ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی و آرایه های درس هفتم باران محبت فارسی یازدهم

گام به گام معنی متن و لغات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری درس باران محبت 7 هفتم ادبیات فارسی یازدهم

معنی و آرایه های درس هفتم باران محبت فارسی یازدهم ؛ در این نوشته با معنی کلمات و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی و فکری متن و شعر های درس ۷ هفتم باران محبت کتاب ادبیات فارسی یازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

بعدی: معنی شعر آفتاب حسن فارسی یازدهم
جواب درک و دریافت شعر آفتاب حسن صفحه ۶۳ فارسی یازدهم
معنی و آرایه های درس هشتم در کوی عاشقان فارسی یازدهم
جواب قلمرو های کارگاه متن پژوهی درس هشتم فارسی یازدهم
معنی و آرایه های گنج حکمت چنان باش فارسی یازدهم

معنی و آرایه های درس هفتم باران محبت فارسی یازدهم

معنی و ارایه های ادبی درس 7 هفتم باران محبت فارسی یازدهم

در زیر می توانید معنی و قلمرو ادبی و زبانی متن درس ۷ هفتم ادبیات فارسی یازدهم را مشاهده نمایید:

حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید، وسایط  گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت «إنّی خالقٌ بشراً مِن طین» خانه آب و گل آدم من می‌سازم. جمعی را مُشتبه شد گفتند: «نه همه تو ساخته‌ای؟»

معنی: خداوند زمانی که انواع موجودات را می‌آفرید در ساختن هر چیز، وسیله ها و ماده های مختلف به کار می‌برد . وقتی نوبت به آفرینش انسان رسید، فرمود: من بشری از گل می‌آفرینم. آب و گل (جسم) انسان را بدون واسطه خلق می‌کنم. گروهی به اشتباه افتادند و گفتند: مگر همه موجودات را تو نیافریده‌ای؟

قلمرو زبانی: اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونه ها، گروه ها
وسائط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند.
مَقام: جایگاه، موضع
بر کار کرد: به کار برد
خالق: آفریننده
طین: خاک
مشتبه: اشتباه کننده، دچار اشتباه
مشتبِه شدن: به اشتباه افتادن
خانه آب و گل آدم: استعاره از کالبد انسان
نه همه تو ساخته‌ای: آیا تو همه را نساخته‌ای؟؛ استفهام انکاری

قلمرو ادبی: إنّی خالقٌ … طین: من بشری از خاک می‌آفرینم، تضمین

گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود می‌سازم بی واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.

معنی: این جا ویژه من است. من به تنهایی آن را می‌سازم؛ زیرا در آن گنج شناخت جاسازی خواهم کرد.

قلمرو زبانی: معرفت: شناخت، عشق، درک حقیقت
تعبیه: جاسازی، قرار دادن

قلمرو ادبی: گنج معرفت: ‌اضافه تشبیهی

پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل-علیه السلام- برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک جبرئیل را گفت: ای جبرئیل چه می‌کنی؟

گفت: تو را به حضرت می‌برم که از تو خلیفتی می‌آفریند.

معنی: پس خداوند به جبرئیل فرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل (ع) رفت و خواست که یک مشت خاک از زمین بردارد. خاک به جبرئیل گفت: ای جبرئیل چه کار می‌کنی؟

قلمرو زبانی: «را» در «جبرئیل را بفرمود»: به معنای «به»، حرف اضافه
حضرت: بارگاه، آستانه، پیشگاه
«را» در «جبرئیل را گفت»: به معنای «به»، حرف اضافه
خلیفت: خلیفه، جانشین

قلمرو ادبی: خاک جبرئیل را گفت: جانبخشی
از تو خلیفتی می‌آفریند: تلمیح دارد به آیه «انّی جاعل فی الارضِ خلیفهً»

جبرئیل گفت: تو را به بارگاه خداوند می‌برم که از تو جانشینی می‌آفریند.

خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بُعد اختیار کردم که قرب را خطر بسیار است.

معنی: خاک قسم داد و گفت به گرامی بودن و بزرگواری خداوند تو را سوگند می‌دهم که مرا همراه خود نبر؛ زیرا من توان نزدیکی به خداوند را ندارم و آن را تحمل نمی‌کنم. من پایان دوری را برگزیدم؛ زیرا در نزدیکی خطرهای بسیاری است.

قلمرو زبانی: عزّت: گرامی بودن
ذوالجلال: صاحب بزرگی و شکوه
ذوالجلالی: بزرگواری
طاقت: توان
قرب: نزدیک شدن، هم جواری
تاب آوردن: تحمل کردن
نهایت: پایان
بعد: دوری، فاصله
اختیار کردم: برگزیدم
«را» در «قرب را خطر»: اضافه گسسته؛ خطر قربت

قلمرو ادبی: خاک سوگند برداد: جانبخشی
قرب، بعد: تضاد

جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری خاک تن درنمی‌دهد. میکائیل را بفرمود :«تو برو؛» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت همچنین سوگند برداد؛ برگشت.

معنی: جبرئیل هنگامی‌که ذکر سوگند را شنید به بارگاه خداوند بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری که خاک نمی‌پذیرد. خداوند به میکائیل فرمود تو برو و او رفت. همچنین خاک میکائیل را سوگند داد. خداوند به اسرافیل فرمود تو برو؛ او رفت؛ خاک اسرافیل را سوگند داد اسرافیل بازگشت.

قلمرو زبانی: ذکر: یاد کردن، گفتن
حضرت: بارگاه، آستانه، پیشگاه / «را» در «میکائیل را بفرمود»: به معنای «به»، حرف اضافه

قلمرو ادبی: تن دردادن: کنایه از پذیرفتن

حق- تعالی – عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور.

معنی: خداوند به عزرائیل دستور داد که برو اگر به میل و رغبت نیامد او را به زور و اجبار بیاور.

قلمرو زبانی: تعالی: والا
«را» در «عزرائیل را بفرمود»: به معنای «به»، حرف اضافه
طوع: فرمان برداری، اطاعت، فرمانبری
رغبت: میل و اراده، خواست
اکراه: زور

عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. آن خاک را میان مکه و طائف فرو کرد. عشق حالی دو اسبه می‌آمد.

معنی: عزرائیل آمد و به زور و غلبه یک مشت خاک را از همه زمین برداشت؛ سپس آن را در زمینی میان مکه و طائف پنهان کرد. عشق تند و سریع می‌آمد.

قلمرو زبانی: قهر: چیرگی
به قهر: به زور
قبضه: یک مشت از هر چیزی
جمله: همه
فروکرد: داخل کرد

قلمرو ادبی: دواسبه: کنایه از تند و تیز، شتابان
عشق … می‌آمد: جانبخشی

جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب در دندان تحیّر بماند که آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی، چندین ناز می‌کند و با این همه، حضرت غنا دیگری را به جای او نخواند و این سرّ با دیگری در میان ننهاد.

معنی: همگی فرشتگان از کار خداوند در شگفت ماندند که این چه رازی است که خاک فرومایه را به بارگاه خداوندی با چندین بزرگداشت و احترام صدا می‌کنند و خاک در کمال فرومایگی و پستی، با خداوند، این چنین ناز می‌کند و با این همه، خداوند بی نیاز، دیگری را به جای او صدا نمی‌کند و این راز را برای دیگری مطرح نمی‌کند.

قلمرو زبانی: جملگی: همه
تحیّر: حیران بودن
انگشت تعجب، دندان تحیّر: هر دو اضافه اقترانی
سرّ: راز
آیا این چه سرّ است: خلاف هنجار زبان (دو ادات پرسش)
ذلیل: فرومایه
اعزاز: بزرگداشت، گرامی شمردن
مذلت: فرومایگی، خواری، مقابل عزّت
کبریا: بارگاه خداوند
کبریایی: منسوب به کبریا، خداوند تعالی
غَنا: بی نیازی، توانگری (غِنا: آوازخوانی)
در میان نهادن: کنایه از مطرح کردن

قلمرو ادبی: انگشت در دندان ماندن: کنایه از متعجب شدن
حضرت: مجاز از خود خداوند
خاک … ناز می‌کند: جانبخشی
مذلت، عزّت: تضاد

الطاف الوهیّت و حکمت ربوبیّت به سرّ ملایکه فرو می‌گفت «إنّی أعلم ما لا تَعلمون» شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است.

معنی: لطف خداوندی و دانش الهی به قلب فرشتگان الهام می‌کرد که من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. ای فرشتگان، شما چه آگاهی دارید که ما (خداوند) از روز نخست آفرینش(ازل) تا انتهای آن(ابد) با این یک مشت خاک (انسان) چه کارهایی پیش رو داریم. عذر شما پذیرفته است، زیرا شما سرو کاری با عشق نداشته‌اید.

قلمرو زبانی: الطاف: ج لطف
الوهیت: خدایی، خداوندی
حکمت: دانش
ربوبیّت: الوهیّت و خدایی، پروردگاری
ازل: گذشته بسیار دور و  بی آغاز
ابد: آینده بسیار دور و بی پایان
را: در «شما را سر و کار» اضافه گسسته

قلمرو ادبی: سر: مجاز از دل
«إنّی أعلم ما لا تَعلمون»: همانا من می‌دانم آنچه را شما نمی‌دانید، تضمین
ازل، ابد: تضاد
معذور: بخشوده، معاف
سر و کار کسی با عشق بودن: کنایه از اینکه با عشق آشنا نیستید.

روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دست کاری قدرت بنمایم تا شما در این آینه، نقش‌های بوقلمون بینید. اوّل نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.

معنی: چند مدتی صبر کنید تا من قدرت خود را در این یک مشت خاک به شما نشان دهم تا شما جلوه‌های گوناگون و نقش‌های رنگارنگ در آیینه آفرینش انسان ببینید. نخستین نقش و جلوه آن است که همه شما (فرشتگان) باید به او(انسان) سجده کنید.

قلمرو زبانی: روزک: چند روز اندک
بوقلمون: گونه‌ای پرنده
را: در«همه را» زائد

قلمرو ادبی: خاک: مجاز از کالبد انسان
آینه: استعاره از وجود انسان
بوقلمون: تشبیه، وجه شبه: رنگارنگی

پس از ابر کرم باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد.

معنی: پس خداوند از ابر کرم و لطف خود باران محبّت را بر خاک آدم بارید و آن خاک را به گل تبدیل کرد و با دست قدرتمند خود از گل، دل را آفرید.

قلمرو زبانی: ید: دست
قدرت: توان و نیرو
دل کرد: دل ساخت

قلمرو ادبی: ابر کرم: اضافه تشبیهی
باران محبّت: اضافه تشبیهی
خاک آدم: مجاز از کالبد آدم
دل: مجاز از عشق
جناس: گل، دل
مراعات نظیر: خاک، گل، ابر، باریدن

پیام: آفرینش عشق در آدم

از شبنم عشق خاک آدم گل شد /  صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

معنی: وجود خاکی انسان را با عشقی که همانند شبنم بود درهم آمیخت(سرشت). به همین سبب عشق فتنه‌ها و شورها در جهان پدید آمد.

قلمرو زبانی: شبنم: ژاله، رطوبتی که شب بر روی گیاهان می نشیند
فتنه: بلا و گرفتاری
شور: هیجان و شوق
بیت: دو جمله

قلمرو ادبی: شبنم عشق: اضافه تشبیهی
صد: مجاز از بسیار
واج آرایی «ش»
مصراع اول: تلمیح به «إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ».
خاک و گِل و آدم – عشق و فتنه و شور: مراعات نظیر

پیام: جاسازی عشق در آدمی

سرنشتر عشق بر رگ روح زدند / یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

معنی: از آمیزش عشق الهی و روح انسانی قطره‌ای حاصل گردید که دل نام گرفت.

قلمرو زبانی: نشتر: نیشتر، گونه‌ای تیغ
بیت: سه جمله
سر نشتر: نوک خنجر یا هر وسیله تیز

قلمرو ادبی: رگ روح: اضافه استعاری و تشخیص
مراعات نظیر: رگ، روح و دل
سر نشتر عشق: اضافه تشبیهی
دل مانند قطره کوچک: تشبیه
سرنشتر و رگ و قطره: تناسب.

جمله در آن حالت متعجّب وار می‌نگریستند که حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شباروز تصرف می‌کرد.

و در هر ذرّه از آن گل، دلی تعبیه می‌کرد و آن را به نظر عنایت پرورش می‌داد و حکمت با ملایکه می‌گفت: شما در گل منگرید در دل نگرید.

معنی: همه موجودات عالم بالا در آن حال با تعجب نگاه می‌کردند که پرورد گار بزرگ با قدرت خدایی خود چهل شبانه روز مشغول ساختن گل انسان بود. و درهر ذره از گل آدم دلی می‌ساخت و آن را با نظر و توجه پرورش می‌داد و دانش و حکمت به فرشتگان می‌آموخت و (گوشزد می‌کرد) که شما به گل (قالب و جسم ظاهری انسان) نگاه نکنید. به دل نگاه کنید (توجه کنید).

قلمرو زبانی: جمله: همه
متعجب وار: با تعجب
می‌نگریستند: نگاه می‌کردند (بن ماضی: نگریست؛ بن مضارع: نگر)
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
جلّت: بزرگ است
شباروز: شب و روز، شبانه روز
تصرف می‌کرد: دست کاری می‌کرد
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
عنایت: توجّه، لطف، احسان
حکمت: دانش و راز

قلمرو ادبی: حضرت: مجاز از خداوند
منگرید: کنایه از توجه نکنید

پیام: توجه فرشتگان به ظاهر آدم و توجه خداوند به دل

گر من نظری به سنگ بر، بگمارم / از سنگ دلی سوخته بیرون آرم

معنی: اگر من به سنگ هم توجه بکنم، آن سنگ سخت را تبدیل به دلی سوخته و عاشق خواهم کرد.

قلمرو زبانی: نظر: نگاه
به سنگ بر: دو حرف اضافه برای یک متمم
گماردن: مشغول کردن، منصوب کردن (بن ماضی: گماشت؛ بن مضارع: گمار)
بیت: دو جمله
دل: مفعول

قلمرو ادبی: سنگ: نماد سختی و نرمی ناپذیری
دل: مجاز از انسان
دلی سوخته: کنایه از انسانی عاشق
سنگ: آرایه تکرار

پیام: توانایی خداوند در آفرینش

اینجا عشق معکوس گردد. اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اول می‌گریختی و این چیست که امروز درمی‌آویزی؟

معنی: در این جا عشق وارونه عمل می‌کند. اگر معشوق (خداوند) بخواهد که از عاشق (آدم) فرار کند، عاشق با همه توان او را می‌گیرد. آن چه بود که اوّل فرار می‌کردی و این چیست که امروز چنگ زده‌ای و رها نمی‌کنی؟

قلمرو زبانی: معکوس: وارون ‌
گریختن: فرار کردن (بن ماضی: گریخت؛ بن مضارع: گریز)

قلمرو ادبی: هزار دست: کنایه از با همۀ توان
دست در دامن کسی آویختن: کنایه از متوسل به او
بگریزد، آویزد؛ می‌گریختی، درمی‌آویزی: تضاد
سجع
اشتقاق: بگریزد و می گریختی (رشته انسانی)

آن روز گل بودم، می‌گریختم، امروز همه دل شدم، درمی‌آویزم.

معنی: آدم می‌گوید: آن روز گل بودم، فرار می‌کردم. امروز همه دل شده ام. (خدا را رها نمی‌کنم.)

قلمرو ادبی: جانبخشی
سجع
دل، گل: جناس
می‌گریختم، درمی‌آویزم: تضاد

همچنین هر لحظه از خزاین غیب گوهری در نهاد او تعبیه می‌کردند تا هر چه از نفایس در خزاین غیب بود در آب و گل آدم دفین کردند، چون نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب نظر بپروردند.

معنی: همچنین هر لحظه از گنجینه‌های الهی، جواهری در ذات انسان جاسازی می‌کردند تا هر چیز گران بها که در گنجینه الهی بود در آب و گل آدم نهادند، زمانی که نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت آوردند و با آب زندگانی ابدی آمیختند و با آفتاب نظر خداوندی پرورش دادند.

قلمرو زبانی: خزاین: ج خزینه، گنجینه‌ها
غیب: نهان
گوهر: جواهر
نهاد: ذات
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گران بها
دفین کردن: دفن کردن
حیات: زندگی (هم آوا؛ حیاط: محوطه باز خانه)  
ابد: زمان آینده که نهایت ندارد، جاوید
سرشتند: آمیختند (بن ماضی: سرشت؛ بن مضارع: سریش)
بپروردند: پرورش دادند

قلمرو زبانی: گوهر: استعاره از هر چیز ارزشمند
آب و گل: مجاز از کالبد
آفتاب نظر: اضافه تشبیهی

چون کار دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرت ما یا دل آدم.

معنی: چون آفرینش انسان به این مرحله از تکامل رسید، عشق همانند گوهری بود در گنجینه غیب که خداوند آن را از نگهبانان (فرشتگان) پنهان کرده بود. نگاهداری آن را خود خداوند به عهده گرفته بود؛ زیرا که هیچ خزانه‌ای شایسته آن گوهر(عشق) نبود مگر خداوند یا دل انسان.

قلمرو زبانی: کامل بودن
گوهر: جواهر
خزانه: گنجینه
غیب: نهان
خازن: نگه دارنده، نگهبان
را» در «آن را هیچ…»: اضافه گسسته: هیچ خزانه لایق آن نبود
لایق: شایسته
الا: مگر
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه

قلمرو ادبی: گوهری بود … غیب: تشبیه

آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته خزانگی آن را دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.

معنی: آن چه بود؟ عشق بود که به عنوان امانت الهی جاسازی کرده بودند و بر همۀ موجودات ارائه کرده بودند، هیچ کس شایسته نگهداری آن گوهر نبود. فقط دل آدم شایسته نگهداری آن بود. دلی که با آفتاب نظر الهی پرورده شده بود و جان آدم شایسته نگهداری از آن بود.

قلمرو زبانی: محبت: عشق
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
ملکوت: عالم غیب، جهان بالا
عرضه داشتند: ارائه کردند
استحقاق: سزاواری، شایستگی
خزانگی: نگهداری
گوهر: جواهر
را» در «آن را دل آدم لایق بود»: اضافه گسسته: دل آدم لایق آن بود
لایق: شایسته

قلمرو ادبی: گوهر محبت: اضافه تشبیهی
صدف امانت معرفت: اضافه تشبیهی
مُلک و ملکوت: اشتقاق، مجازاً همه آفرینش.
گوهر دوم: استعاره از عشق
آفتاب نظر: اضافه تشبیهی
تلمیح به آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأمَانه عَلىَ السَّمَاوَاتِ…»

پیام: ارزش آدمی به عشق است، هدف آفرینش آدمی عشق است

ملایکه مقرب، هیچ کس آدم را نمی‌شناختند. یک به یک بر آدم می‌گذشتد و می‌گفتند: «آیا این چه نقش عجیبی است که می‌نگارند؟»

معنی: فرشتگان نزدیک به خداوند هیچ کس آدم را نمی‌شناختند. یکی یکی از کنار آدم می‌گذشتند و می‌گفتند: « این چه موجود عجیبی است که آن را می‌سازند؟»

قلمرو زبانی: ملایکه: فرشتگان
مقرب: آن که نزدیکی به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است.
هیچ کس آدم را نمی‌شناختند: شناسه جمع برای نهاد مفرد
آیا این چه … است: خلاف هنجار زبان
نگاشتن: نقاشی کردن (بن ماضی: نگاشت، بن مضارع: نگار)

پیام: شگفتی فرشتگان از آفرینش آدم

آدم به زیر لب آهسته می‌گفت: اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. باشید تا من سر از خواب خوش بردارم، اسامی ‌شما را یک به یک برشمارم.

معنی: آدم زیر لب و آهسته می‌گفت: اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. صبر کنید تا من زنده شوم، نام‌های شما را یکی یکی بازگو می‌کنم.

قلمرو زبانی: باشید: صبر کنید
اسامی: ج اسم
قلمرو ادبی: زیر لب: کنایه از یواش و آرام
سر از خواب برداشتن: کنایه از بیدار شدن
تلمیح به آیه «وعَلمَّ آدمَ الاسَماء کُلهَّا»

هر چند که ملایکه در او نظر می‌کردند، نمی‌دانستند که این چه مجموعه‌ای است تا ابلیس پرتلبیس یک باری گرد او طواف می‌کرد. چون ابلیس گرد جمله قالب آدم برآمد. هر چیزی را که بدید دانست که چیست؛ اما چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند کوشید که راهی یابد تا در درون دل در رود هیچ راه نیافت.

قلمرو زبانی: مجموعه: آنچه از اجزای کوچک‌تر تشکیل شود.
تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار

معنی: هر چه قدر فرشتگان با دقت به انسان می‌نگریستند نمی‌توانستند به حقیقت آدم پی ببرند تا اینکه شیطان فریبکار یک بار به دقت او را ورانداز کرد (گرداگرد آدم گشت) هر چیزی را که دید فهمید که چیست؛ اما چون به دل آدم رسید، دل را همانند کاخی یافت. هر چه کوشید که راهی بیابد تا درون دل داخل شود، هیچ راه نیافت.

قلمرو زبانی: بردن، نیرنگ سازی
پرتلبیس: پرفریب
طواف کردن: گشتن پیرامون چیزی
بر مثال: همانند
کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ
در رود: داخل شود

قلمرو ادبی: دل را بر مثال کوشکی یافت: تشبیه

پیام: ناآگاهی فرشتگان از سرشت آدم

ابلیس با خود گفت هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل این جاست. اگر ما را وقتی آفتی رسد، ازین شخص ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیه‌ای دارد درین موضع تواند داشت. با صد هزار اندیشه نومید از در دل بازگشت. 

معنی: با خود گفت هر چه را که دیدم شناخت آن آسان بود. کار مشکل این جاست (دل). اگر روزی به ما آسیبی برسد از این جایگاه (دل) خواهد بود و اگر خداوند بخواهد با انسان رابطه و سر و کاری داشته باشد یا چیزی را می‌خواهد در آدم جاسازی کند، این مکان خواهد بود. 

قلمرو زبانی: سهل: آسان
«را» در «ما را وقتی آفتی رسد»: حرف اضافه؛ به ما وقتی آفتی رسد
آفت: زیان، آسیب
شخص: فرد
را» در « حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد»: دارندگی؛ حق تعالی با این قالب سر و کاری دارد
موضع: جا
تعبیه: جاسازی
نومید: ناامید

قلمرو ادبی: هزار: مجاز از بسیار
در دل: اضافه استعاری

معنی کلمات درس هفتم فارسی یازدهم

اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونه‌ها، گروه‌ها
وسایط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند
بر کار کرد: استفاده کرد
طین: گِل
مُشتَبِه: اشتباه کننده، دچار اشتباه؛ مُشتبِه شدن: به اشتباه افتادن
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن.
جبرئیل را فرمود: به جبرئیل فرمود
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
خلیفت: خلیفه، جانشین
ذوالجلالی: صاحب بزرگی
سوگند برداد: قسم داد
قُرب: نزدیک شدن، همجواری
تاب: توان، تحمّل
بُعد: دوری، فاصله
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
تن در نمی دهد: قبول نمی کند
طوع: فرمانبرداری، اطاعت، فرمانبری
رغبت: میل و اراده، خواست
اِکراه: زور، فشار
قهر: خشم، غضب
قبضه: یک مشت از هر چیزی
جمله: همه، تمام
فرو کرد: انداخت
الطاف: جمعِ لطف، مهربانی ها
الوهیّت: خدایی، خداوندی
حکمت: علم، دانش، دانایی
ربوبیّت: الوهیّت و خدایی، پروردگاری
ازل: زمان بی ابتدا، بی آغاز
ابد: زمان بی انتها، بی پایان
روزکی چند: چند روز اندک
دستکاری قدرت بنمایم: قدرت نمایی کنم
آینه: جسم انسان
بوقلمون: رنگارنگ
سِرّ: قلب
شما را سر و کار: سر و کارِ شما.
شبنم: ژاله، قطرهای شبیه به دانه باران که شب روی برگ گل و گیاه می نشیند
فتنه: آشوب، شورش، غوغا
نشتر: نیشتر، وسیله فلزی نوک تیز
سر نشتر: نوک خنجر یا هر وسیله تیز
متعجّب وار: با حالت شگفتی و تعجّب
جلّت: بزرگ است
خداوندی خویش: شخصاً، بدونِ واسطه
شباروز: شبانه روز
تصرّف می کرد: قدرت‌نمایی می کرد
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
عنایت: توجّه، لطف، احسان
به سنگ بر: دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)
نظر بگمارم: نگاه کنم
سوخته: عاشق
معکوس: برعکس، وارونه
همه دل شدم: سراپا عاشق شدم
در آویختن: متوسّل شدن
خزاین: جمعِ خزانه، گنجینه ها
نهاد: وجود
تعبیه کردن: قراردادن، جاسازی کردن
نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گران بها
دفین: مدفون، پنهان شده زیر خاک
سرشتن: مخلوط کردن، خمیر کردن
خازن: خزانه دار، نگهبان
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
مُلک: عالم ماده
ملکوت: عالم غیب، جهان بالا
استحقاق: سزاواری، شایستگی
خزانگی: خزانه بودن
خزانه داری: شغل خزانه دار
مقرّب: آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است
یک به یک: یکی پس از دیگری، به ترتیب
برشمارم: نام ببرم
تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی
طواف: دُور چیزی گشتن
قالب: جسم
کوشک: کاخ، قصر
سهل: آسان
آفت: آسیب، زیان
موضع: محل، جای، جایگاه
قالب: جسم
بار: اجازه ورود
اندیشه: ترس
مردود: رانده شده، رجیم

توجه: برای مشاهده پاسخ سوالات درس هفتم فارسی یازدهم، وارد لینک «جواب کارگاه متن پژوهی درس هفتم فارسی یازدهم» شوید.

قبلی: معنی و آرایه گنج حکمت مردان واقعی فارسی یازدهم
جواب قلمرو زبانی و ادبی و فکری درس ششم فارسی یازدهم
معنی شعر پرورده عشق درس ششم فارسی یازدهم
جواب درک و دریافت تا غزل بعد صفحه ۴۹ فارسی یازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه یازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس 7 هفتم باران محبت ادبیات فارسی یازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

‫۴ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 + یازده =