انشا در مورد پنجره ای رو به بهار ✳️ با مقدمه و نتیجه گیری
متن انشا با موضوع پنجره ای رو به بهار و توصیف زیبایی ها و سرسبزی های فصل بهار
انشا در مورد پنجره ای رو به بهار ؛ چه قدر این بهار خواستنی و مبارک است. کاش خانه ای داشتم که به سمت و سوی بهار می رفت و پنجره ای که هر صبح به سمت بهار می بود. برای دریافت اطلاعت بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.
مطلب پیشنهادی: انشا در مورد فصل بهار
انشای زیبا در مورد پنجره ای رو به بهار
مقدمه: کاش خانه ای داشتم که روی به بهار باز می شد و می توانستم رو به بهار سخن بگویم و حرف های طولانی مدت و عاشقانهام را بزنم. بگویم کجایی که دردهای قدیمی را بگویم. ای عروس طبیعت چرا تور از رخت بر نمی داری، رقص شکوفه و گل و بلبل را که می بینم، به تو حسودی می کنم که چرا تو این قدر هوا دار داری و من بی تو مانده ام. با توام ای همه شادی و سبزی.
بدنه: کاش پنجره ای شیشه ای داشتم که می توانستم عشق را برای بهار در حوالی همان پنجره ترجمه کنم. کاش روزی برسد که من در حوالی بهار در کنار چشمه عشق و دلدادگی حرف دل بزنم. کاش روزی برسد که هر صبح در حوالی همان پنجره در کنار اواز سبز قبا، فاخته و قناری، بهار را به کنج اتاقم بکشم. می رسد روزی که شیشه خاطره را بشکنم و برای بهار رویش را زمزمه کنم.من روزی هزار بار از ان روزنه و پنجره با خورشید و بهارش حرف بزنم و بگویم : ای خانهات آباد، بهار را صدا بزن. و رو به بهار در زیر درخت نارون گفتم که خط کدام خاطره را روی دفتر تاریخ حک کنم.
آن روز برای همیشه در کنار ان پنجره با بهار هم پیمان شدم و گفتم ای آنکه از عشق لبریزی ، کاش هیچ وقت نروی و من در حوالی تو زندگی را مزه کنم. ان شیشه را در ذهنم پاک کردم و به هر رهگذری گفتم که من از خانه بهار می آیم و نقش دنیا و خاطره می زنم. آنجا بود که برای همیشه در دلم پنجره ای رو به بهار گشودم و عشق را به مهمانی دعوت کردم و از گل و بلبل مهمانی گرفتم و دانستم که تا بهار هست زندگی هم هست و باید تا پنجره فکرم روشن است، شقایقی بکارم و با او هم صحبت شوم.
نتیجه گیری: خودت و روحت را به بهار گره بزن و بدان که همه سرسبزی و پاکی از وجود بهار و خداوند بهار است. دلت را مانند صیقل بزن و بخشنده باش تا خدای مهربانی ها هم تو را غرق در نعمت کند. خدایا شکرت که بهار را در مسیر زندگی من قرار دادی تا دلم سبز شود.
متن انشاء با موضوع پنجره ای رو به بهار
مقدمه: بهار یک پنجره رو به روشنایی است که خدا برای ذهن من آفریده تا بتوانم نور و روشنی و دوباره زیستن را بیاموزم. من هر صبح از افق بهار می آیم وبا گل ها و اقاقی قرار نو شدن دارم و در روزنه نور بهار را به خانه خواهم کشاند.
بدنه: خدای بهار را سپاس که به من زندگی آموخت و من می توانم در حوالی بهار خانه ای بسازم و پنجرهاش را هم رو به خدا و بهار باز کنم. من از خدای بهار خواستم تا دلم را بهاری کند تا من بتوانم در این حوالی با خدا حرف دل بزنم. هر صبح در کنار خورشید بمانم و گردش پاک کنم و از ان پنجره رویایی رو به بهار دختران آسمان را به خانه عشق دعوت کنم.
من در پنجره رو به بهار نقش خاطرات ترنج و یاقوتی و هرچه گل و بلبل را در دفترچه خاطراتم نقش زدم و حال عکس قاب و تصویرش از نگاه همان پنجره به چشم می آید و من می توانم عشق را به تصویری جاوید بکشم. خدایا شکرت که چشمم باز است و می توانم داده های فراوان و بی حساب تو را در روز گشایش پنجره بهار جشن بگیرم. این است فال پنجره رو به بهار. من در آن روز رویایی چادر خورشید را از سرش بر میدارم و به دست بهار می سپارم.
چقدر آن پنجره دلکش و ناز و آرام است. هوا مطلوب عشق در کنار و من همچنان عاشق. شیشه غبار آلود را کنار می زنم و روی بخار می نویسم که خاطراتت همیشه جاوید و خودت همیشه ماندگاری. امروز من با دستان خود پنجره را باز کردم، من بودم و خدا بود و بهار…. هنوز هم در آرزوی آن پنجره ای رو به بهار روزانه تو را منتظرم .کاش بیایی و غم از رخم برداری ای بهار جاوید.
نتیجه گیری: دلت را به پنجره بهار بسپر تا نسیم خوش نوروز تو را دریابد، تنبلی کاستی و کاهلی را کنار بگذار و دست به آسمان بلند کن که هرچه از خدا بخواهی برایت مهیا می کند. خدایا شکرت که بهار و زیبایی هایش را خلق کردی.
انشاهای پیشنهادی:
انشا در مورد زمین مهربان من
و
انشا در مورد خاطره یک روز بارانی
به پایان متن های انشا در مورد پنجره ای رو به بهار رسیدیم، اگر نظری در این رابطه داشتید حتما آن را با ما به اشتراک بگذارید.