ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی و آرایه های درس دوازدهم فارسی یازدهم کاوه دادخواه

گام به گام معنی متن و کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری شعر درس 12 دوازده کاوه دادخواه ادبیات فارسی یازدهم

معنی و آرایه های ادبی درس دوازدهم فارسی یازدهم کاوه دادخواه ؛ در این نوشته با معنی کلمات و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری شعر و متن درس ۱۲ دوازدهم کاوه دادخواه کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب قلمرو های کارگاه متن پژوهی درس دوازدهم فارسی یازدهم

معنی و آرایه های درس دوازدهم فارسی یازدهم کاوه دادخواه
معنی و آرایه های درس دوازدهم فارسی یازدهم کاوه دادخواه

معنی و ارایه های متن و شعر درس 12 دوازدهم فارسی یازدهم کاوه دادخواه

در ادامه می توانید معنی روان و بازگردانی و قلمرو ادبی و زبانی شعر و متن درس کاوه دادخواه ۱۲ دوازدهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

در داستان های حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرهٔ انقلابی کاوهٔ آهنگر بی نظیر است و پیش بند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.

قلمرو زبانی: اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم
باستان: گذشته، دیرین
نظیر: مانند (هم آوا؛ نذیر: بیم دهنده)
درفش: پرچم، بیرق
برافراشت: بلند کرد (بن ماضی: برافراشت، بن مضارع: برافراز)

قلمرو ادبی: چهره: مجاز از شخصّیت
جنبش: مجاز از قیام
دل: مجاز از انسان
بازو: مجاز از نیرو

ضحّاک، معرّب اژی دهاک (اژدها)، در داستان های ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی، در اوستا موجودی است«سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیوزاد و مایۀ  آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاکدین بود، از پا درمی آورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی بدو می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایۀ رنج وی می شود.

قلمرو زبانی: معرّب: عربی شده
مظهر: نماد
دیوزاد: دیو زاده
مایه: موجب (هم آوا؛ مایع: آبگون)
خوالی: غذا
خوالیگر: خورشگر، آشپز
چالاک: چابک، زبر و زرنگ
خورش: غذا
پروردن: پرورش دادن (بن ماضی: پرورد، بن مضارع: پرور)

قلمرو ادبی: کنایه: از پا درآوردن؛ به معنای نابود کردن
بوسه: نماد التذاذ و التصاق است

پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحّاک می رود و به او می گوید «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحّاک نیز چنین می کند و برای تسکین درد خود به این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران و یا مهترزادگان به دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و به مارها می خوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می روید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث .

در محیطی که پادشاه بیداد پیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت.

قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، پردانش
علاج: درمان
تسکین: آرام کردن
پرداختن: مشغول شدن (بن ماضی: پرداخت، بن مضارع: پرداز)
کهتر: کوچک تر
مهتر: بزرگ تر
مهترزاده: بزرگزاده
دیوان: بارگاه
خورشگر: آشپز
تجسّم: مجسم کردن
منش: خوی، سرشت
خبیث: پلید
بیداد: ستم
بیداد پیشه: ستمگر
ایمن: ممال امان
برانگیخت: تحریک کرد (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز)

قلمرو ادبی: جوان: نماد اراده و اقتدار جامعه است
مغز: نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است
روزهای سیاه: کنایه از دوران اختناق
جان گرفتن: کنایه از کشتن

در ادامه معنی و آرایه های ادبی شعر کاوه دادخواه درس دوازدهم فارسی یازدهم را می خوانید:

نکته: قالب شعر:مثنوی و وزن آن ( فعولن فعولن فعولن فَعَل) متقارب مثمّنِ محذوف

۱- چو ضحّاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار

معنی: وقتی ضحّاک بر تخت پادشاهی ایران نشست، سالیان درازی (هزار سال) حکومت کرد.

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شهریار: شاه / انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن

قلمرو ادبی: بر او سالیان انجمن شد هزار: کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد

۲- نهان گشت کردار فرزانگان /  پراگنده شد نام دیوانگان

معنی: روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدکنشان شد).

قلمرو زبانی: نهان: پنهان / کردار: رفتار / فرزانه: دانشمند، دانا

قلمرو ادبی: فرزانه، دیوانه: تضاد
نام دیوانگان پراگنده شد: کنایه از نامدار شدن، به قدرت و اعتبار رسیدن

۳- هنر خوار شد، جادوی ارجمند /  نهان راستی، آشکارا گزند

معنی: هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.

قلمرو زبانی: هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
خوار: پست و بی ارزش
جادو: جادوگر
جادوی: جادوگری
گزند: آسیب

قلمرو ادبی: خوار، ارجمند: تضاد
هنر، جادوی: تضاد
نهان، آشکارا: تضاد

۴- برآمد برین روزگار دراز /  کشید اژدهافش به تنگی فراز

معنی: روزگار زیادی به این منوال گذشت و این وضعیّت، ضحّاکِ چون اژدها را، خوار و بی ارزش کرد و او را دچار سختی کرد.

قلمرو زبانی: برآمد: گذشت
دراز: طولانی
دراز، فراز: شبه جناس
فش: مانند

قلمرو ادبی: اژدهافش: مانند اژدها، تشبیه، منظور ضحاک
فش: ادات تشبیه

۵- چنان بُد که ضحّاک را روز و شب /  به نام فریدون گشادی دو لب

معنی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.

قلمرو زبانی: بُد: بود (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / «را»: نقش نمای اضافه؛ نشانه اضافه گسسته؛ دو لب ضحّاک / گشودن: باز شدن (بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا)؛ گشادی: ماضی استمراری «می گشود» (گشودن در این بیت فعل ناگذر است.) / قلمرو ادبی: روز و شب: تضاد، کنایه از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن

۶- ز هر کشوری مهتران را بخواست /  که در پادشاهی کُند پشت راست

معنی: ضحّاک از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.

قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس

قلمرو ادبی: در پادشاهی پشت راست کردن: کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد/ بخواست، راست: شبه جناس

۷- از آن پس، چنین گفت با موبدان /  که ای پرهنر با گهر بخردان

معنی: ضحاک سپس این گونه با روحانیان سخن گفت که: ای انسان‌های شایسته و با اصل و نسب و دانا (بيت با بيت بعد موقوف المعانی است.)

قلمرو زبانی: موبد: روحانی زردشتی
هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
با گهر: نژاده
بخرد: خردمند

قلمرو ادبی: موبد: مجازا دانشمند، دانا
موقوف المعانی

۸- مرا در نهانی یکی دشمن‌ست /  که بر بخردان این سخن، روشن ست

معنی: من دشمن پنهانی دارم و این موضوع برای شما انسان های دانا، واضح و آشکار است.

قلمرو زبانی: نهان: پنهان
بخرد: خردمند
را: نشانه دارندگی و مالکیت

قلمرو ادبی: واج آرایی: «ن»

۹- یکی محضر اکنون بباید نوشت /  که جز تخم نیکی، سپهبد نکشت

معنی: اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود، مبنی بر اینکه فرمانده (ضحاک) غیر از نیکی و خوبی کاری انجام نداده است.

قلمرو زبانی: محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود.
سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک
نکشت: نکاشت (بن ماضی: کشت، کاشت؛ بن مضارع: کار)

قلمرو ادبی: تخم نیکی: اضافه تشبیهی
نوشت، نکشت: شبه جناس

۱۰- ز بیمِ سپهبد همه راستان /  بر آن کار گشتند همداستان

معنی: از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.

قلمرو زبانی: بیم: ترس
سپهبد: فرمانده سپاه؛ منظور ضحاک
راستان: راستگویان
همداستان: موافق، همرای

۱۱- بدان محضر اژدها ناگزیر /  گواهی نوشتند بُرنا و پیر

معنی: به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.

قلمرو زبانی: گواهی: شهادت
برنا: بالغ، جوان

قلمرو ادبی: اژدها: استعاره از ضحاک
برنا، پیر: تضاد

۱۲- هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه / برآمد خروشیدنِ دادخواه

معنی: همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی بلند شد.

قلمرو زبانی: یکایک: ناگهان
درگاه: بارگاه
شاه: منظور ضحاک
خروشیدن: فریاد
دادخواه: شاکی، حق جو
برآمد: بلند شد

۱۳- ستم دیده را پیش او خواندند / برِ نامدارانش بنشاندند

معنی: کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.

قلمرو زبانی: ستم دیده: کاوه / مرجع او: ضحاک / بر: کنار/ نامدار: سرشناس

قلمرو ادبی: واج آرایی «ن»

۱۴- بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دیدی ستم؟

معنی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»

قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک
دژم: خشمگین
به روی دژم: خشمگینانه
برگوی: بگو

۱۵- خروشید و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوۀ دادخواه!

معنی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوه دادخواهم.»

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد
شاها: ای شاه
دادخواه: شاکی، حق جو

قلمرو ادبی: دست، سر: تناسب
دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس.

۱۶- یکی بی زیان مردِ آهنگرم /  ز شاه، آتش آید همی بر سرم

معنی: آهنگری بی‌آزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.

قلمرو زبانی: بی زیان: بی آزار
یکی بی زیان مرد آهنگرم: سه ترکیب وصفی: یک مرِد بی زیانِ آهنگرم

قلمرو ادبی:  آتش: استعاره از گرفتاری و رنج
آتش بر سرم همی آید: کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام

۱۷- تو شاهی و گر اژدها پیکری /  بباید بدین داستان داوری

معنی: تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی…

قلمرو زبانی: گر: یا
اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها
پیکر: هیکل
داوری: قضاوت

۱۸- اگر هفت کشور به شاهی تو راست / چرا رنج و سختی همه بهر ماست

معنی: اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟

قلمرو زبانی: را: نشانه مالکیت و دارندگی
بهر: نصیب، بهره
کشور: اقلیم

قلمرو ادبی: راست، ماست: جناس

۱۹- شماریت با من بباید گرفت / بدان تا جهان ماند اندر شگفت

معنی: تو باید به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند..

قلمرو ادبی: مجاز: «جهان» مجاز از مردم جهان
واج آرایی: «ن»
کلمات قافیه: گرفت، شگفت

۲۰- مگر کز شمار تو آید پدید / که نوبت ز گیتی به من چون رسید

معنی: شاید با حساب و کتاب تو مشخص شود که چطور از میان مردم دنیا بار دیگر نوبت من رسیده است.

قلمرو ادبی: موقوف المعانی
مجاز: «گیتی» مجاز از مردم جهان
کلمات قافیه: پدید، رسید.

۲۱- که مارانت را مغز فرزند من / همی داد باید ز هر انجمن

معنی: که از میان گروه های مختلف انسان ها، باید مغز فرزندان من را خوراک مارها بکنی.

قلمرو ادبی: شیوه بلاغی دارد
واج آرایی: «م»
کلمات قافیه: من، انجمن.

۲۲- سپهبد به گفتار او بنگريد / شگفت آمدش كان سخن ها شنید

معنی: ضحاک به سخنان او توجه کرد و از شنیدن آن سخنان تعجب کرد.

قلمرو ادبی: حس آمیزی: «به گفتار او بنگرید»
تناسب: «گفتار، سخن، شنید»
کلمات قافیه: بنگرید، شنید.

۲۳- بدو باز دادند فرزندِ اوی / به خوبي بجُستند پیوند اوی

معنی: فرزندش را پس دادند و با مهربانی از او دلجویی کردند (با مهربانی تلاش کردند که او را با ضحاک همراه کنند).

قلمرو ادبی: واج آرایی: «د»، «ب»
کنایه: «پیوند کسی را جستن» کنایه از جلب کردن نظر
کلمات قافیه: فرزند، پیوند.
ردیف: او.

۲۴- بفرمود پس كاوه را پادشا / كه باشد بدان محضر اندر گوا

معنی: سپس، ضحاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا کند.

قلمرو ادبی: دو حرف اضافه برای یک متمم: بر آن محضر اندر
مراعات نظیر: «محضر و گوا»
کلمات قافیه: پادشاه، گوا.

۲۵- چو برخواند كاوه، همه محضرش / سَبُک، سوي پیران آن كشورش

معنی: هنگامی كه كاوه، استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان كشور كرد و

۲۶- خروشید كاي پايمردانِ ديو / بُريده دل از ترسِ گِیهان خَديو

معنی: فریاد برآورد که: ای حامیان ضحاک دیوسیرت که از خدای جهان نمی ترسید…

۲۷- همه سوي دوزخ نهاديد روی / سپُرديد دل ها به گفتارِ اوي

معنی: هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.

قلمرو ادبی بیت ۲۵ و ۲۶ و ۲۷: «دیو» استعاره از ضحاک
کنایه: «دل بریدن» کنایه از توجه نکردن و باور نداشتن
کنایه: «روی نهادن» کنایه از ميل کردن، رفتن به سویِ
کنایه: «دل سپردن» کنایه از قبول کردن
جناس ناهمسان: «دیو و خدیو»، «روی و اوی»
مراعات نظیر: «روی و دل»

۲۸- نباشم بدين مَحضَر اندر گُوا / نه هرگز برانديشم از پادشا

معنی: من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.

قلمرو ادبی: دو حرف اضافه برای یک متمم: «بدین محضر اندر»
مراعات نظیر: «محضر و گوا»
کلمات قافیه: گوا، پادشا.

۲۹- خروشید و برجَست لرزان ز / جاي بدرّيد و بِسپَرد مَحضَر به پاي

معنی: کاوه با فریاد و در حالی که از خشم می لرزید، از جای خود بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

قلمرو ادبی: بیت شیوه بلاغی دارد
جناس ناهمسان: «پای، جای»
کلمات قافیه: جای، پای.

۳۰- چو كاوه برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه

معنی: هنگامي كه كاوه از دربارِ شاه بيرون آمد، مردم بازار دور او جمع شدند.

قلمرو ادبی: مجاز: «بازارگاه» مجاز از بازاریان
مردم. کنایه: «انجمن گشتن» کنایه از جمع شدن
کلمات قافیه: شاه، بازارگاه.

۳۱- همي برخروشید و فرياد خواند / جهان را سراسر، سوي داد خواند

معنی: می خروشید و فریاد می زد و مردم را به عدل دعوت می کرد.

قلمرو ادبی: مجاز: «جهان» مجاز از مردم جهان
واج آرایی: «س»، «د»
جناس همسان: «خواند و خواند»
کلمات قافیه: فرياد، داد.

۳۲- از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پاي / بِپوشند هنگامِ زخمِ دراي

معنی: آن (پیش بندِ) چرمی که آهنگرها، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند.

۳۳- همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد / همان گَه ز بازار برخاست گَرد

معنی: كاوه همان را بر سرِ نيزه آویخت، همان لحظه ازدحام و شلوغي، بازار را فرا گرفت و مردم تجمّع كردند.

قلمرو ادبی بیت ۳۲ و ۳۳: مراعات نظیر: «چرم، آهنگر، درای».
جناس ناهمسان: «کرد و گرد».
جناس ناهمسان: «بر، سر».
کنایه: «گرد برخاستن» کنایه از بر پا شدن شور و غوغا.
کلمات قافیه: پای، درای – کرد، گرد.

۳۴- خروشان همي رفت نیزه به دست / كه اي نامدارانِ يزدان پرست

معنی: كاوه در حالی که نيزه به دست داشت، فرياد مي كرد: كه اي بزرگان خداپرست.

۳۵- كسي كاو هواي فريدون كند / دل از بند ضحّاک بیرون كند

معنی: كاوه در حالی که نيزه به دست داشت، فرياد مي كرد: كه اي بزرگان خداپرست.

قلمرو ادبی بیت ۳۴ و ۳۵: «فریدون» نماد دادگری و نیکی.
نماد: «ضحاک» نماد اهریمن و بیداد.
کنایه: «سر از بند بیرون کردن» کنایه از نافرمانی و سرپیچی کردن.
کنایه: «هوای کسی کردن»
کنایه از خواهان کسی بودن.

۳۶- بپویید کاین مهتر آهرمن است / جهان آفرین را به دل، دشمن است…

معنی: جنبشی راه بیندازید (حرکت کنید)؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.

قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن
مهتر: بزرگتر، رئیس
آهرمن: اهریمن – اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید.)
جهان آفرین: آفریدگار
«را» در «جهان آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین)
به دل: در دل

قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعراض کردن
است: ردیف
واج آرایی «ن»

۳۷- همی رفت پیش اندرون مرد گرد / جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد

معنی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.

قلمرو زبانی: گرد: پهلوان
پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش
انجمن شد: گرد آمد
خرد: اندک

قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان
گرد، خرد: جناس

۳۸- بدانست خود کافریدون کجاست / سر اندر کشید و همی رفت راست

معنی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.

قلمرو زبانی: کافریدون: که فریدون
اندر: در
راست: مستقیم

قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن
کلمات قافیه: کجاست، راست.

۳۹- بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش آنجا و برخاست غَو

معنی: کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ (شادمانی) شان بلند شد.

قلمرو زبانی: سالار: سردار
سالار نو: امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است
مرجع «ش»: فریدون
غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو

قلمرو ادبی:  واج آرایی «د»
نقش ضمیر متصل: «ش» در بدیدنش «مفعول».
کنایه: «سالار نو» کنایه از فریدون.
جناس ناهمسان: «نو و غو».
کلمات قافیه: نو، غو.

۴۰- فریدون چو گیتی برآن گونه دید /  جهان پیش ضحّاک وارونه دید

معنی: فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.

قلمرو زبانی: گیتی: جهان
چو: چون، هنگامی که

قلمرو ادبی: جهان را وارونه دید: کنایه از به کام نبودن
مصراع دوم، کنایه از اینکه فهمید، ضحاک نابود می شود.
جناس همسان: «دید، دید».
کلمات قافیه: گونه، وارونه.

۴۱- همی رفت منزل به منزل چو باد / سری پر ز کینه، دلی پر ز داد…

معنی: فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.

قلمرو زبانی: منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه
چو: مانند
داد: حق و عدالت

قلمرو ادبی: چو باد: تشبیه
سر، دل: تناسب
باد، داد: جناس ناهمسان
مراعات نظیر: «سر و دل»
سر: مجاز از قصد و اندیشه
کلمات قافیه: باد، داد.
واژه آرایی: «پر ز»
در مصراع دوم فعل به قرینۀ معنایی حذف شده است.

۴۲- به شهر اندرون هر که بُرنا بدند / چه پیران که در جنگ، دانا بدند

معنی: هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،

قلمرو زبانی: اندرون: درون
به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم  
که: کس
برنا: بالغ، جوان

قلمرو ادبی: برنا، پیر: تضاد
برنا، دانا: جناس
موقوف المعانی

۴۳- سوی لشکر آفریدون شدند / ز نیرنگ ضحّاک بیرون شدند

معنی: به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.

قلمرو زبانی: شدند: رفتند
نیرنگ: فریب

قلمرو ادبی: از نیرنگ بیرون رفتن: کنایه از فریب نخوردن
واج آرایی «ن»

فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.

قلمرو زبانی: ترگ: کلاهخود
خُرد: ریز، ریزه
سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته
خجسته: فرخنده، مبارک
میان: کمرگاه
بند: ریسمان
بُن: ته
آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت؛ بن مضارع: آویز)

قلمرو ادبی: گرز گاوسر: تشبیه 

معنی کلمات و واژه های درس 12 دوازدهم فارسی یازدهم

در ادامه می توانید معنی لغات و کلمه های مهم و سخت شعر و متن درس کاوه دادخواه دوازدهم کتاب ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم
باستان: گذشته، دیرین
نظیر: مانند
درفش: پرچم، بیرق
برافراشت: بلند کرد

معرّب: عربی شده
مظهر: نماد
دیوزاد: دیوزاده
مایه: موجب
خوالی: غذا
خوالیگر: خورشگر، آشپز
چالاک: چابک، زبر و زرنگ
خورش: غذا
پروردن: پرورش دادن

فرزانه: دانا، پردانش
علاج: درمان
تسکین: آرام کردن
پرداختن: مشغول شدن
کهتر: کوچک تر
مهتر: بزرگ تر
مهترزاده: بزرگزاده

دیوان: بارگاه
خورشگر: آشپز
تجسّم: مجسم کردن
منش: خوی، سرشت
خبیث: پلید
بیداد: ستم
بیداد پیشه: ستمگر
ایمن: ممال امان
برانگیخت: تحریک کرد

معنی واژگان درس دوازدهم فارسی یازدهم

چو: هنگامی که
شهریار: شاه
انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن
نهان: پنهان
کردار: عمل، رفتار
فرزانه: دانشمند، دانا

هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
خوار: پست و بی ارزش
جادو: جادوگر
جادوی: جادوگری
گزند: آسیب

برآمد: گذشت
دراز: طولانی
فش: مانند
بُد: بود
گشودن: باز کردن

مهتر: بزرگتر، رئیس
بخواست: فراخواند
موبد: روحانی زردشتی
با گهر: نژاده، اصیل
بخرد: خردمند

نهان: پنهان
بخرد: خردمند
گو: پهلوان، دلیر و شجاع
سترگ: بزرگ
محضر: استشهادنامه
سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک
نکشت: نکاشت

بیم: ترس
راستان: راستگویان
همداستان: موافق، همرای
گواهی: شهادت
برنا: بالغ، جوان
یکایک: ناگهان
درگاه: بارگاه

خروشیدن: فریاد
دادخواه: شاکی، حق جو
برآمد: بلند شد
بر: کنار
نامدار: سرشناس

دژم: خشمگین
به روی دژم: خشمگینانه
برگوی: بگو
خروشید: فریاد زد
شاها: ای شاه

بی زیان: بی آزار
گر: یا
اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها
پیکر: هیکل
داوری: قضاوت
بهر: نصیب، بهره
کشور: اقلیم

بنگرید: نگاه کرد
شگفت آمدش: تعجب کرد
کان: که آن
بازدادن: پس دادن
مرجع او: کاوه
بدو: به او

اندر: در
گوا: شاهد
سبک: سریع
کای: که ای
پایمرد: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد
پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت

دیو: ضحاک بدکردار
گیهان: کیهان، جهان، گیتی
خدیو: شاه
گیهان خدیو: خدای جهان
دوزخ: جهنّم
جستن: پریدن

دریدن: پاره کردن
سپَردن: طی کردن
درگاه: بارگاه
انجمن گشت: جمع شد
بازارگاه: چهارسو، جای خرید و فروش، بازار

معنی لغات و کلمه های درس دوازدهم فارسی یازدهم

برخروشید: بانگ زد
فریاد: کمک
فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن
سراسر: همه
خواند نخست: طلب کرد
داد: حق و عدالت

پشت: ضد
پشت پا: روی پا، سینۀ پا
زخم: ضربه
درای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است
برخاست: بلند شد

خروشان: با بانگ و فریاد
پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن
نامدار: سرشناس
خروشان: فریاد زنان
بند: فریب و افسون

پوییدن: دویدن، حرکت کردن
آهرمن: اهریمن (اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید)
جهان آفرین: آفریدگار
به دل: در دل
گرد: پهلوان
پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش

انجمن شد: گرد آمد
خرد: اندک
کافریدون: که فریدون
اندر: در
راست: مستقیم

سالار: سردار
سالار نو: امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است
غو: فریاد، بانگ و خروش
گیتی: جهان
منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه

بام: پشت بام
کش: که او
اندرون: درون
برنا: بالغ، جوان
شدند: رفتند
نیرنگ: فریب

چاره جوی: تدبیرگر
پی: پا
به کردار: مانند
گرزه: چماق
گرزهٔ گاوسر: گرزی که سر آن به شکل سر گاو بود
دست برد: به کار برد
ترگ: کلاهخود
خرد: ریز، ریزه

نوند: اسب تیزرو
بند کردش: به زنجیر کشیدش

همچنین بخوانید: معنی و ارایه های ادبی درس چهاردهم فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های ادبی و زبانی متن و شعر درس کاوه دادخواه 12 دوازدهم ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

‫۶ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × یک =