بازنویسی حکایت یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست
گسترش داستان و حکایت یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست به نثر ساده و قابل فهم
بازنویسی حکایت یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست؛ برای مشاهده متن ساده نویسی شده به نثر امروزی در ادامه با بخش ادبیات ماگرتا همراه ما باشید.
مطلب پیشنهادی برای شما : بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود
بازنویسی حکایت یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست به نثر ساده
ابتدا داستان این حکایت که خیلی کوتاه می باشد را با هم می خوانیم و سپس آن را به زبان امروزی و قابل فهم تر بر میگردانیم.
یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست.
گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.»
گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟»
گفت: «چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس.»
نقل حکایت از عبید زاکانی
بازنویسی حکایت به زبان ساده : نقل شده است روزی دوستی از دوستش می خواهد که اسبش را برای انجام کاری به او قرض دهد. صاحب اسب در پاسخ این درخواست دوستش می گوید : من اسب دارم اما اسب من سیاه است و نمی توانی سوار آن شوی. دوستش که از شنیدن این حرف خیلی تعجب کرده بود گفت : مگه نمی شه سوار اسب سیاه شد؟ این چه فرقی با بقیه دارد؟ صاحب اسب گفت چرا می شود سوار شد اما دنبال بهانه ای هستم که اسبم را به تو قرض ندهم.
اگر علاقه مند به داستان های قدیمی هستید پیشنهاد می کند حکایت علم و عمل را نیز مطالعه نمایید.
✅ در این بخش حکایت یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست را به زبان و نثری ساده برای شما کاربر عزیز بازنویسی کردیم، اگر سوالی در این رابطه دارید کافیست آن را از قسمت دیدگاه برای ما بنویسید.