت بتواند به جایگاهی که « بازی تاج و تخت » رسید دست پیدا کند و به نظر می رسد که این اتفاق چندان هم دور از دسترس نباشد. اما پیش از رسیدن به نکات فنی سریال باید به قصه و جزئیات آن پرداخت؛ جایی که مشکلات چندان هم کم نیستند.
[su_box title=”مطالب مرتبط“]بهترین سریال های خارجی تاریخ از دید بینندگان [ طبق رای در IMDB ]
معرفی بهترین سریال های خارجی 2019 [ 25 سریال برتر جهان ]
معرفی و بررسی سریال واچمن ، Watchmen – شاهکاری دیگر از HBO
معرفی و بررسی سریال دیدن ، See – جدیدترین سریال اپل TV+
معرفی و بررسی سریال پیکی بلایندرز – Peaky Blinders
نقد و بررسی فیلم Joker ، جوکر – تماشایی و متحیر کننده !
داستان سریال The Witcher – ویچر (جادوگر)
همانطور که در ابتدای مقاله گفتیم، داستان سریال ویچر، وفادار به کتابهای آن است نه بازی ویدیویی. معمولا کم پیش آمده است فیلم یا سریالی به طور کامل وفادار به کتاب بماند. هری پاتر و بازی تاج و تخت از مثالهایی هستند که حتی با وفاداری به کتاب هم، گاهی کل داستان را عوض کردند و یک داستان کاربرپسند ساختند.
داستان ویچر دربارهی گرالت از ریویاست. شکارچی هیولایی که برای شکار هیولاها از مردم عادی پول میگیرد. در این راه پر رمز و راز و جادو، گرالت که به گرگ سفید هم معروف است، باید تصمیمهایی بگیرد که روی سرنوشتش تاثیر دارد.
قسمت اول سریال ویچر با داستانی شروع میشود که بسیار جذاب و سرگرمکننده است. داستانی که لقب گرالت از آن میآید یعنی قصاب بلاویکن. در قسمت اول داستان ویچر، گرالت به شهر بلاویکن میرود و با رنفری آشنا میشود. داستان بین رنفری و گرالت، به نقطهایی ختم میشود که گرالت باید تصمیمی بگیرد که خوب یا بد بودنش را نمیداند. او باید تصمیمی کمتر شیطانی بگیرد و به قول معروف “مشکل ترولی” خودش را حل کند.
لوکیشن سریال The Witcher – ویچر (جادوگر)
بعد از پخش هر سریال یا فیلمی، لوکیشنهای آن سریال تبدیل به جاذبهی توریستی میشود و برای کشورها سودآوری گردشی دارند. برای مثال شاید اگر فیلمهایی مانند ربوده شده 2 و جیمز باند در استانبول ساخته نمیشد، افراد انگلیسی و آمریکایی کمتر برای رفتن به استانبول ترغیب میشدند. پلههای معروف جوکر، کاخ آلکازار در سویل اسپانیا که کاخ سلطنتی دورنها در بازی تاج و تخت بود و البته چرنوبیل که به تازگی در میان گردشگران معروف شده است، از نمونههای مثبت رونق گردشگری توسط فیلمهاست.
لوکس سفر میکنند و دنبال آرامش هستند، شاید بعد از پخش سریال ویچر با بازی هنری کویل، آنقدرها هم خلوت نباشد و شلوغی بسیاری ایجاد شود. نباید لوکیشنهای سریال در کشور مجارستان را فراموش کنیم، چون هم نزدیکتراند و هم دسترسی افراد برای سفر به این کشور راحتتر است.
بازیگران سریال The Witcher – ویچر (جادوگر)
یکی از نقاط قوت و امیدوارکنندهی سریال ویچر بازیگران آن هستند که اکثر آنها عملکرد بسیار خوبی دارند، به خصوص بازیگران اصلیاش.
هنری کویل به عنوان گرالت عملکرد فوقالعاده و بینقصی دارد، او کاملا به گرالت زندگی بخشیده است به حدی که آندری ساپکوفسکی پس از تماشای سریال او را تحسین کرده و عنوان کرد گرالت همیشه با چهرهی هنری شناخته خواهد شد.
آنیا چالوترا به عنوان ینفر نیز نشان داد که تعریفهای سازندگان و دیگر بازیگران سریال از او بیدلیل نبوده، او نیز عملکرد بسیار خوبی داشته و ینفر را تبدیل به یکی از شخصیتهای محبوب بینندگان سریال ویچر کرده است.
در آخر نیز فریا الن به عنوان سیری، عملکرد او هنوز در سطح هنری و آنیا نیست اما در سکانسهایی شاهد استعداد بالای او بودیم، استعدادی که میتواند در آینده و با آغاز ماجراجوییهای سیری در سریال شکوفا شود.
از عملکرد غافلگیرکننده و بسیار خوب جوئی بتی در نقش یسکیر نیز نمیتوان به سادگی گذشت.
نقد و بررسی سریال The Witcher – ویچر (جادوگر)
بی شک بسیاری از تماشاگران سریال « The Witcher » کسانی هستند که تا پیش از انتشار سریال اطلاعی از دنیای گسترده این عنوان نداشتند. عمده شهرت سریال به واسطه بازی رایانه ای مشهوری است که گیمرها از آن به عنوان شاهکار یاد کرده اند و به خوبی به جزئیات آن نیز مسلط هستند. آنها می توانند با تماشای فصل اول سریال رویدادها را درک کرده و به راحتی جزئیات را در ذهن بسپارند اما بخش عمده تماشاگران سریال، شانس بازی کردن عنوان « The Witcher » را نداشتند و سازندگان سریال نیز از این نکته غافل بوده اند چراکه خیلی زود و در اپیزودهای اولیه جزئیات فراوانی را در طول قصه بیان می کنند که به نظر کمی عجولانه به نظر می رسد.
یکی از مهمترین نکاتی که بازی « The Witcher » را از دیگر عنوان های کامپوتری جدا می کرد، گستردگی دنیای بازی و سرزمین های مختلف با ویژگی های گوناگون بود که تجربه ای منحصر به فرد در اختیار بازیباز قرار می داد. اما در فصل اول سریال « The Witcher » شتاب زدگی در ارائه جزئیات باعث گیج شدن مخاطب می شود و استفاده بی رویه از فلشبک ها کار را خراب تر هم کرده است. تغییر مداوم خط زمانی که گاهی باعث گسست ارتباط ذهنی تماشاگر با زمان حال می شود،سبب شده تا تماشاگر به نوعی سردرگمی در طول تماشای سریال تجربه کند که خوشبختانه این مسیر با معرفی سرزمین های مختلف با جزئیات مربوطه، رفته رفته بهبود پیدا خواهد کرد. با اینحال هنوز می توان ردپای برخی سهل انگاری ها در این اقتباس سریالی را نادیده گرفت. مانند بخش « شرارت کمتر » که یکی از مهمترین بخش های داستان « ویچر » بوده اما در سریال به طور سطحی به آن پرداخته شده است و نمی تواند تاثیر انتخاب های گرالت بر روح و ذهنش را به درستی به تصویر بکشد.
شاید اولین چیزی که نگاهتان به آن میخورد چشمان رنگی و درخشان شخصیتهاست. چشمان بنفش رنفری، عسلی گرالت و آبی سیری. اگر یادتان باشد تهیهکنندگان سریال بازی تاج و تخت در جواب اینکه چرا چشمان دنریس تارگریان را مانند کتاب، بنفش نکردند، جواب دادند امیلیا کلارک حاضر به استفاده از لنز نشده است و تغییر رنگ چشم با جلوههای ویژه بسیار هزینهبر است. اما سریال ویچر این هزینه را به جان خریده و قدرت نمایی خودش را در همین اول کار نشان داده است.
بعد از دیدن چشمان زیبای شخصیتهای ویچر، شاید فضای داستان برایتان جالب باشد. از آنجایی که سریال را از روی کتاب ساختهاند و نه بازیهای ویدیویی ویچر که بسیار هم معروف هستند، فضای سریال تم شرق اروپایی دارد و با موسیقی کشورهای آن نواحی همراه شده است چون آندژی ساپکوفسکی نویسندهی کتاب ویچر و مشاور سریال ویچر خود لهستانی است، کاملا با این فضای شرقی آشنا است.
مورد بعدی که شما را در همان ابتدا و در قسمت اول مجذوب خود می کند، این است که نویسندگان و تهیه کنندگان سریال از نشان دادن خشونت و خون هیچ اِبایی ندارند. همین باعث می شود بدانیم که قرار است با گرالتی روبرو شویم که در برابر هیولاها و انسان ها هیچ رحمی نداشته باشد. در عین حال گرالت همانطور که می دانیم در پس چهره ی خشنش قلبی رعوف دارد که هنری کیویل بازیگر نقش گرالت واقعاً بسیار ماهرانه توانسته این نقش را بازی کند. شاید خیلی از ما از انتخاب هنری کیویل به عنوان گرالت کمی نگران بودیم اما از همان قسمت اول مشخص شد که هنری کیویل برای این نقش ساخته شده است.
در واقع اگر یادتان باشد در بازی گرالت شمشیر زدن را با رقصیدن قیاس می کرد، در فیلم ما شاهد رقصیدن گرالت با شمشیرش در تمام صحنه های مبارزه هستیم. از آنطرف هنری کیویل با تُن صدایی که صحبت می کند به شخصیتش کاریزما داده است و او را خوفناک کرده است. در کتاب گرالت از توانایی های جادویی اش موسوم به Sign ها بسیار کم استفاده می کرد، جایی بس خوشحالی است که سازندگان حداقل جادوهای Aard و Igni را به ما نشان دادند. در کل گرالت هنری کیویل در قیاس با دیگر نسخه هایی که از او دیدم چیزی کم ندارد و باید این نکته را بخاطر سپرد که نویسندگان گرالت را براساس کتاب ها ساخته اند نه نسخه CDPR.
فیلمنامه فصل اول سریال «ویچر»، به شکل حیرتانگیزی به منبع خود وفادار است و حتی سکانسهای نبردش نیز با توجه به نوشته ساپکوفسکی ساخته و طراحی شده است، اما در کنار وفاداری به اتفاقات کتاب و ورود آن به سریال، سریال ویچر متشکل از کتاب اول و بخشی از کتاب دوم میباشد که این نشان دهنده سرعت بالای سازندگان سریال در بازگویی داستان بوده است. البته در طول این بخش روایی ما شاهد ماجراجوییهای گرالت و در کنار آن، نحوه سفر و در نهایت تلاقی برخورد این سه شخصیت با یکدیگر هستیم و داستان و جریان اصلی سریال ویچر دقیقا از جایی آغاز میشود که گرالت با فرزندخوانده خود روبرو میشود و او را تحت حفاظت خود قرار میدهد.
این دقیقا چیزی است که سریال ویچر در فصل اول و بعنوان مقدمهای برای یک مجموعه حداقل شش فصله، قصد نشان دادن آن را دارد. بالاتر گفته شد که سریال در دو بازه زمانی، گذشته و آینده روایت میشود و سیریلا که قرار است به گرالت برسد و سرنوشت او و ویچر داستان به یکدیگر گره خورده است، به شکل دیدنی در دو قسمت پایانی در تلاش برای رسیدن به یکدیگر قرار میگیرند. هدف از جداسازی خط داستانی سیریلا و گرالت، بیان پیشزمینه این دو کارکتر و همچنین ماجراجویی که منجر به رسیدن این دو به یکدیگر میشود، میباشد.
بدون شک اگر از مشاهده فیلم گای ریچی، شاه آرتور لذت بردهاید، درک فضا و اتمسفر سریال «ویچر» برای شما چندان سخت نیست، اما اگر نتوانستید با این سریال ارتباط بر قرار کنید، نیازمند به زمان هستید، چرا که فصل اول سریال ویچر، با روایتی آرام و در تلاش برای گره زدن شخصیتها جلو میرود. سریال با شروع قسمت اول و تا پایان قسمت ششم خود، تماما در خدمت زمینهچینی و معرفی شخصیتهایش میباشد و دغدغه هر یک را به نمایش میگذارد، و در دو قسمت هفتم و هشتم، به ناگهان ریتم خود را سریع و تمپوی داستانیاش را افزایش میدهد و در تلاش برای رساندن دو کارکتر مهم سریال به یکدیگر میباشد، جایی که اگر این اتفاق رخ نمیداد، تبدیل به ناکامی و دلسردی بزرگ مخاطب توسط سازندگان سریال میشد.
البته این جریان قابل مقایسه با رویه چند فصله سفر دو کارکتر از جهان سریال بازی تاج و تخت، آریا و هوند میباشد. جایی که این خط داستانی به عنوان بخش فرعی داستان و ناکامی بزرگ شخصیت آریا (نرسیدن او به خانوادهاش و مشاهده قتل عام استارکها) تلقی میشود، اما در ویچر رسیدن یا نرسیدن سیریلا و گرالت به یکدیگر بعنوان بخش اصلی و همچنین نیازی حیاتی برای حرکت موتور سریال و ورود به جریان اصلی داستانی میباشد.
ضعف های سریال ویچر در کجاست؟ میگویند برای ساخت هر قسمت از این سریال چیزی حدود 13 میلیون دلار خرج شده است. شاید همین بودجه برای هر قسمت، باعث شده است که سریال ویچر تنها 8 قسمت داشته باشد. این تعداد کم قسمتها آسیب جدی به داستان و خط داستانی ویچر زده است. در این داستان رشد شخصیتها و تغییرات روحی آنها به وضوح مشخص نیست. برای مثال سرگذشت ینیفر و رشدش به عنوان یک ساحره شاید اون چیزی نباشد که انتظارش را داریم یا حداقل چیزی نیست که در سریالهایی مانند برکینگ بد یا بازی تاج و تخت دیدیم.
اما نقطه ضعف اصلی سریال این است که گاهی اوقات داستان کمی پیچیده و گیج کننده میشود، مخصوصا وقتی شخصیتها نام اشخاص یا مکانهایی را میبرند که ما به عنوان مخاطب عادی با آنها آشنایی نداریم، یا وقتی افراد وارد بحث و گفتگوهایی درباره سیاست و روابط بین قلمروهای مختلف کانتیننت میشوند. این برای چنین سریالی که قصد دارد دنیای گستردهای خلق کند کاملا منطقی است. اما چندین صحنه در دژ ینفر وجود دارند که در آنها جادوگران بحثهای زیادی درباره روشهای نفوذ روی حاکمان قلمروها دارند، اما من به شخصه نمیدانستم آنها درباره چه کسانی حرف میزنند. اما خوشبختانه خیلی زود مشخص میشود تنها چیزی که از قلمروها باید بدانیم این است که اهالی نیلفگارد شخصیتهای بد داستان هستند.
قطعا سریال witcher با عدم موفقیت هایی در ارائه داستان و شخصیت ها داشته است اما بازهم توانسته بیینده را با تکیه بر دنیای منحصر به فرد خود نگه دارد و کشش لازم را برای دنبال کردن این سریال ایجاد نماید.سعی می کنیم این ضعف های داستانی و روایی را به پایه فصل اول بودن سریال جادگر بیاندازیم و امیدوار باشیم نویسنده و کارگردان ,خود را به سطح سایر اجزای سریال برسانند و از فرصت این دنیای غنی استفاده کنند و اثری ماندگار را تولید نمایند.
سریال با عدم موفقیت فعلی در ارائهی مواردی همچون پیامهای قابلتوجه حاضر در منبع اقتباس به مخاطب و کمبودهای دیگر نامبرده در این نوشته لیاقت زیر سؤال رفتن از برخی جهات را دارد. اما در پایان، «ویچر» در همهی بخشهای دیگر نیز بسیار خوب است؛ در حد و اندازهای که طی سطح بالاترین دقایق و سکانس پایانی آن به یاد صحبتهای شاعرانهی ژاکیر با بازی جویی بیتی یا همان دندلاینِ خودمان بیافتیم و احتمالا بگوییم که بهعنوان عضوی از سرزمین فراوانی، فصل اول «ویچر» احتمالا لیاقت این را دارد که چهار سکه از پنج سکهی ممکن را به سمتش بیاندازیم.
من تازه شروع کردم ب دیدن این سریال و همونطور ک شمام گفتین سریال خیلی مبهمه مکان ها و شخصیت هایی ک ازشون یاد میشه هیچ پیش زمینه ای از اینکه نیلفگارد کجاس ویا سیبریا چیه و یا مثلن الف هاکجاها زندگی میکنن و … وجود نداره امیدوارم با دیدن قسمت های دیگ برطرف بشه مممون از توضیحاتتون