ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی کلمات و آرایه های درس نهم فارسی یازدهم ذوق لطیف

گام به گام معنی متن و لغات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری درس ذوق لطیف 9 نهم ادبیات فارسی یازدهم

معنی کلمات و آرایه های درس نهم فارسی یازدهم ذوق لطیف ؛ در این نوشته با معنی کلمات و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری متن درس ۹ نهم ذوق لطیف کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب قلمرو زبانی و ادبی و فکری درس نهم فارسی یازدهم

معنی کلمات و آرایه های درس نهم فارسی یازدهم ذوق لطیف
معنی کلمات و آرایه های درس نهم فارسی یازدهم ذوق لطیف

معنی و ارایه های ادبی درس 9 نهم ذوق لطیف فارسی یازدهم

در زیر می توانید معنی و قلمرو ادبی و زبانی متن درس ۹ نهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

خاله ام چند سالی از مادرم بزرگ تر بود. از شوهرش جدا شده بود. چند بچّه اش همگی در شیرخوارگی مرده بودند و او مانده بود تنها. با آنکه از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت و در نوع خود متمکنّ به شمار می‌رفت، از جهات دیگر ناشاد و سرگردان بود. تنهایی و بی فرزندی برای یک زن، مشکلی بزرگ بود و او گاهی در قم نزد برادرش زندگی می‌کرد، گاهی در کبوده. نمی‌دانست در کجا ریشه بدواند.

با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می‌بخشید. از بحران‌های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می‌پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی‌بست که پیشامد ناگوار را فاجعه ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می‌شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.

قلمرو زبانی: شیرخوارگی: نوزادی
متمکّن: ثروتمند
کبوده: نام روستایی توکّل: به دیگری اعتماد کردن
استحکام: استواری 
بحران: آشفتگی، آشوب
تحفه: ارمغان، هدیه
شائبه: به شک اندازنده درباره وجود چیزی
بی شائبه: بدون آلودگی و با خلوص و صداقت، پاک، خالص
مشیت: اراده، خواست
قدر: اندازه (هم آوا: غدر:‌ نابکاری) 
دل نمی‌بست: علاقه نداشت، وابسته نمی شد
بینگارد: فرض کند، تصور کند (بن ماضی: انگاشت، بن مضارع: انگار) 

قلمرو ادبی: شائبه: به مجاز، عیب و بدی یا نقص در چیزی
ریشه دواندن: کنایه از ماندن
از بحران‌های عصبی … تحفۀ … غرب است: تشبیه
تضاد: شرق، غرب

بنابراین خاله ام با همه تمکّنی که داشت، به زندگی درویشانه‌ای قناعت کرده بود، نه از بخُل بلکه از آن جهت که به بیشتر از آن احتیاج نداشت. در خانۀ مشترکی که خانوادۀ دیگری هم در آن زندگی می‌کردند، یک اتاق داشت. خانۀ کهن سالی بود و بر سر هم نکبت بار، عاری از هر گونه امکان آسایش. در همان یک اتاق زندگی خود را متمرکز کرده بود.

برای این خاله، من به منزلۀ فرزند بودم. گاه به گاه به دیدارش می‌رفتم و کنار پنجره می‌نشستیم و او برای من قصّه می‌گفت. برخلاف مادرم که خشک و کم سخن بود و از دایرۀ مسائل روزمرّه و مذهبیات خارج نمی‌شد، وی از مباحث مختلف حرف می‌زد؛ از تاریخ، حدیث، گذشته‌ها و همچنین شعر؛ حتّی وقتی از آخرت و عوارض مرگ سخن می‌گفت، گفتارش با مقداری ظرافت و نقَل و داستان همراه بود.

قلمرو زبانی: تمکّن: توانگری، ثروت
درویشانه: فقیرانه
بخل: خسیسی
نکبت بار: شوم و ایجاد کننده بدبختی و خواری 
عاری: خالی (هم آوا؛ آری: بله)
متمرکز: تمرکز یافته
مذهبیات: امور دینی
عوارض: ج عارضه، پیامد

قلمرو ادبی: خشک بودن: کنایه از جدی بودن

برای من قصّه‌های شیرینی می‌گفت که او و مادرم، هر دو، آنها را از مادربزرگشان به یاد داشتند. از این مادر بزرگ (مادر پدر) زیاد حرف می‌زدند که عمر درازی کرده و سخنان جذّابی گفته بود. به او می‌گفتند مادرجون. ورد زبانشان بود مادرجون این طور گفت. مادرجون آن طور گفت.

نخستین بار از زبان خاله و گاهی هم مادرم بود که بعضی از قصّه‌های بسیار اصیل ایرانی را شنیدم و به عالم افسانه‌ها- که آن همه پررنگ و نگار و آن همه پرّان و نرم است- راه پیدا کردم. علاوه بر آن، خاله ام با ذوق لطیفی که داشت، مرا نخستین بار از طریق سعدی با شعر شاهکار آشنا نمود. او سواد چندانی نداشت؛ حتّی مانند چند زن دیگر در ده، خواندن را می‌دانست و نوشتن را نمی‌دانست، ولی درجۀ فهم ادبی اش خیلی بیشتر از این حد بود. او نیز مانند دایی ام موجود «یک کتابی» بود؛ یعنی، علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان، فقط کلیّات سعدی را داشت. این سعدی همدم و شوهر و غم گسار او بود. من و او اگر زمستان بود، زیر کرسی و اگر فصول ملایم بود، همان گونه روی قالیچه می‌نشستیم؛ به رختخوابی که پشت سرمان جمع شده بود و حکم پشتی داشت، تکیه می‌دادیم و سعدی می‌خواندیم؛ گلستان، بوستان، گاهی قصاید. هنوز فهم من برای دریافت لطایف غزل کافی نبود و خاله ام نیز که طرف دار شعرهای اندرزی و تمثیلی بود، به آن علاقۀ چندانی نشان نمی‌داد.

قلمرو زبانی: جذاب: گیرا
ورد: دعا
پران: پرواز کننده
ذوق: استعداد
مفاتیح: ج مفتاح، کلیدها
جنان: ج جنة، بهشت‌ها
غم گسار: غم خوار (گساریدن: صرف کردن؛ بن ماضی: گسارید، بن مضارع: گسار)
قصاید: قصیده‌ها
اندرز: پند
لطایف: جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقایق؛ سخنان نرم و دلپذیر 
شعر تمثیلی: شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان

قلمرو ادبی: ورد زبان بودن: کنایه از تکرار کردن
غم گسار: کنایه از یاری کننده
عالم افسانه‌ها – که آن همه پر رنگ و نگار … : حس آمیزی
یک کتابی: کنایه از کسی که فقط یک کتاب دارد و آن را می‌خواند
قصّه‌های شیرین: حس آمیزی
مانند چند زن دیگر … : تشبیه
او نیز مانند دایی ام بود: تشبیه

نکته: تمثیل به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن» است و در اصطلاح ادبی، آن است که شاعر یا نویسنده برای تأیید و تأکید بر سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را بیان کند تا مفاهیم ذهنی خود را آسان تر به خواننده انتقال دهد.

سعدی که انعطاف جادوگرانه‌ای دارد، آن قدر خود را خم می‌کرد که به حدّ فهم ناچیز کودکانۀ من برسد. این شیخِ همیشه شاب، پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی، معلمّ اوّل که هم هیبت یک آموزگار را دارد و هم مِهر یک پرستار، چشم عقاب و لطافت کبوتر، هیچ حُفره‌ای از حفره‌های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد… به هر حال، این همدم کودک و دستگیر پیر، از هفتصد سال پیش به این سو، مانند هوا در فضای فکری فارسی زبان‌ها جریان داشته است.

من در آن اتاق کوچک و تاریک با او آشنا شدم؛ نظیر همان حجره‌هایی که خود سعدی در آنها نشسته و شعرهایش را گفته بود. خاله ام می‌خواند و در حدّ ادراک خود معنی می‌کرد، قصّه‌ها را ساده می‌نمود. این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می‌شنویم.

آن کلیّات سعدی که خاله ام داشت، شامل تصویرهایی هم بود؛ چاپ سنگی با تصویرهای ناشیانه ولی گویا و زنده، و من چون این حکایت‌ها را می‌شنیدم و می‌خواندم و عکس‌ها را می‌دیدم، لبریز می‌شدم. سراچۀ ذهنم آماس می‌کرد. بیشتر بر فَوران تخیل راه می‌رفتم تا بر روی دو پا. پس از خواندن سعدی، وقتی از خانۀ خاله ام به خانۀ خودمان بازمی‌گشتم، قوز می‌دویدم می‌کردم و از فرط هیجان لکُّه می‌دویدم. کسانی که توی کوچه مرا این گونه می‌دیدند، شاید کمی‌ خُل می‌پنداشتند.

قلمرو زبانی: انعطاف: نرمش، آمادگی برای سازگاری با دیگران، محیط و شرایط آن
شیخ: پیر
شاب: برُنا، جوان
هیبت: شکوه
مهر: عشق
حفره: سوراخ 
شوریدگی: عشق و شيدایی
نظیر: مانند (هم آوا؛ نذیر: بیم دادن)  
ادراک: فهم
می‌نمود: بیان می‌کرد 
احدی: کسی، فردی
ناشیانه: تازه کارانه 
لبریز می‌شدم: فراوان بهره می‌بردم
سراچه: خانه کوچک
آماس: وَرَم، توَرّم
آماس کردن: گنجایش پیدا کردن، متورّم شدن
فوران: جوشیدن، جهیدن
قوز: خم شدن
فرط: بسیاری 
لکه: آهسته
خل: دیوانه 

قلمرو ادبی: آن قدر خود را خم می‌کرد … : کنایه از اینکه سخن سعدی به اندازه‌ای ساده بود که یک کودک نیز سخن او را می‌فهمید
شیخ همیشه شاب: متناقض نما
پیرترین و جوان ترین شاعر: متناقض نما
دستگیر: کنایه از یاریگر
سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد: سهل ممتنع (دشوار آسان نما)
مانند هوا: تشبیه
سراچه ذهنم آماس می‌کرد: بسیار می‌آموختم و بهره می‌بردم
فَوران تخیل: اضافه استعاری
جناس: خانۀ خاله

خاله ام نیز خوش وقت بود که من نسبت به کلام سعدی علاقه نشان می‌دادم؛ بنابراین با حوصله مرا همراهی می‌کرد. هر دو چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می‌چریدیم؛ از بوته‌ای به بوته‌ای و از شاخی به شاخی. معنی کلماتی را که نمی‌فهمیدیم، از آنها می‌گذشتیم. نه کتاب لغتی داشتیم و نه کسی بود که از او بتوانیم بپرسیم. خوشبختانه دامنۀ کلام و معنی به قدر کافی وسعت داشت که ندانستن مقداری لغت، مانع از برخورداری ما نگردد. اگر یک بیت را نمی‌فهمیدیم، از بیت دیگر مفهومش را درمی یافتیم؛ آزادترین گشت وگذار بود.

از همان جا بود که خواندن گلستان مرا به سوی تقلید از سبک مسجّع سوق داد که بعد، وقتی در دبستان انشا می‌نوشتم، آن را به کار می‌بردم.

از لحاظ آشنایی با ادبیات، سعدی برای من به منزلۀ شیر آغوز بود برای طفل که پایۀ عضله و استخوان بندی او را می‌نهد. ذوق ادبی من از همان آغاز با آشنایی با این آثار، پرتوقّع شد و خود را بر سکّوی بلندی قرار داد. از آنجا که مربیِّ کارآزموده‌ای نداشتم، در همین کورمال کورمالِ ادبی آغاز به راه رفتن کردم. بعدها اگر به خود جرئت دادم که چیزهایی بنویسم، از همین آموختن سرِخود و ره نوردیِ تنهاوش بود که:

قلمرو زبانی: پالیز: باغ، جاليز
چریدن: چرا کردن (بن ماضی: چرید، بن مضارع: چر)  
مسجع: آهنگین
آغوز: اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از موادّ مقوّی است.
عضله: ماهیچه
کورمال: آهسته و با احتیاط
ره نورد: مسافر
تنهاوش: تنها
سر خود: خودسرانه

قلمرو ادبی: سعدی:‌ مجاز از آثار سعدی
سعدی برای من به منزله شیر آغوز: تشبیه
پالیز سعدی: استعاره از آثار سعدی
کارآزموده: کنایه از باتجربه

به حرص ار شربتی خوردم مگر از من که بد کردم / بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

معنی: اگر به خاطر طمعم نوشیدنی خوردم از من عیب نگیر که کار بدی کردم؛ زیرا بیابان بود، تابستان بود و آب سرد بود و من هم دچار بیماری استسقا بودم.

قلمرو زبانی: حرص: طمع
ار: اگر
شربت: نوشیدنی
مگیر: عیب نگیر
استسقا: نام مرضی که بیمار آب زیاد خواهد 

قلمرو ادبی: تناسب
واج آرایی: «ﹹ»

معنی لغات و واژه های درس نهم فارسی یازدهم ذوق لطیف

در زیر می توانید معنی کلمات و لغت های درس ۹ نهم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

متعصّب: غیرتمند 
شرافتمند: اصیل
 تحصیلِ: کسبِ. 
اوقات: جمعِ وقت، زمان ­ها
مسرور: شاد
چابک: تند و فرز

چابک دستی کردن: پیش­ دستی کردن، سبقت گرفتن
رُفتن: جارو کردن 
گرد آمدن: جمع شدن 
فرخنده: مبارک 
نَمَد: پارچه کلفتی که از پشم یا کرک می‌مالند و از آن کلاه یا لباس درست می‌کنند. 
حنابسته: با حنا رنگ کرده

تشریفات: آداب، تجملات
تهنیت: شادباش
بذله ­گو: لطیفه گو
عندلیب: بلبل 
اُنس: دوستی، محبت 
مسرّت: شادی 

لَفاف: پوشش، پارچه (یا کاغذ) که دور چیزی (برای نگهداری آن) می­ پیچند. 
قبا: نوعی لباس جلوباز بلند مردانه که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می‌شود. 
متأثّر: غمگین
تواضع: فروتنی 
پوزش: عذرخواهی 
مژگان: مژه‌ها، مو‌های پلک چشم. 
شرمسار: شرمنده 

سبکسری: بی ­خردی، حماقت و فرومایگی، متضادّ وقار. 
آرمان: آرزو
صراحت: راستی؛ درستی 
قیافۀ گشاده: بشّاش، خوش­ رو 
مستخدم: کارمند 
خیال پَرَست‌: شاعر، عاشق 
بالبداهه: ارتجالاً، بدیهه گویی، بدون فکر کردن و به سرعت (شعر يا مطلب ديگری را) گفتن.

 مدح: ستایش 
گیوه: نوعی کفش که رویۀ آن از نخ یا ابریشم بافته می‌شود. 
قوّت طبع: قدرت شاعری
شنفتن: شنیدن. 
حُسن سیرت: اخلاق خوب 
صَباحت: زیبایی، خوب رویی و سفیدی رنگ انسان 

توأم: با هم، همراه 
در بابِ: درباره 
دستخوش: اسیر، دچار 
بسزا: سزاوار، شایسته 
جانب چیزی را نگاه داشتن: از آن محافظت کردن 
فروگذاری نمودن: کوتاهی کردن، مضایقه کردن 

بدیهی: واضح؛ آشکار
میثاق: پیمان، عهد، قول 
مؤکّد: استوار، محکم. 
رها می‌کنیم: واگذار می کنیم 
طهارت: پاکی

دوشیزه: دختر
دوشیزۀ سفیدرویِ بوستان: شکوفه 
انقلابات: تغییرات 
سلب شدن: از بین رفتن 
کافوری: سپید 
لطفعلی صورتگر: استاد دانشگاه، شاعر، نویسنده و مترجم معاصر (۱۳۴۸- ۱۲۷۹ ش) تخصص او در زمینه ادبیات است.

همچنین بخوانید: معنی و آرایه های شعر بانگ جرس درس دهم فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس 9 نهم ذوق لطیف ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

‫3 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × سه =