متن در مورد غربت و دوری از خانواده : همیشه وقتی از وطن دور باشی دلتنگ خانواده و دوستان خود در دیار می شوید. وقت هایی که دلتان تنگ می شود برای قدم زدن در خیابان های محله قدیمی تان و حال و هوای مردم خود که بسیار زیباست.
این بار برای شما عزیزان متن در مورد غربت و دوری از خانواده را در متن غمگین ماگرتا برای شما آماده کرده ایم تا کمی دلتنگی شما را کمتر کنیم.
مطلب پیشنهادی: بهترین دیالوگ های ماندگار غمگین
متن در مورد غربت و دوری از خانواده
کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزادکوچ تا چند! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داداین که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یادعاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شادچشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
همیشه ،
دور بودن به معنای فراموش کردن نیست
گاهی فرصتی است
برای دلتنگ شدن
شعر درباره دوری از خانواده
عشق فقط روزهای خوشی نیست؛
عشق سختی داره، دلتنگی داره
دلتنگی چیز عجیبیه
انگار که میخوای بمیری
ولی نمیمیری
نمیدانم چرا رفتی!!!
نمیدانم چرا شاید خطا کردم!!!
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا….
تا کی…..
برای چه
مطلب پیشنهادی: متن غمگین
جملات غمگین دوری از وطن غربت
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
غربت تمام عالمه وقتی نباشی
این گریه ها خیلی کمه وقتی نباشی
شب گردی های من دوباره بی هدف شد
راه تموم قصه ها از این طرف شد
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
از برایش سرمه چشم است دیدار وطن
تا خس و خار خیانت را نسازی ریشه کن
کی مصفا میشود بهر تو گلزار وطن
پیکر مام وطن دانی چرا خم گشته است
زان که مشتی اجنبی خواهند، سربار وطن
به که در فکر وطن، باشیم و فکر کار او
پیش از آن کز دستها بیرون رود کار وطن
رهی معیری
مطلب پیشنهادی: متن در مورد شب بیداری
شعر نو درباره غربت
ماه بالای سر آبادی است ،
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش ،
ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب با ید باشد.
دب آکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست ، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم.
یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد .
یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
سهراب سپهری
آیدا ، وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبر خورده باغ
در فضا می پیچید
از تو می پرسیدم
به کجا باید
رفت ؟
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهایی هاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه ستی می داد
یک نفر دارد فریاد زنان می گوید
در قفس طوطی مرد
و زبان سرخش
سر سبزش را بر باد سپرد
من که روزی ریادم بی تشویش
می
توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویت
کسی هست مرا درک کند؟
باز هم تنها ماندم
اینبار دیگر نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم
همه گفتند :
گریه کن ، سبک می شوی
پس کو؟
شاید گریه های من با همه فرق دارد
وباز هم فریاد می زنم
کسی هست مرا درک کند؟
احساس غربت میکنم
چرا که با تنهایی غریبه ام و تنها ماندم
درک کن در کدام مرتبه از عشق
قلبم ایستاد از طپش
درک کن گرچه نبودی آنجا
و این التماس بزرگی است
قدمم کج شد و راه را برگشتم
بی خبر از این که
رد پاهایم را شسته اند
و گم شدم در تنهایی
لبریز ترین کاسه ی دردیم در این شهر
جامانده ترین بوته زردیم در این شهرما را گذر از کوچه ی خورشید محال است
محروم ترین سایه ی سردیم در این شهر
سوگند به غمناک ترین غربت یک مرد
غربت به وطن تجربه کردیم در این شهر
سیلی خور طوفان حوادث شده گانیم
تندیس تراشیده مردیم در این شهر
چون شبنمی از دلهره سرشار نشستیم
از گوشه ی هر حوصله تردیم در این شهر
<<تابوده چنین بوده >>که با کوله ی حسرت
تنهایی خود را بنوردیم در این شهر
مطلب پیشنهادی: متن غروب غمگین
شعر دوری از دیار و عزیزان
تقصیر چشمهای توست
که این طور
حجله نشین شبهای غربت خاطره اش شده ام
بگذار تاهمیشه
در صومعه ی چشمانت
راهبه باشم
من
این راه رسیدن به نرسیدنت را
دوست دارم
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد
عاشقان همه
نام و نشانی دارند
آنکه در عشق تو
بی نام و نشان است
منم
متن دوری از خانواده بعد از ازدواج
این که مردم نشناسند تو را “غربت” نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
برای بودن
گاهی لازم است که نباشی !
شاید نبودنت بودنت را به خاطر آورد …
اما دور نباش ، دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ،
فراموشی همان نزدیکی هاست !
مطلب پیشنهادی: متن خیانت
امیدواریم از متن های در مورد غربت و دوری از خانواده برای شما جذاب بوده باشد. اگر شما هم جمله ای دارید در قسمت دیدگاه برای مان بنویسید.