معنی و آرایه های روان خوانی طراران فارسی دهم + معنی کلمات
معنی کلمه ها و واژگان و قلمرو ادبی و زبانی متن درس روان خوانی کتاب طراران ادبیات فارسی کلاس دهم متوسطه دوم
معنی لغات و آرایه های روان خوانی طراران فارسی دهم ؛ در این مقاله معنی کلمات و ارایه های ادبی و زبانی متن درس روان خوانی طراران کتاب ادبیات فارسی دهم انسانی ، تجربی ، ریاضی و هنرستان متوسطه دوم را قرار داده ایم. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.
بعدی: جواب درک و دریافت روان خوانی طراران فارسی دهم
معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس هفدهم سپیده دم فارسی دهم
جواب قلمرو زبانی ، ادبی و فکری درس هفدهم فارسی دهم
معنی و آرایه های گنج حکمت مزار شاعر درس هفدهم فارسی دهم
معنی کلمات روان خوانی طراران فارسی دهم
درازگوش: خر
رشته: طناب
جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله
از پس: از پشت، عقب
طرار: دزد
سهل: آسان
روان شد: روانه شد
جامه: تن پوش
روان شد: روانه شد
موضع: جا، محل قرار گرفتن چیزی
دنبال: دم
جنبانیدن: تکان دادن
آواز: صدا
بر قرار است: پا برجا است
استاده: ایستاده
طرفه: شگفت آور، عجیب
دیار: سرزمین
جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله
دنب: دم
درنگریست: توجه کرد، نگاه کرد
فروشدن: داخل شد
خواجه: آقا
طلبیدن: طلب کردن
منت: سپاس، شکر
منّت داشتن: احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن
مؤذّن: اذان گو
بازآمدن: بازگشتن
کوی: کوچه بزرگ، برزن
فرو رفت: پایین رفت
از اتفاق: اتفاقا
اضطراب: نگرانی، پریشانی
نمودن: نشان دادن
خواجه: آقا
زر: طلا
شدن: رفتن
دینار: سکه طلا
برآوردن: بالا آوردن
جامه: تن پوش
دستار: عمامه، سربند
فروشدن: داخل شدن
برگرفت: برداشت
ملال: رنج و اندوه، خستگی
را: مفعولی
گرفت: چیره شد، فراگرفت
مگر: واژه پرسش
پاس: نگهبانی، نگهداری
معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس طراران ادبیات فارسی دهم
چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و بزی را رشته در گردن کرده و جَلاجل در گردن او محکم بسته، از پس وی می دوید.
معنی: چنین می گویند که روزی مردی به بغداد آمد و بر خری سوار بود و بزی که زنگوله و طناب به گردن داشت، به دنبال او می دوید.
قلمرو زبانی: درازگوش: خر
رشته: طناب
جَلاجل: جمع جُلجُل، زنگ، زنگوله
بسته: بسته بود؛ حذف به قرینه لفظی
از پس: از پشت، عقب
قلمرو ادبی: قالب: داستانک
سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و آن بز را از مرد بدزدم.
دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عقب مرد روان شد.
دیگری گفت: این سهل است، من جامههای او را بیاورم.
پس یکی بر عقب او روان شد. چنان که موضع خالی یافت، جلاجل از گردن بز باز کرد و بر دنبال خر بست. خر، دُنب را می جنبانید و آواز جلاجل به گوش مرد می رسید، و گمان می برد که بز، برقرار است.
معنی: سه دزد نشسته بودند. یکی گفت: من بز آن مرد را می دزدم.
دزد دیگر گفت: این آسان است، من خر او را می دزدم. سپس از پشت سر آن مرد حرکت کرد.
دیگری گفت: این کار آسان است، من لباسهای او را می آورم.
پس یکی از دزدان از عقب به دنبال آن مرد رفت. وقتی فرصت پیدا کرد، زنگوله را از گردن بز باز کرد و به دم خر بست. خر دم خود را تکان می داد و صدای زنگوله به گوش مرد می رسید و فکر می کرد بز سر جای خود است.
قلمرو زبانی: طرار: دزد
سهل: آسان
روان شد: روانه شد
جامه: تن پوش
روان شد: روانه شد
موضع: جا، محل قرار گرفتن چیزی
دنبال: دم
جنبانیدن: تکان دادن
آواز: صدا
بر قرار است: پا برجا است
آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، [طرار] گفت: طُرفه مردمان اند مردمان این دیار، جلاجل بر گردن خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.
معنی: دزد دیگری بر سر کوچهای باریک ایستاده بود. وقتی آن مرد رسید، گفت: مردمان این روزگار عجیب هستند. زنگوله را به گردن خر می بندند ولی این مردمان به دم خر بسته اند.
قلمرو زبانی: استاده: ایستاده
طرفه: شگفت آور، عجیب
طُرفه مردمان: ترکیب وصفی مقلوب یا وارون
دیار: سرزمین
جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله
دنب: دم
آن مرد در نگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟
طرار دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه فرو شد.
آن مرد گفت: ای خواجه، لطف کن و این خر را تا نگاهدار تا من بز را بطلبم.
طرار گفت: بر خود منت دارم، و من موذن این مسجدم و زود باز آی.
معنی: آن مرد نگاه کرد و بز را ندید. فریاد زد که بز را کسی ندیده است؟
دزد دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه وارد شد.
آن مرد گفت: ای آقا، لطفی کن و مراقب این خر باش تا من بز خود را بگیرم.
دزد گفت: این لطف را انجام می دهم. من موذن این مسجد هستم پس زود برگرد.
قلمرو زبانی: درنگریست: توجه کرد، نگاه کرد
فروشدن: داخل شد
خواجه: آقا
طلبیدن: طلب کردن
منت: سپاس، شکر
منّت داشتن: احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن
مؤذّن: اذان گو
بازآمدن: بازگشتن
آن مرد به طرف کوی فرو رفت. طرّار خر را برد. آن طرّار دیگر بیامد که گفته بود که: «من جامۀ او را بیارم». از اتفّاق، بر سر راه، چاهی بود. طرّار بر سر آن چاه بنشست؛ چنان که آن مرد برسید و طلب خر و بز می کرد. طرّار فریاد برآورد و اضطراب می نمود.
معنی: آن مرد به سمت کوچه رفت. دزد خر را برد. دزد دیگر که گفته بود لباسهای مرد را می دزدد آمد. اتفاقا در راه چاهی قرار داشت. دزد بر سر چاه نشست و همین که آن مرد رسید و به دنبال خر و بز خود بود، دزد فریاد زد و نگران به نظر می رسید.
قلمرو زبانی: کوی: کوچه بزرگ، برزن
فرو رفتن: پایین رفتن، داخل شدن
از اتفاق: اتفاقا
اضطراب: نگرانی، پریشانی
نمودن: نشان دادن
آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من برده اند و تو فریاد می کنی؟!
طرّار گفت: صندوقچه ای پُر زر از دست من در این چاه افتاد و من در این چاه نمی توانم شد. ده دینار تو را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.
پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فرو شد.
معنی: آن مرد گفت: ای مرد چه اتفاقی برای تو افتاده است؟! خر و دزد من را بردهاند و تو فریاد می زنی؟
دزد گفت: صندوقچهای پر از طلا از دست من در این چاه افتاد و من نمی توانم وارد این چاه شوم. ده دینار به تو می دهم اگه بتوانی صندوقچه من را از این چاه بیرون آوری.
سپس آن مرد، لباس و دستمال سر خود را درآورد و وارد چاه شد.
قلمرو زبانی: خواجه: آقا
را در «تو را چه رسیده»: حرف اضافه به معنای «به»
زر: طلا
شدن: رفتن
دینار: سکه طلا
برآوردن: بالا آوردن
جامه: تن پوش
دستار: عمامه، سربند
فروشدن: داخل شدن
طرّار، جامه و دستار برگرفت و برد.
پس آن مرد در چاه فریاد می کرد که در این چاه هیچ نیست و هیچ کس جواب نداد. آن مرد را ملال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طرّار باز ندید. چوبی برگرفت و بر هم می زد.
مردمان گفتند: چرا چنین می کنی؟ مگر دیوانه شدی؟! گفت: نه، پاس خود می دارم که مبادا مرا نیز بدزدند.
معنی: دزد، لباس و دستمال را برداشت و رفت.
آن مرد در چاه فریاد می زد که در این چاه چیزی نیست ولی هیچ کس جواب او را نمی داد. پس به ستوه آمد. وقتی از چاه بیرون آمد، لباس و دزد را ندید. چوبی برداشت و بر هم می زد.
مردم گفتند: چرا این کار را انجام می دهی؟ مگر عقل خود را از دست دادهای؟ گفت: نه، خودم را نگهبانی می کنم که مبادا من را هم بدزدند.
قلمرو زبانی: برگرفت: برداشت
ملال: رنج و اندوه، خستگی
را: مفعولی
گرفت: چیره شد، فراگرفت
مگر: واژه پرسش (آیا)
پاس: نگهبانی، نگهداری
مبادا: فعل دعایی (بُوَد ← بُواد ← باد ← مباد ← مبادا)
قبلی: جواب سوالات کارگاه متن پژوهی درس شانزدهم فارسی دهم
معنی کلمات و آرایه های درس شانزدهم فارسی دهم
جواب درس ۱۵ آزاد فارسی دهم ادبیات بومی ۲
معنی گنج حکمت ای رفیق فارسی دهم
جواب کارگاه متن پژوهی درس چهاردهم ادبیات فارسی دهم
توجه: شما دانش آموز پایه دهم رشته های نظری ریاضی ، تجربی و انسانی می توانید برای دسترسی سریع و آسان تر به معنی کلمات و جواب سوالات تمرین درس های کتاب ادبیات فارسی دهم متوسطه دوم ، در انتهای عنوان خود عبارت «ماگرتا» را نیز در گوگل جستجو کنید.
در انتها امیدواریم که مقاله معنی لغات و آرایه های روان خوانی طراران ادبیات فارسی دهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید. 🤗