انشا در مورد لنگه کفش ⚡️+ با مقدمه و نتیجه گیری

انشا در مورد لنگه کفش : عبارت لنگه کفش هم در بیابان نعمت است. برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.

انشا پیشنهادی : انشا در مورد کفش با مقدمه و نتیجه گیری

انشا در مورد لنگه کفش

مقدمه: گاهی آنقدر گرفتار می شویم که به حداقل هم راضی می شویم. لنگه کفشی که در بیابان می تواند ما را به مقصد رساند. اما تلاش و تکاپو در هر امری لازم است و می تواند کار ساز باشد. لنگه کفش خوبم گاهی که تنها می شوم می بینم تو بودی که تنهایم نگذاشتی و همیشه با من بودی.

بدنه: لنگه کفش قدیمی من، تو را چون خاطرات قشنگ دوست می دارم و می دانم که تو هم چیزهای خوبی به یاد داری، روزهای خوبی که در کنار کفش پدر بودی و حالا پدرم نیست و کفشش هم رفت. بندهایت هنوز قشنگ و دو رنگ و جالب است.

چه خوب است که هنوز برای من از مد نیفتادی، چه خوب شد که هستی، لنگه کفشی تنها که انتظار می کشد آمدن جفت دیگرش را ، خسته از انتظار،  الهی کدام ستاره در فال من است امشب، زیبای بی همتا مناجات مرا هم می شنوی، از کدام دیار می آیی، هنوز با تو خاطراتم ناب و قشنگ هستند، آمدن برف و باران را دیدم که روی کفش هایم نشستند، ای مسافر سفید روی من، چه خبر؟ سر راهت وطنم را دیدی؟

دیریست که منتظرم و تنها، کجایی دوست قدیمی، دیریست که منتظرم و چشم به راه، چه قدر حال و هوای سفر دارم با تو، رقیبت کجاست  و کی می رسد، او هم مثل تو خوب مانده یا کهنه شده، کجا مانده است، اما درکت می کنم که گم کردن نیمه پنهان چه قدر سخت است، توهم لنگه ات را گم کرده ای و نمی دانی کجا رفت، در یک سفر دور بود که در راه جاماند و هنوز تو چشم به راهی، او هم شاید حرف هایی برای گفتن داشته باشد. روزهایی که دور از جمع ما بود، حتما سخت بود و سخت.

نتیجه گیری: لنگه کفش نماد حداقل امکانات است که انسان باید به آن قانع باشد، از طرفی می تواند نشان دهنده این باشد که هر دو لنگه کفش باید در کنار هم باشند تا حرکتی رخ دهد و این که نشان دهنده این است که هر فردی دارای یک لنگه  مثل خوش است که اگر درکنارش باشد، حتما به اهداف بلند خویش خواهد رسید.

انشا در مورد خاطرات یک لنگه کفش

مقدمه: لنگه کفش قدیمی من تا کنون کجا بودی، دیر کردی و جفتت هم رفت. من هم مدتی منتظرت بودم و ناامید شدم. خوش آمدی، راستی از قدیم جیزی به یاد داری، من که پاک فراموش کردم و نمی دانم که دیگران چه شدند.

بدنه: چه خبر کفش بند دار خوبم، حتی روزی که خریدمت یک لحظه گمت کردم و دوباره یافتمت، داشتم در مورد سرنوشتت حرف می زدم و فکر می کردم. رویت براق بود و پر از زیبایی، روزی که لنگه ات در آب افتاد من هم روزگارم کمی تلخ شد.

من به تو و راه رفتن با تو دل بسته بودم و می دانستم که باید تو را خوب حفظ کنم. اما نمی دانم چه طور شد که گمت کردم. کفش خوب و همراه من، از خودت بگو و جاهایی که قرار بود با هم برویم. کجایی کفش زیبای جوانی، لنگه ات که نیست در جا کفشی هم غریبی و من اگر نباشم، زیر دست و پای این و ان له می شوی، من همه لنگه جوراب ها و لنگه کفش ها را نگه می دارم و منتظر یافتن جفتشان می شوم و با امید برایشان حرف می زنم.

می دانم که لنگه کفش هم به افکار من می خندد، ولی خوب بگویم که هرکس که تنها شد که دور انداخته نمی شود و بلکه باید بیشتر هوایش را داشته باشیم تا غربت اذیتش نکند. من هر بار که جا کفشی را مرتب می کنم، دعا می کنم که جفت تو هم توسط مسافری و کسی از در درآید و تو هم به زندگی بازگردی، می دانم که تو هم خسته ای و مثل من نیمه دیگرت نیست، ولی کفش خوبم فعلا چاره ای نیست و باید ساخت تا شاید راهی باز شود و من و تو نیمه خود را بیابیم و به سفر طولانی خویش ادامه دهیم.

یک سال هم تا وقت بازگشت پرنده های مهاجر هم صبر می کنیم و اگر نیامدند و نیاوردند که تو هم به جریان آب سپرده می شوی و شاید درجایی بهتر رفیقت را خواهی دید.

نتیجه گیری: زندگی به هر کس یک بار فرصت زیستن می دهد و کاش این یک بار هم خوب باشد . قدر داشته های خود را بدانیم و از لنگه کفش های خود هم خوب استفاده کنیم، یعنی قدر کمترین داشته های خود را بدانیم.

انشاء های پیشنهادی :
انشا در مورد هواپیما
و
انشا در مورد هنر

☑️ به پایان انشا درباره لنگه کفش رسیدیم. برای درج دیدگاه می توانید از بخش نظرات در انتهای همین مطلب استفاده نمایید.