روزگار، گاهی چنان سنگین و بیرحم میشود که حتی سختترین دلها را هم به تنگ میآورد. گاهی، انگار هر چه تلاش میکنی، باز هم همه چیز خلاف خواستههایت پیش میرود. انگار تمام آرزوهایت را باد با خود میبرد و چیزی جز خستگی و دلشکستگی باقی نمیماند.
روزگاری که گویا دست در دست تقدیر گذاشته تا تو را بارها و بارها به امتحان بگذارد، تا ببیند آیا هنوز توان ادامه داری؟ اما این بازی تلخ تا کی باید ادامه پیدا کند؟ تا کجا باید رنج کشید و تحمل کرد؟ در ادامه متن سنگین گلایه از روزگار را در تکست ماگرتا باهم می خوانیم.
جملات زیبا و سنگین در مورد روزگار و تلخی روزگار
به سرنوشت بگویید
اسباب بازی هایش بی جان نیستند
آدم اند
میشکنند آرام تر
قلمت بشکند روزگار
گر ننویسی بر ما چه گذشت
چه باید کرد
وقتی سرنوشت
خیلی پُر زور تَر
از من
و امثال من است
چه ساده ایم ! در این ایستگاه خالیِ متروک
نشسته ایم کماکان به انتظار … بِمانَد
چه روزهای قشنگی قرار بود بیایند
چقدر شاکی ام از دست روزگار … بِمانَد !
روزگاری رفت بر ما بی دمی آسودگی
بر دل افسوس است و بر لب آه باید بگذریم
محمد شیخی
راه رفتن را یاد گرفتیم
تا دویدن را بلد شویم
دویدن را یاد گرفتیم
تاراهی برای زودتر رسیدن بیابیم
دویدیم و دویدیم و دویدیم
بی آنکه بدانیم سهم ما از زندگی
فقط دویدن بود
نه رسیدن
جملات سنگین درباره نامردی روزگار برای استوری
سرنوشت مثل یک رستوران منفور
پر از پیشخدمت های عجیب و غریب است
که غذایی که هرگز سفارش نداده اید
و حتی هیچ وقت دوست نداشته اید را برای شما می آورد
زخمی بر پهلویم است
روزگار نمک می پاشد و من پیچو تاپ می خورم
و مردم گمان می کنند
می رقصم
روزگار انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد … !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود …
زندگی تلخ ترین…
خواب من است!
خسته ام خسته از این خواب بلند
کجا رواست
که از دستِ دوست هم بکشد
دلی که این همه
از دستِ روزگار کشید؟…
گویند به هم مردمِ عالم گله ی خویش
پیشِ که روم من که زِ عالم گله دارم؟…
متن های کوتاه و خاص گله و شکایت از روزگار
آن لحظه
که شعر تولد می یافت
آن لحظه ناب از تو گفتن بود
صد بار طعنه ها را شنیده ام
باز اما
سرنوشتم
سرودن
بود
روزگار دنبال چه میگردی ؟؟
فال ما گرفتن ندارد
حالمون مهم بود که تو ماهرانه گرفتی
خدایا میخواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم ، دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد !
صورت آرزوهایم کبود است
عجب دست سنگینی داشت
سرنوشت
روزگار عوض میشه
و آدما عوضی تـر
چـه بی معرفت شده اَست روزگار
سیلی اش محڪم بود
به گوش احساسم
تلخی روزگار
از اونجایی شروع میشه
که خیلی چیز ها رو
میشه خواست
اما نمیشه داشت
جملات گلایه آمیز سنگین درباره روزگار بد
روزگار دنبال چه میگردی ؟؟
فال ما گرفتن ندارد
حالمون مهم بود که تو ماهرانه گرفتی
کمی آهسته تر دنیا به شلاق تو در بندم
دگر هرگز به روی تو دمی حتی نمی خندم
به حدم میزنی اما به جرمی که نمی دانم
به حکم تلخ تقدیرت گرفتار شب تارم
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست…
هر لحظه از تو دووورترم کرده سرنوشت
این روزگار نیست، قطار جهنم است
مگر از روزگار چه می خواستیم
جز یک زندگی آرام
کنار کسی که دوستش داشته باشیم
و دوستمان بدارد
برآورده کردنش آنقدر سخت بود
که تلخی روزگار
فاصله انداخت میانمان
و تقدیر بی رحمانه
پای تنهاییمان
مهر کوبید….
خستم
از روزگاری که برامون شده
زندگی تکراری و دردای متوالی
جملات تلخ درباره بالا و پایین روزگار برای بیو
روزگار بدیست..!
درست وقتی در آتش میسوزی
همه به بهانه آب آوردن میروند
دنیــا..,
بہ چیت میبالے,,,؟
بہ بغض هاے شبانت؟
بہ دل هاے شڪستت؟
بہ سرنوشت تلخ ما؟
بہ روزگار نامردت؟
بہ سیاهے شبت؟
سرنوشت دل من
زندگینامه انسانیست
که لبش دوختهاند
زندهاش سوختهاند
و به دارش زدهاند . . .
عاشقم کردی و رفتی
لعنتی این را بدان،
پیش پایت می گذارد روزگار، این درد را …
سرنوشت غمگین ما هم چنین بود
ما به دنیا آمدیم
اما دنیا به ما نیامد
روزگار انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد … !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود …
گلایه از روزگار، شاید راهی باشد برای تخلیه دردی که بر دوشمان سنگینی میکند. اما حقیقت این است که هر چقدر هم که شکوه کنیم، روزگار به راه خود میرود. گاهی تنها راه مقابله، ایستادگی است؛ هرچند که خسته و زخمخورده باشی. باید باور داشت که حتی در دل این سختیها، شاید در انتهای جادهای پر از ناامیدی، نوری پنهان باشد. روزگار همیشه بیرحم نمیماند؛ اما آنچه که اهمیت دارد، این است که ما با تمام ناملایماتش، همچنان سرپا بمانیم و از پا نیفتیم.
به پایان مقاله متن سنگین گلایه از روزگار رسیدیم، اگر شما هم جملاتی در این مورد بلد هستید حتما آن را در قسمت نظرات با ما به اشتراک بگذارید.