معنی و آرایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار
گام به گام معنی متن و کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری درس 15 پانزده کبوتر طوق دار ادبیات فارسی یازدهم
معنی و آرایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار ؛ در این نوشته با معنی کلمات و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری درس ۱۵ پانزدهم کبوتر طوق دار کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.
همچنین بخوانید: جواب کارگاه متن پژوهی درس 15 پانزدهم فارسی یازدهم
معنی و ارایه های ادبی درس پانزدهم فارسی یازدهم کبوتر طوق دار
در ادامه می توانید معنی روان و بازگردانی و قلمرو ادبی و زبانی متن درس ۱۵ پانزدهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:
آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
معنی: حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.
قلمرو زبانی: آورده اند: حکایت می کنند
ناحیت: ناحیه، سرزمین
ریاحین: گیاهان
کشمیر: ناحیه ای بین هند و پاکستان
جمال: زیبایی
مُتَصَید: شکارگاه
مَرغ: گونه ای گیاه
مرغزار: چمن زار
نَزِه: با صفا، خوش آب و هوا
مانستی: مانند بود
قلمرو ادبی: پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس: تشبیه
زاغ: نماد زشتی
طاووس: نماد زیبایی
اغراق
دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی / ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
معنی: گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.
قلمرو زبانی: دِرَفشان: درخشان، نورانی
مرجع او: چراغ
مرجع «ش» در جانش: لاله
داغ: سیاهی درون لاله
قلمرو ادبی: چون چراغی: تشبیه
حسن تعلیل: سیاهی درون لاله از دود چراغ بود
داغ: استعاره از سیاهی درون لاله
جان داشتن لاله: جانبخشی
شقایق بر یکی پای ایستاده / چو بر شاخ زمرد جام باده
معنی: گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.
قلمرو زبانی: شقایق: لاله وحشی
باده: شراب
شاخ: شاخه
شقایق، لاله: دو گونه گل
زُمرّد: سنگ قیمتی
باده: شراب
قلمرو ادبی: جانبخشی: شقایق ایستاده
چو بر شاخ…: تشبیه
و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.
قلمرو زبانی: اختلاف: رفت و آمد
متواتر: پی در پی
گَشن: انبوه
معنی: در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد و شد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.
ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.
معنی: ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.
قلمرو زبانی: بدحال: بدخو
جال: دام و تور
قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن
بترسید و با خود گفت: این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.
معنی: زاغ ترسید و با خود گفت: این مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.
قلمرو زبانی: کاری افتاده: کاری دارد
باری: به هر روی
جای نگه دارم: این جا می مانم
صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.
معنی: شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.
قلمرو زبانی: جال: دام
بازکشید: پهن کرد
حَبّه: دانه
سر: رئیس
طوق: خط دور گردن پرندگان
مطوقه: طوق دار
طاعت، مطاوعت: فرمانبرداری
گذاشتندی: می گذرانیدند
چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.
معنی: همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.
قلمرو زبانی: غافل وار: با حال غفلت، بی خبر
فرود آمدند: پایین آمدند
جمله: همه
گرازان: با ناز راه رونده
تگ: دویدن
ایستاد: شروع کرد
در ضبط آوردن: گرفتن
مرجع «ایشان»: کبوتران
و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.
معنی: کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.
قلمرو زبانی: اضطراب: پریشانی و آشفتگی
را: به معنای «برای»
مطوّقه گفت: جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.
معنی: مُطَّوقه گفت: جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.
قلمرو زبانی: مجادله: جدال و ستیزه
همگنان: همه، جمع همگن
استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن
تخلص: رهایی
صواب: صلاح و درست
به طریق: از راه
تعاون: همیاری
قوت: نیرو
رهایش: آزادی، نجات
کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.
معنی: کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.
قلمرو زبانی: فرمان کردن: فرمان بردن
برکندن: بلند کردن شناسه مفرد برای نهاد جمع
در پی: دنبال
ایستاد: تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن
آخر: سرانجام
درمانند: درمانده شوند
قلمرو ادبی: سر خویش گرفتن: کنایه از دنبال کار خود رفتن
و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.
معنی: و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربهها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاحها درست کرد.
قلمرو زبانی: بر اثر: به دنبال
فرجام: پایان
واقعه: پیشامد
ایمن: ممال امان، در امان
تجارب: ج تجربه
دفع: راندن
حوادث: پیشامدهای ناگوار
تشبیه پنهان: تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواریها
و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: « این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.
معنی: و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.
قلمرو زبانی: قفا: پشت، پشت گردن
ستیزه روی: گستاخ، پر رو
به جد: جدّی
ناپیدا: ناپدید
قلمرو ادبی: چشم: مجاز از نگاه
از کسی دل برگرفتن: کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن
طریق آن است که سوی آبادانیها و درختستانها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد
معنی: راه کار آن است که به سوی آبادیها و باغها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد؛
قلمرو زبانی: طریق: راه کار
اشارت: دستور
درختستان: باغ
منقطع: بریده، قطع شده
خایب: نا امید
که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد. کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.
معنی: زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.
قلمرو زبانی: بند: ریسمان
اِمام: راهنما و الگو
راه بتافتند: راه را کج کردند
مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛
معنی: به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.». فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.
قلمرو زبانی: مسکن: خانه
فرمان نگاه داشتن: فرمان بردن
جمله: همگی
و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.
معنی: و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکیها و زشتیها را مشاهده کرده؛ و در آن جایها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد.
قلمرو زبانی: دَها: زیرکی و هوش
خرد: عقل
مشاهدت: مشاهده
مواضع: جایها
از جهت: برای
گریزگاه: جای گریز
تیمار: مواظبت
فراخور: شایسته
حکمت: دانش
بر حسب: مطابق
قلمرو ادبی: گرم و سرد …: کنایه از جهان دیده و با تجربه
گرم، سرد: تضاد
خیر، شرّ: تضاد
دیدن گرم و سرد: حس آمیزی
مُطَّوقه آواز داد که: « بیرون آی». زبرا پرسید که: «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد.
معنی: مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد.
قلمرو زبانی: آواز داد: فریاد زد
تعجیل: شتاب (هم آوا: تأجیل: مهلت دادن)
چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟
معنی: وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»
قلمرو زبانی: زه آب: چشمه
دیده: چشم
قلمرو ادبی: بند بلا: اضافه تشبیهی
زه آب دیده: اضافه تشبیهی
جوی: استعاره از اشک
بر رخسار جویها …: اغراق
جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».
معنی: جواب داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.
قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت
ورطه: جای هلاکت
قلمرو ادبی: استعاره
موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.
معنی: موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.
قلمرو زبانی: بشنود: شنید (بن ماضی: شنید، بن مضارع: شنو)
ایستاد: تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن (بن ماضی: ایستاد، بن مضارع: ایست)
گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی!
معنی: مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟
قلمرو زبانی: اصحاب: یاران
اولی تر: سزاوارتر
حدیث: سخن
مکرر کردن: تکرار کردن
گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است.
معنی: من به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من است.
قلمرو زبانی: ملامت: سرزنش
ریاست: رهبری
تکفل کردن: به گردن گرفتن
و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.
معنی: چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.
قلمرو زبانی: گزاردن: انجام دادن (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار)
معونت: کمک
مظاهرت: پشتیبانی، یاری کردن
بجستم: نجات یافتم (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه)
مواجب: جمع موجب، وظایف
سیادت: رهبری
و من می ترسم که اگر از گشادن عقدههای من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری.
معنی: و می ترسم اگر اول گرههای مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود.
قلمرو زبانی: عقده: گره
ملول: سست و ناتوان، آزرده
ملالت: خسته
اهمال: سستی
و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراق موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.
معنی: و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.
قلمرو زبانی: ضمیر: درون
رخصت: اجازه
بلا: گرفتاری
فراق: آسایش
موافقت: همکاری
طاعن: سرزنشگر
مجال: فرصت
وقیعت: بدگویی
قلمرو ادبی: بلا، فراق: تضاد
موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید»
معنی: موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک (تو) در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد.
قلمرو زبانی: اهل مکرمت: جوانمردان
موالات: دوستی
ارباب مودّت: دوستداران
ثقت: اعتماد
خصلت: خو
مطلق: رها
کرم عهد: خوش پیمانی
صافی: پاک
و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.
معنی: و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.
قلمرو زبانی: به جدّ: جدی
رغبت: میل
مطلق: رها، آزاد
ایمن: ممال امان، در امنیت
معنی کلمات و واژه های درس ۱۵ پانزدهم فارسی یازدهم
در ادامه می توانید معنی لغات و کلمه های مهم و سخت درس پانزدهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:
آورده اند: حکایت میکنند
ناحیت: ناحیه، سرزمین
کشمیر: ناحیه ای بین هند و پاکستان
مُتَصَید: شکارگاه
مَرغ: گونهای گیاه -مرغزار: چمن زار
نَزِه: با صفا، خوش آب و هوا
عکس: انعکاس، بازتاب
ریاحین: گیاهان
جمال: زیبایی
مانستی: مانند بود
دِرَفشان: درخشان، نورانی
شقایق: لاله وحشی
باده: شراب
شاخ: شاخه
زُمرّد: سنگ قیمتی سبزرنگ
باده: شراب
شکار: حیواناتی که شکار میشوند.
اختلاف: رفت و آمد
متواتر: پی در پی
گَشن: انبوه
بدحال: بدخو
جال: دام و تور
بدان: به آن
کاری افتاده: کاری دارد
باری: به هر حال
جای نگه دارم: این جا می مانم
بازکشید: پهن کرد
حَبّه: دانه
سر: رئیس
طوق: خط دور گردن پرندگان
مطوقه: طوق دار
طاعت، مطاوعت: فرمانبرداری
گذاشتندی: میگذرانیدند.
غافل وار: با حال غفلت، بی خبر
فرودآمدند: پایین آمدند
گرازان: با ناز راه رونده
در ضبط آوردن: گرفتن
مجادله: جدال و ستیزه
همگنان: همه، جمع همگن
استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن
تخلص: رهایی
حالی: اکنون
صواب: صلاح و درست
به طریق: از راه
تعاون: همیاری
قوت: نیرو
رهایِش: آزادی، نجات، رها شدن
فرمان کردن: فرمان بردن
برکندن: بلند کردن
در پی: دنبال
ایستاد: اقدام کرد
آخر: سرانجام
درمانند: درمانده شوند
بر اثر: به دنبال
فرجام: پایان
واقعه: پیشامد
تجارب: جمع تجربه
دفع: راندن
حوادث: پیشامدهای ناگوار
قفا: پشت، پشت گردن
ستیزه روی: گستاخ، پر رو
به جد: جدّی
ناپیدا: ناپدید
طریق: راه کار
درختستان: باغ
منقطع: بریده، قطع شده
خایب: ناامید
اشارت: دستور
بند: ریسمان
اِمام: راهنما و الگو
راه بتافتند: راه را کج کردند. تغییر مسیر دادند.
مسکن: خانه
فرمان نگاه داشتن: فرمان بردن
جمله: همگی
دَها: زیرکی و هوش
خرد: عقل
مشاهدت: مشاهده
مواضع: جایها
از جهت: برای
گریزگاه: جای گریز
تیمار: مواظبت
فراخور: شایسته
حکمت: دانش
بر حسب: مطابق
آواز داد: فریاد زد
تعجیل: شتاب، با عجله
زه آب: چشمه
دیده: چشم
آبِ دیده: اشک
قضا: سرنوشت
ورطه: جای هلاکت
بشنود: شنید
ایستاد: اقدام کردن، شروع کرد
اصحاب: یاران
اولی تر: سزاوارتر
حدیث: سخن
مکرر کردن: تکرار کردن
ملامت: سرزنش
ریاست: رهبری
تکفل کردن: به گردن گرفتن، عهده دار شدن.
گزاردن: انجام دادن
معونت: کمک
مظاهرت: پشتیبانی، یاری کردن
بجستم: نجات یافتم
مواجب: جمع موجب، وظایف
سیادت: رهبری
عقده: گره
ملول: خسته، سست و ناتوان، آزرده
ملالت: خستگی
اهمال: سستی
ضمیر: درون
رخصت: اجازه
بلا: گرفتاری
فراغ: آسایش
موافقت: همکاری
طاعن: سرزنشگر
مجال: فرصت
وقیعت: بدگویی
اهل مکرمت: جوانمردان
موالات: دوستی
ارباب مودّت: دوستداران
ثقت: اعتماد
خصلت: خو
مطلق: رها
کرم عهد: خوش پیمانی
صافی: پاک
رغبت: میل
مطلق: رها، آزاد
ایمن: ممال امان، در امنیت
همچنین بخوانید: معنی و آرایه های زبانی و ادبی درس شانزدهم فارسی یازدهم
توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.
در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس 15 پانزدهم کبوتر طوق دار ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.
سایت شما عالیههههههه
ترجمه همه درسا رو از سایت شما میگیرم
ممنون از زحماتتون ❤🙏
اگه روی متن کتاب معنی میکردید یعنی روی صفحه خود کتاب بهتر بود
خیلی خوب بود ممنون