ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی کلمات روان خوانی میثاق دوستی فارسی یازدهم ▶️+ آرایه های ادبی

گام به گام معنی واژگان و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی درس روان خوانی میثاق دوستی صفحه 81 تا 85 کتاب ادبیات فارسی یازدهم

معنی کلمات روان خوانی میثاق دوستی فارسی یازدهم ؛ در این نوشته با معنی لغات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس روان خوانی میثاق دوستی صفحه ۸۱ تا ۸۵ کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

بعدی: جواب درک و دریافت میثاق دوستی فارسی یازدهم
معنی و آرایه های شعر بانگ جرس درس دهم فارسی یازدهم
جواب قلمرو های کارگاه متن پژوهی درس دهم فارسی یازدهم
معنی گنج حکمت به یاد 22 بهمن فارسی یازدهم

معنی کلمات روان خوانی میثاق دوستی فارسی یازدهم

معنی واژگان و ارایه های ادبی و زبانی درس میثاق دوستی فارسی یازدهم

در زیر می توانید معنی کلمه های مهم و قلمروهای ادبی و زبانی درس روان خوانی میثاق دوستی فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

سه روز به اوّل فروردین مانده بود. روز قبل از آن، آخرین قسمتِ دروس ما امتحان شده و از این کار پرزحمت که برای شاگرد مدرسه متعصّب و شرافتمند بالاترین مشکلات است، رهایی یافته بودیم و همه به قدر توانایی و هوش خویش، تحصیلِ موفّقیت نموده بودیم.

قلمرو زبانی: متعصّب: غیرتمند
قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری)

کم حافظه ترینِ شاگردان، بیش از بیست روز، اوقات خویش را صرف حاضر کردن دروس کرده بود و حتّی من که به هوش و حافظه خویش اطمینان داشتم، مرور قطعات ادبی به زبان فرانسه را فراموش نکرده بودم و بدین جهت هر کس از کار خویش راضی و مسرور، می خواستیم روزی را که در پی امتحانات بود، به تفریح و شادی به سر بریم. بارانی بهاری، از آنهایی که ایجاد سیل می کند، شب پیشین برای شست وشوی صحرا و بوستان چابک دستی کرده، راه باغ را رُفته و گونه گل های بنفشه را دُرافشان ساخته بود. از پشت کوه و از گریبان افق طلایی، آفتابِ طراوت بخش بهاری، به روی ما که از سحرگاهان گرد آمده بودیم، تبسّم می کرد؛ گفتی جشن جوانی ما را تبریک می گفت.

قلمرو زبانی: اوقات: ج وقت
راضی: خرسند (هم آوا؛ رازی: بازخوانده به ری)
مسرور: شادمان، خشنود
بوستان: باغ
چابک دستی: چالاکی، مهارت
رُفته: جارو کرده
درّ: مروارید
افشاندن: پراکندن
گریبان: یخه
گرد آمدن: جمع شدن
تبسّم: لبخند
گفتی: گویی

قلمرو ادبی: به سر بریم: کنایه از گذراندن
بارانی بهاری، … دُرافشان ساخته بود: جانبخشی 
گریبان افق: اضافه تشبیهی
دُرّ: استعاره از باران 
آفتابِ طراوت بخش بهاری، … تبسّم می کرد: جانبخشی

آسمان می خندید؛ گل ها از طراوت درونی خویش، سرمست و چلچله ها گرداگرد درختان بزرگ، که از شکوفه، سفید بودند، می رقصیدند. گنجشکی زرد، روی شاخه علفی خودرو نشسته، پرهای شبنم دار خویش را تکان داده، پیش آفتاب، نیاز آورده، در آن بامداد فرخنده، جفت خویش را می خواند. پسری روستایی نمَد کوچک خویش را به دوش انداخته، چوب دستیِ بلند بر دوش، گله گوسفندی را به دامنه کوه، هدایت می کرد. دست های حنابسته او نشان می داد که او نیز برای رسیدن عیدِ طبیعت، تشریفاتی فراهم آورده است.

قلمرو زبانی: طراوت:‌ شادابی
سرمست:‌ سرخوش
گرداگرد: پیرامون
نیاز: حاجت
فرخنده:‌ مبارک، خجسته
می خواند: صدا می کرد
نمد:‌ پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی

قلمرو ادبی: آسمان می خندید: جانبخشی
گل ها … سرمست و چلچله ها … می رقصیدند: جانبخشی
گنجشکی … نیاز آورده: جانبخشی
عید طبیعت: استعاره از بهار

پسرک، آوازخوانان از پهلوی ما گذشت، نگاهی به ما کرده، لبخندی زد؛ پنداشتی با زبانِ بی زبانی می خواهد به ما، که مانند خودش از رسیدن بهار سرمستیم، عرض تبریک و تهنیت کند. رفیقی خوش خُلق و بذله گو که عندلیبِ انجمن اُنس ما محسوب می شد، از خنده پسرک، شادمان، او را صدا زد و به او گفت:

«پسرجان، اسمت چیست؟»

قلمرو زبانی: پنداشتی: گویی
تهنیت: شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک
بذله گو: شوخ، لطیفه پرداز
عندلیبِ: بلبل، هزاردستان

قلمرو ادبی: زبانِ بی زبانی: تناقض 
عندلیبِ انجمن اُنس ما: تشبیه

فرزند صحرا که هیچ وقت با ساکنین شهر مکالمه نکرده بود، دست و پای خویش را گُم کرد، امّا فورا خود را جمع کرده و در چشم های درشتش فروغی پیدا شد؛ گفتی جمله ای که پدرش در این موقع ادا می کرده است، به خاطرش آمده و از این رو مسرّتی یافته است؛ پس جواب داد «نوکر شما، حسین.»

قلمرو زبانی: فروغ: پرتو
مسرّت: شادی، خوشی

قلمرو ادبی: دست و پای خویش را گُم کرد: کنایه از هول شدن

دیگری پرسید: «برای عید، چه تهیه کرده ای.»

پسرک در جواب خنده ای زد و گفت: «پدرم یک جفت گیوه برایم خریده و دیروز که از شهر آمده بود، کلاهی برایم آورد که هنوز با لفاف کاغذی در گوشه اتاق گذاشته است و قبای سبز، هنوز تمام نشده و مادرم می گوید که تا فردا صبح حاضر خواهد شد.»

در این بین، من متأثرّتر از همه پیشنهاد کردم از شیرینی هایی که همراه داشتیم، سهمی به کودک دهقان بدهیم و کامش را شیرین کنیم و چنین کردیم.

کودک با ادب و تواضعی عجیب آنها را گرفت و همین که دید گوسفندها خیلی دور شده اند و باید برود، دست در جیب کرده، مُشتی کشمش بیرون آورد و به رفقا داد.

قلمرو زبانی: گیوه: نوعی کفش با رویه ای دست باف
لفاف: پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
متأثرّ: اندوهگین
کام: دهان
تواضع: فروتنی
رفقا: ج رفیق

با این هدیه، کلمه پوزش و تقاضا همراه نبود، تنها مژه های سیاه و بلند، یک جفت چشمِ درشتِ به زیر افکنده را پوشیده بود و معلوم می کرد که حسین از ناچیزیِ هدیه خویش شرمسار است.

در باغ، زیر یک درخت تنومند سیب، پس از چند ساعت، بازی و سبک سری به استراحت نشستیم و از هر در سخنی در میان آوردیم. آرزوهای شاگردان جوان که تازه می خواستند از مدرسه بیرون آیند، گوناگون بود و هر یک آرمانی داشتند که برای سایرین با نهایت صراحت و سادگی بیان می کردند و از آنها مشورت می خواستند.

قلمرو زبانی: شرمسار: شرمنده
سبک سری: سهل انگاری و بی مسئولیتی
در: باب؛ موضوع
صراحت: آشکارا

قلمرو ادبی: در میان آوردیم: کنایه از طرح کردن

جوان ترین همه که قیافه ای گشاده و چشم هایی درشت داشت، امّا هنوز طفل و نارسیده، می خواست در اداره ای که پدرش مستخدم بود، داخل شود و برای ادای این نقشه، مقدّماتی حاضر می کرد. من از همه خیال پرست تر، می خواستم آزاد و بی خیال، وقت خود را به شعر و شاعری صرف کنم و با نان اندک بسازم و در پی شهرت ادبی بروم. در آن روزها تازه بیت های بی معنی می ساختم که وسیله خنده رفقا بود.

این آرزو تا مدّتی موضوع شوخی دوستان گردید و هر یک شروع به لطیفه پرانی کردند. یکی می گفت درست است که تو خیلی باهوش و صاحب ذوق و قریحه هستی و البتّه ادبیات نیز وسیله شهرت است، ولی این شهرت، زندگی مادّی انسان را تأمین نمی کند.

قلمرو زبانی: قیافه: شکل
گشاده: باز
نارسیده: خردسال، نوباوه
مستخدم:‌ خدمتکار
صرف کردن: گذراندن
لطیفه پرانی: بذله گویی
با نان اندک بسازم: کنار آمدن؛ سازش کردن 
ذوق و قریحه: طبع
ذوق و قریحه – شوخی و لطیفه پرانی: رابطه ترادف دارند.

قلمرو ادبی: قیافه ای گشاده: کنایه از خوشرو

دومی شوخ تر می گفت: بسیار خوب است و سلیقه تو را می پسندم و روزی که شاه شدم، تو را ملک الشّعرا خواهم کرد.

سومی گفت: آقای شاعر، لطفا در همین مجلس، بالبداهه از امیر معزّی تقلید کرده، شعری در مدح گیوه به من بگویید بدانم قوّت طبع شما تا چه پایه است،

من از این کنایه ها در عذاب، هنرمندی کرده، گفتم: «گفت وگو درباره مرا برای آخر بگذارید. به نقد باید آرزوهای دیگران را شنفت.»

قلمرو زبانی: ملک الشّعرا: سخن سالار
بالبداهه: ارتجالاً، بدون اندیشه قبلی
مدح: ستایش
به نقد: در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر
شنفت: شنید

عزیزترین رفقای من که حُسن سیرت را با صَباحت توأم داشت، لبخندی زده، گفت من می خواهم با مایه اندک، بازرگانی را پیش گیرم؛ امّا بدان شرط که رفقا هر وقت می خواهند خریداری کنند، از تجارت خانه من باشد؛ بالجمله، هر کس آرمان خویش را بیان داشت و در باب آنها صحبت کردیم  تا نوبت به سال‌خورده ترین رفقا رسید. او تجربه آموخته تر گفت:

قلمرو زبانی: حُسن سیرت: خوش رفتاری
صَباحت: زیبایی، جمال
توأم: همزاد و همراه
رفقا: ج رفیق
بالجمله: به هر روی
سالخورده:‌ سالمند

رفقا، زندگانی آینده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخ ها خواهد زد و تغییرات بی شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدیر ما چیز دیگر باشد. امروز کارِ بسزا این است که با یکدیگر عهد کنیم هر چه در آینده برای ما پیش آید، جانب دوستی را نگاه داشته، از کمک به یک دیگر فروگذاری ننماییم و برای اینکه این عهد هرگز از خاطر ما نرود، باید به شکل بدیهی، میثاق امروزی را مؤکّد سازیم.

قلمرو زبانی: دستخوش: آنچه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطره آن است؛ بازیچه
دور: گردش
تقدیر: سرنوشت
بسزا: شایسته
فروگذاری: مضایقه؛ کوتاهی
بدیهی: هویدا، آشکار
میثاق: پیمان
مؤکّد: تٲکید‌شده، محکم و استوار
تصادف و اتفاق – عهد و میثاق – دور و چرخ – محبّت و علاقه: رابطه ترادف.

رفقا گفتند طرح پیمان را به رفیق خیال پرستِ خودمان، رها می کنیم و مرا نامزد آن کار کردند. من، یک دانه شکوفه سیب چیده، گفتم: «بیایید هر پنج نفر پس از بستن پیمان، یک برگ شکوفه را جدا کرده، آن را در خانه خویش، میان اوراق کتابی، به یادگار ایّام جوانی ضبط کنیم.»

رفقا سرها را روی شکوفه خم کردند، و قبل از آنکه برگ ها را بچینند، من چنین گفتم: به پاکی قاصدِ بی گناه بهار و به طهارت این دوشیزه سفیدرویِ بوستان، سوگند که در تمام احوال و انقلابات روزگار، مثل برگ های این گلِ پاک دامن از یکدیگر حمایت کنیم و اگر تندبادی ما را از هم جدا کرد، محبّت و علاقه هیچ یک از دیگری سلب نشود و تا مثل این شکوفه، موی ما کافوری شود، دوستی را نگاه داریم آنگاه پنج دست چابک، برگ های شکوفه را کندند و هر یک برگ خود را در میان دفتر خود گذاشت.

قلمرو زبانی: اوراق: ج ورق
ایّام: ج یوم؛ روزها
ضبط کردن: نگهداری کردن
سوگند: حذف به قرینه معنایی
سلب شدن: محروم شدن، بی بهره شدن
چابک: چالاک

قلمرو ادبی: دوشیزه سفیدرویِ بوستان: استعاره از شکوفه ها
مثل برگ های این گلِ پاک دامن: تشبیه
تندبادی: استعاره از دشواری های زندگانی
کافور: ماده‌ای سفید رنگ
موی ما کافوری شود:‌ کنایه از اینکه پیر شویم؛ تشبیه

معنی کلمات درس روان خوانی میثاق دوستی فارسی یازدهم

متعصّب: غیرتمند
تحصیل: به دست آوردن، کسب کردن
بدین جهت: به این خاطر
مسرور: شادمان، خشنود
دُرافشان: درخشان
سرمست: سرخوش، شادمان
چلچله: پرستو
فرخنده: مبارک، خجسته
نَمَد: پارچه‌ای کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی
تهنیت: شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک
خوش خُلق: خوش برخورد، خوش سیرت
بذله گو: شوخ، لطیفه پرداز
عندلیب: بلبل، هزاردستان
انجمن: مجلس
اُنس: الفت گرفتن، خو گرفتن
مکالمه: گفت وگو
گفتی: انگار، مثل اینکه
ادا کردن: به جا آوردن
مسرّت: شادی، خوشی
گیوه: نوعی کفش با رویه ای دستبافت
لفاف: پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
قبا: لباس، جامه
متأثّر: اندوهگین
کام: دهان، سقف دهان
تواضع: فروتنی، افتادگی
رفقا: جمع رفیق، دوستان
پوزش: عذرخواهی
تقاضا: خواهش
معلوم می کرد: نشان می داد
شرمسار: خجالت زده
سبکسری: سهل انگاری و بی مسئولیتی
صراحت: روشنی، آشکاری
داخل شود: وارد شود
قریحه: ذوق
ملک الشعرا: بزرگِ شاعران دربار
بالبداهه: ارتجالا، بدون اندیشه قبلی
امیر معزّی: از شاعران قرن ششم
قوّت طبع: قدرت ذوق شاعری
پایه: اندازه، مقدار
به نقد: در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر
شنفت: شنید
حُسن سیرت: خوش اخلاقی
صباحت: زیبایی، جمال
توأم: همراه، با هم
مایه: سرمایه، دارایی، پول
بازرگانی: تجارت، خرید و فروش
تجارتخانه: مغازه، محلّ تجارت
بالجمله: خلاصه
سالخورده: سالمند، پیر
دستخوش: آنچه یا آنکه در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطره آن است؛ بازیچه
تقدیر:
 سرنوشت
بسزا: شایسته
فروگذاری: کوتاهی، اهمال
میثاق: عهد و پیمان
مؤکّد: استوار، استوار شده
نامزد: معیّن شده
ضبط: نگه داشتن
قاصد: پیک، نامه رسان
طهارت: پاکی، پاکیزگی
دوشیزه: دختر و زن جوان
احوال: جمع حال، اوضاع، شرایط
انقلاب: دگرگونی
حمایت: پشتیبانی
سلب شدن: از بی نرفتن، نیست شدن
کافوری: به رنگ کافور، سفید

قبلی: جواب قلمرو زبانی و ادبی و فکری درس نهم فارسی یازدهم
معنی کلمات و آرایه های درس نهم فارسی یازدهم
معنی و آرایه های گنج حکمت چنان باش فارسی یازدهم
جواب قلمرو های کارگاه متن پژوهی درس هشتم فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی کلمات و آرایه های ادبی و زبانی درس روان خوانی میثاق دوستی ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج − سه =