معنی ضرب المثل کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
معنی و مفهوم حکایت کبوتر با کبوتر باز با باز کند پرواز به همراه داستان و شعر کامل حکایت
ضرب المثل کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز را توضیح دهید؛ این حکایت درباره رفت و آمد افراد هم طبقه با هم می باشد که تفاسیر کامل آن را در ادامه در بخش ضرب المثل ماگرتا می خوانیم.
مطلب پیشنهادی: معنی ضرب المثل دشمن دانا بلندت میکند
معنی حکایت کبوتر با کبوتر باز با باز کند پرواز
که انسان ها باید با فردی معاشرت کنند که از نظر فرهنگی و اجتماعی در یک طبقه باشند. معمولاً هر شخصی به دوستی نیاز دارد که رازش را با او در میان بگذارد و مهمتر از همه این است که با کسی که برخلاف عقیده او رفتار می کند معاشرت نکند. پس ما باید کسی را پیدا کنیم که از هر نظر شبیه ما باشد و تفاوت چندانی با هم نداشته باشیم.
این حکایت خیلی تاکید دارد که ما باید با هم نوع خودمان معاشرت کنیم. مثلا یک کودک ۸ سال نباید با یک نوجوان ۱۶ ساله هم بازی شود زیرا روحیات مختلفی دارند و ممکن به هم آسیب برسانند. همچنین هر شخصی در هر طبقه اجتماعی، سطح فرهنگی و اقتصادی باید با هم سطح خود نشست و برخاست کند زیرا سازگارتر هستند و درک بهتری از فضای ذهنی و عملکردی یکدیگر دارند.
معمولا زمانی است که دو نفر قصد ازدواج و تشکیل زندگی مشترک را دارند. اغلب مردم معتقدند که همانطور که از قدیم گفته اند «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز» برای ازدواج نیز باید دو طرف از یک طبقه اجتماعی باشند. چرا که اختلاف طبقاتی در ازدواج مشکل ایجاد می کند. همین طور برخی از خانوادهها برای معاشرت فرزندان خود با دیگران، به این ضرب المثل رجوع میکنند.
یکی دیگر از کاربردهای این حکایت زمانی است که دو نفر قصد ازدواج و شروع زندگی مشترک را دارند. اکثر مردم بر این باورند که برای ازدواج باید دو طرف از یک طبقه اجتماعی باشد. زیرا اختلاف طبقاتی مشکلاتی را در ازدواج ایجاد می کند. همچنین برخی خانواده ها از این ضرب المثل برای معاشرت فرزندان خود با افراد دیگر استفاده می کنند.
شعر درباره کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز
منشا و مبدا این ضرب المثل بیتی از نظامی گنجوی است، اما شعر زیر که از مجتبی شیرانی است مفهوم بسیار نزدیکی با این حکایت دارد که خواندنش خالی از لطف نیست.
باید بشناسمت تا همسفر شیم
برای این سفر آماده تر شیم
باید با هم بریم تو جادهی عشق
برای عشق هم شیر و عسل شیم
کبوتر می شم و با شوق پرواز
رو بام عشق تو پر میکشم باز
تو می دونی که میگن از قدیما
کبوتر با کبوتر، باز با باز
دیگه هندونهی در بسته کاله
همه احوال آدم ها تو فاله
به قول مشتی میرزای تو قصه
همه خوشبختیها عمرش دو ساله
اگرچه این ضرب المثل بسیار کاربردی می باشد ولی این را نمی توان همیشه برای همه چیز تعمیم داد. مثلا پرداختن به موضوع تفاوت طبقه مالی در جامعه درست نیست. بسیاری از اوقات افراد و خانواده ها دارای سطح فرهنگ بسیار بالایی هستند اما در مضیقه مالی قرار دارند. به همین دلیل ما نمی توانیم همیشه بخاطر برخی مسائل به این ضرب المثل اتکا کنیم.
داستان حکایت کبوتر با کبوتر باز با باز
نقل شده است که روزی یک شکارچی ماهر که مکان گرد هم شدن پرندگان را می دانست در آن جا دامی پهن کرد و وقتی پرندگان در دامی که او گذاشته بود گرفتار شدند، آنها را در قفس گذاشت و به پرنده فروشی بزرگ خود برد تا بفروشد. در مغازه شکارچی پرندگان مختلفی مانند طوطی سبز زیبا، گنجشک، قناری، بلبل، کبک و… وجود داشت و هر یک از این پرندگان به دلیل توانایی خود محبوبیت خاصی داشتند.
شکارچی هر روز صبح، قبل از رفتن به مغازهاش، ابتدا دامهایی را که برای پرندگان پهن کرده بود، بررسی میکرد و هر پرنده جدیدی را که در قفس گیر میافتاد، به داخل قفس می گذاشت و با خود به مغازهاش میبرد. در یکی از این روزها شکارچی آمد و چند تا از دامها را نگاه کرد ولی دید هیچ پرندهای صید نشده و با ناامیدی به دیدن آخرین دام رفت و دید تنها در این دام چند گنجشک، یک کبک و یک کلاغ سیاه به دام افتادهاند.
او ابتدا کبک ها و گنجشک ها را به داخل قفس انداخت و تصمیم گرفت کلاغ را رها کند، اما کلاغ عصبانی با دیدن پرنده فروش که قصد دارد او را به داخل قفس بیندازد، بازوی او را گاز گرفت. دست مرد خیلی درد گرفت و به کلاغ گفت: می خواستم تو را رها کنم، اما تو نخواستی، حالا می گیرمت و در قفس می گذارم تا آدم شوی.
کلاغ که تا آن زمان پرنده ای آزاد و راحت بود به گنجشک و کبک درون قفس گفت: ما باید خود را از دست این مرد به هر نحوی نجات دهیم. گنجشک و کبک گفتند: چطور؟ ما این را می خواهیم، اما پدران ما توسط همان شکارچی دستگیر شدند و کاری از دستشان برنمی آمد. اگر راه حلی به ذهنتان رسید ما با شما هستیم. کلاغ در جاده ساکت بود و نقشه می کشید تا به مغازه پرنده فروشی رسیدند. کلاغ قصد داشت همه حیوانات را متحد کند تا همه با هم راهی برای خروج پیدا کنند.
وقتی به پرنده فروشی رسیدند، پرنده فروش قفس را کنار پرنده های دیگر گذاشت. کلاغ به پرندگان دیگر گفت: «به من گوش کنید. من برنامهای دارم که اگر همه آن را دنبال کنیم، میتوانیم از اینجا بیرون بیاییم و مثل گذشته آزادانه و راحت زندگی کنیم.» طوطی هفت رنگ و خوش تیپ که در یکی از قفس ها زندگی می کرد، گفت: تازه آمدی و برای خودت تازه واردی. این گنجشک ها را با خود همراه کردی و فکر کردی هر کاری می توانی بکنی، ما باید سرنوشت خود را بپذیریم.
کلاغ که اصلا انتظار شنیدن چنین حرف هایی را نداشت گفت: فکر کردی کی هستی که چنین حکمی می دهی؟ آیا فکر می کنی که پادشاه پرندگانی که مثل انسان ها حرف می زنی؟ اگر آنها با شما مهربانانه صحبت کنند، فکر می کنید که شما را دوست دارند؟ مردم تو را برای خودشان دوست دارند.
طوطی گفت: تو به من و توانایی های من حسادت می کنی چون صدای من از قارقار تو بسیار زیباتر است. کلاغ گفت: “توانایی که تو را در قفس نگه می دارد، افتخار ندارد.” خدا را شکر می کنم که صدایی مثل شما ندارم و راحت زندگی می کنم و در قفس گیر نمی کنم. طوطی گفت: «دیگر حرف نزن، چون صدای قارقارت اعصابم را خرد کرد. تا الان مجبور بودیم بق بق کبوترها و جیک جیک گنجشک ها را تحمل کنیم، حالا صدای قارقار کلاغ هم اضافه شده.
گنجشک ها که تا آن موقع به حرف طوطی ها گوش می دادند عصبانی شدند و گفتند صدای ما چه مشکلی دارد؟ دلتم بخواهد که برایت جیک جیک کنیم. کبوترهای آرام آن طرف تیز گفتند: طوطی از خود راضی چه می گویی؟ صدای ما هم خیلی خوب است. کلاغ که دید همه پرندگان با طوطی قهر کرده اند، گفت: هر کدام از پرندگان با صدایشان زیبا هستند، گنجشک ها با جیک جیک شان، کبوترها با بق بقویشان، و ما با کلاغ ها با قارقارمان و طوطی ها از تقلید کردن از انسان ها.
کلاغ نقشهی خود را عملی کرد و شروع کرد به قار قار کردن و آنقدر این کار را کرد تا اعصاب صاحب مغازه را خرد کرد. کلاغهایی که از آن طرف میگذشتند صدای قار قار کلاغ را شنیدند. کلاغها دسته جمعی بر روی شاخهی درختی در همان نزدیکیها نشستند و شروع به قارقار کردند.
کلاغ نقشه خود را عملی کرد و شروع قارقار کردن کرد و این کار را اینقدر ادامه داد تا اینکه صاحب مغازه عصبانی شد. کلاغ های عبوری نیز صدای بانگ کلاغ را شنیدند و دسته دسته روی شاخه درختی که نزدیک بود مستقر شدند و شروع به قارقار کردن کردند.
کلاغ ها به کار خود ادامه دادند تا اینکه صاحب مغازه از کاری که کرده بود پشیمان شد و در قفس کلاغ را باز کرد تا کلاغ را رها کند. اما همزمان با کلاغ، گنجشک ها و کبوترها فرار کردند، اما طوطی در آنجا ماند تا با تقلید صدای آدمها آنها را خوشحال کند.
اینگونه بود که گفته شد کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز!
همچنین مشاهده کنید: معنی ضرب المثل بخور تا توانی به بازوی خویش
☑️ شما چه دیدگاهی در مورد معنی ضرب المثل کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز دارید؟ آیا تا حالا از این کنایه استفاده کرده اید؟ حتما آن را از بخش نظرات با ما و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
عالی بود💓