معنی و ارایه های درس یازدهم فارسی دوازدهم آن شب عزیز
گام به گام معنی واژگان و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس آن شب عزیز 12 دوازدهم ادبیات فارسی دوازدهم
معنی و ارایه های درس یازدهم آن شب عزیز فارسی دوازدهم ؛ در این نوشته با معنی کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس ۱۱ یازدهم آن شب عزیز کتاب ادبیات فارسی دوازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.
بعدی: معنی و ارایه های شعر شکوه چشمان تو فارسی دوازدهم
جواب درک و دریافت شعر شکوه چشمان تو فارسی دوازدهم
معنی شعر گذر سیاوش از آتش درس دوازدهم فارسی دوازدهم
جواب سوالات کارگاه متن پژوهی درس دوازدهم فارسی دوازدهم
معنی حکایت به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم
معنی و ارایه های ادبی و زبانی درس ۱۱ یازدهم آن شب عزیز فارسی دوازدهم
در زیر می توانید معنی و قلمروهای ادبی و زبانی درس آن شب عزیز ۱۱ یازدهم فارسی دوازدهم را مشاهده نمایید:
آن شب عزیز اثر کیست ؟
پاسخ: سانتاماریا (مجموعه آثار)، سیّد مهدی شجاعی
من را هم گفتید که بروم، همه را گفتید؛ امّا نمیشد آقا! نمیتوانستم، شما عصبانی شدید؛ گفتید که دستور میدهید، امّا باز هم من نتوانستم بروم؛ بقیّه توانستند، بقیّه رفتند، امّا من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم میلرزید؛ عرق کرده بودم؛ قوّت اینکه قدم از قدم بردارم، نداشتم. نمیخواستم که خدای ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم. گفتن ندارد، خودتان میدانید که من بیش از همه مُصِر بودم در شنیدن حرفهای شما. صحبت امروز و دیروز نیست، همیشه این طور بوده است. از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید. صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم، فرمانتان را ببرم … . الآن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه.
قلمرو زبانی: مُصِر: اصرار کننده، پافشاری کننده
من را: به من
همه را: به همه
قلمرو ادبی: قدم از قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن
حرف کسی را زیر پا گذاشتن: کنایه از نافرمانی
حرفتان را بشنوم: کنایه از اینکه فرمانتان را ببرم.
پاهایم سست شده بود: کنایه از ناتوانی در راه رفتن
قلبم می لرزید: کنایه از آشفتگی و ناراحتی
حرف: مجاز از سخن
امروز و دیروز: تضاد و تناسب و مجاز از حالا و گذشته
صحبت امروز و دیروز نیست: کنایه از اینکه همیشگی است
عشقم به این بود: کنایه از علاقه بسیار
فرمان تان را ببرم: کنایه از اطاعت.
مدیررا کلافه کردم بعد از رفتن شما، از بس سراغ شما را از او گرفتم. میگفت نمرات ثلث سوم را که دادهاید، رفتهاید آقا! بیخبر و میگفت برای گرفتن حقوقتان هم حتّی سر نزدهاید. احتمال میداد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت، من هم یقین نداشتم تا وقتی با چشمهای خودم ندیدم که بر بالای تلّ خاکی ایستادهاید – چفیه بر گردن و کُلت بر کمر – و برای بچّهها صحبت میکنید، یقین نکردم.
قلمرو زبانی: کلافه: بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده
تل: تپه، پشته
چفیه: چپیه، گونهای سربند
ثلث سوم: نوبت سوم، خرداد
قلمرو ادبی: سر زدن: کنایه از سراغ کسی رفتن
کلافه کردن: کنایه از بسیار ناراحت کردن و سردرگمی
آفتاب چشمهایتان را میزد؛ برای همین، دستتان را بر چشمهای درشتتان که در نور آفتاب جمع شده بود، حمایل کرده بودید، دست دیگرتان را هم به هنگام صحبت کردن تکان میدادید. با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید. وقتی یقینم شد که خودتانید، نزدیک بود بیاختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد بزنم: آقای موسوی! من موحّدیام، شاگرد شما، ولی این کار را نکردم؛ بر خودم مسلّط شدم و پشت ردیف آخر گوشهای کز کردم. شما هم مرا دیدید. معلوم است که دیدید؛ ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم، مطمئن نیستم. یادم رفت برای چه کاری آمده بودم، آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به گُردان شما آمدهام.
قلمرو زبانی: آفتاب … می زد: اذیتتان می کرد
حمایل: محافظ، نگهدارنده؛ حمایل کردن: محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر
خیز برداشتن: به قصد جهیدن خود را گرد کردن
مسلط: چیره
کز کردن: خود را جمع کردن و در خود فرورفتن
دم: نفس
همان دم: همان لحظه
جذب شدن: کشیده شدن
گُردان: یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است.
قلمرو ادبی: آفتاب چشم هایتان را میزد: کنایه از اذیت شدن چشم
آفتاب: مجاز از نور خورشید
کِز کردن: کنایه از گوشه گیری
دم: مجاز از لحظه
مثل کلاس، گرم و پرشور حرف میزدید و مثل کلاس، طنز و شوخی از کلامتان نمیافتاد. از صحبتهایتان پیدا بود که حمله در کار است.
وقتی حرفهایتان تمام شد و تکبیر و صلوات بچّهها فرو نشست، به سمت من آمدید. فکر اینکه مرا شناخته باشید، دلم را گرم کرد. از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم. قبل از اینکه بگویم «آقای موسوی، من…». شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید: «به به! سلام علیکم احمد جان موحّدی!» تعجّب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبردهاید؛ همدیگر را سخت در آغوش فشردیم و بوسیدیم.
قلمرو زبانی: تکبیر: الله اکبر گفتن
فرونشست: فعل پیشوندی
قلمرو ادبی: گرم و پرشور حرف زدن: کنایه از گیرا و با جذبه و هیجان انگیز سخن گفتن
حرف گرم: حسآمیزی
گرم: مجاز از تأثیرگذار
فکر، دلِ کسی را گرم کند: استعاره مکنیه
دلم را گرم کرد: کنایه از اینکه امیدوارم کرد
فرو نشست: کنایه از تمام شدن
از جا کنده شدن: کنایه از جهیدن
آغوش گشودید: کنایه از اینکه استقبال کردید.
دست مرا گرفتید و از میان بچّهها در آمدیم. از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض نداشتم.
پرسیدم اگر اشتباه نکنم، بوی حمله میآید؟
گفتید: «از شامّه قوّی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست.»
گفتم: «فکر میکنید امام حسین (ع) ما را دوست داشته باشد؟»
قلمرو زبانی: عرض: گفتن
شامّه: قوّهٔ بویایی
غریب: عجیب و جای شگفتی (هم آوا؛ قریب: نزدیک)
قلمرو ادبی: بوی حمله: حسآمیزی
بوی حمله میآید: کنایه از اینکه حمله نزدیک است.
گفتید: «چرا که نه، شما عاشق حسین اید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را میفهمد و قدر میداند.»
گفتم: «پس در این حمله مرا هم با خود همراه میکنید؟ نه برای جنگیدن، برای با شما همراه بودن، برای جنگ یاد گرفتن.»
نمی پذیرفتید، بهانه میآوردید و طفره میرفتید؛ ولی اصرارهای من که بوی التماس میداد، عاقبت شما را متقاعد کرد.
مقدّمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تصوّر میکردیم، انجام شد. بچّهها بعد از شام پراکنده شدند، هر کدام به سویی رفتند. من هم میتوانستم و میخواستم که چون دیگر بچّهها در گوشهای خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم امّا همراهی با شما را دوستتر داشتم.
قلمرو زبانی: قدر: ارزش (همآوا؛ غدر: نابکاری؛ خیانت)
طفره رفتن: خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر
اصرار: پافشاری (شبه هم آوا: اسرار: ج سر، رازها)
متقاعد کردن: مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن
دوست تر داشتم: بیشتر دوست داشتم
قلمرو ادبی: بوی التماس: حس آمیزی
درد دل کردن: کنایه از شرح حال گفتن با زاری و گریه.
بی آنکه بدانید تعقیبتان کردم چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردانتان دریغ نداشتید، تنها و تنها برای تعلیم گرفتن، شبح شما را در میان تاریکی تعقیب میکردم.
آن قدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفتهایم. میانه دو تپّهای که در کنار هم برآمده بود، جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا. همین گمان مرا به سوی آن دو تلّ خاک کشانید، پیدا بود که پیش از این، سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است. زمزمه لطیف و سبک و ملایم شما گمان مرا تأیید کرد. می بایست هر چه زودتر مخفیگاهی پیدا کنم که از هر دیدرسی در امان بمانم. جز گودالی که از کنجکاوی گلوله توپ در خاک فراهم آمده بود، کجا میتوانست مخفیگاه من باشد، در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون میآمد؟ ولی عمق گودال آن قدر نبود که بتواند جثّه آدمی را ایستاده یا نشسته در خود بگیرد. سجده بهترین حالتی بود که میتوانست مرا با خاک همسطح و یکسان کند.
قلمرو زبانی: تعقیب کردن: دنبال کردن
دریغ داشتن: مضایقه کردن
شبح: آنچه به صورت سیاهی به نظر میآید، سایه موهوم از کسی یا چیزی (شبه همآوا؛ شبه: مانند)
قدر: اندازه (همآوا؛ غدر: نابکاری؛ خیانت)
دنج: ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد
دیده بانی: نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت
مخفیگاه: پناهگاه
دیدرس: جایی که در محدوده دید انسان است.
جثّۀ: پیکر
کجا میتوانست: پرسش انکاری
قلمرو ادبی: زمزمهٔ لطیف و سبک و ملایم: حسآمیزی
کنجکاوی گلولهٔ توپ در خاک: فرو رفتنِ گلولهٔ توپ در خاک، جانبخشی
ماه: تشخیص (به قرینهٔ سربلندی و بیرون آمدن)
ایستاده و نشسته: تضاد.
سجده بهترین حالتی بود که میتوانست مرا با خاک همسطح و یکسان کند: جملهٔ کنایی و ایهامی است؛ معنی ظاهری آن این است که من با سجده کردن با خاک هم سطح میشدم و دیده نمیشدم؛ امّا معنی کنایی و ایهامی آن، این است که من با سجده خود را چون خاک در برابر شکوه آفریدگار، پست و کوچک میکردم.
صدایی که میآمد، حزینترین و عاشقانهترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم. دعای کمیل میخواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ میخوانید، آنجا که شما نشسته بودید، جای برافروختن روشنی نبود، مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات دارد به انتها میرسد. اوّل سر را از گودال در آوردم و اطراف را پاییدم، خبری نبود یا اگر بود به چشم نمیآمد. آرام از گودال درآمدم، دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیش گرفتم، از همان مسیر که آمده بودم. میبایست پیش از شما به سنگرها میرسیدم.
قدری از راه را که رفتم، ماندم، جهت را نمیتوانستم پیدا کنم. فکر کردم اگر پیشتر بروم به حتم گم میشوم. بر تلّ خاکی نشستم. خیلی طول نکشید که آمدید. به حال خودتان نبودید؛ حتّی اگر من صدایتان نمیکردم، متوجّه حضور من نمیشدید. نبودید، در این دنیا نبودید. اگر بودید از من میپرسیدید که آن وقت شب آنجا چه میکنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم تحویلتان میدادم.
قلمرو زبانی: حزین: غم انگیز
لحن: آواز خوش و موزون، آهنگ صدا، سخن
برافروختن: روشن کردن
راز و نیاز: مناجات
پاییدن: مراقب بودن، زیر نظر داشتن
درآمدن از: بیرون آمدن
برانداز کردن یا وراندازکردن: برآورد کردن، سنجیدن
ولی نپرسیدید، با هم به سوی موضع، راه افتادیم. شما که یقیناً راه را بلد بودید. وقتی به موضع رسیدیم، بچّهها که گوشه و کنار پراکنده بودند، دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند.
چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند.
گفتید: «خیلی نباید مانده باشد.»
گفتند: «فرصت خوابیدن هست؟»
خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بیامان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود.
گفتید: «فرصت چُرتی شاید باشد؛ امّا سیرخواب نباید شد. خواب را مزه مزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید. ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آن چنان که بیکمترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که همیشه بر همه چیتان مسلّط باشید. نگذارید که هیچ تمایل و خواستهای بر شما مسلّط شود. اگر چنین باشد، دشمن هم نمیتواند بر شما مسلّط شود. حالا بروید و منتظر خبر باشید.»
قلمرو زبانی: موضع: قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار
بی امان: سلب کننده آرامش
چرتی: خواب بسیار کوتاه و سبک
مسلط: چیره
قلمرو ادبی: سیرخواب: کنایه از خواب کامل
سیر: مجاز از کامل، درست و حسابی
بی امان: کنایه از پیوسته و بیوقفه
مزمزه کردن و چشیدن خواب: حس آمیزی و استعاره
خواب را مزمزه کنید: حسآمیزی؛ کنایه از اینکه خواب عمیق نکنید
مسلّط شدن تمایلات و خواسته: تشخیص و استعاره
ایستاده و نشسته: تضاد
اطرافتان که خلوت شد، به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصلهای نه چندان دور سعی کردم که پا جای پای شما بگذارم، مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم. آنچه مشکل بود، یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی.
توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن، صدای کودکانه امّا خشک کلاش را در خود هضم میکرد. مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمیشود پیدا کرد. به سمتی که بچهها پیش میرفتند، بنا را بر دویدن گذاشتم. گم کرده داشتم. آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را پیدا نمیکردم، ناکام میماندم. از ردّ صدای شما میبایست پیدایتان میکردم. راه تنگ و باریک بود و پیشی گرفتن از بچّهها سخت مشکل.
مَعبَر تمام شد و وارد محوطه پیش روی خاکریزهای دشمن شدیم؛ امّا هنوز از شما نشانی نبود. تیربارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها همه تلاششان این بود که بچّهها را از نزدیک شدن به خاکریز باز دارند؛ امّا فاصله بچّههای بیحفاظ لحظه به لحظه با خاکریز کمتر میشد.
قلمرو زبانی: معرکه: جای جنگ
مهیب: ترسناک
مسلم: روشن
ناکام: ناموفق
میماندم: می شدم
پیشی گرفتن: سبقت گرفتن
سخت: قید
معبر: گذرگاه، محل عبور
کلاش: مخفّف کلاشینکف، نوعی اسلحه
ردّ: نشانه، اثر
محوطه: پهنه، میدانگاه، صحن
تیربار: مسلسل سنگین
دوشکا: اسلحهای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است.
بی حفاظ: بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند.
خاکریز: سنگر
قلمرو ادبی: پا جای پای کسی گذاشتن: از کسی پیروی کردن
مثل برق و باد: تشبیه
صدای خشک: حسآمیزی
… هضم میکرد: صدای توپخانه، صدای کلاش را خفه کرده بود؛ استعاره پنهان
هضم کردن صدا: استعاره
صدای کودکانه کلاش: تشبیه و تشخیص و استعاره
بنا را بر دویدن گذاشتم: کنایه از پایه گذاری کار بر دویدن
ردّ صدا: اضافه استعاری
توپخانه: مجاز
تیر بارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها تلاش میکردند: مراعات نظیر و تشخیص و استعاره و مجاز از تیراندازان این وسایل
خاکریز: مجاز از دشمنان در خاکریز
وقتی بچّههایی که میافتادند، خوابیده به سمت خاکریز نشانه میرفتند و آخرین رمقهایشان را در آخرین فشنگهایشان میریختند و شلیک میکردند، جایز نبود که من همچنان بی حرکت بمانم و فقط دنبال شما بگردم. آن قسمت خاکریز را که بیشتر آتش به پا میکرد، نشانه رفتم و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطه آتش، خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که تیربار به نظر میآمد، نیرو گرفتم و بچّهها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند، تکبیر گفتند.
قلمرو زبانی: رمق: توان
انگار: گویی
ذله: به تنگ آمدن، همان واژهٔ کوچک شدن، خوار و خفیف شدن (که تبدیل به اصطلاح عامیانه شده است.)
خشاب: جعبه فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل میشود و گلولهها پی درپی از آن وارد لوله سلاح میشود.
انگار: گویی
قلمرو ادبی: آخرین رمقهایشان را … میریختند: کنایه از اینکه با آخرین توانشان تیر درمی کردند.
آتش: مجاز از آتشبار
آتش به پا کردن: کنایه از شلیک کردن
رمق: استعاره از گلوله
بعد از فرو نشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم. از سمت چپ با شور و حالی عجیب بچّهها را به اسم صدا میکردید و هر کدام را به کاری فرمان میدادید. یک لحظه که چشمتان به من افتاد، گفتید: «تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه. تو که ماشاءالله خوب بلدی آتیش خاموش کنی، برو جلو دیگه برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه.»
از طرفی ذوق کردم، بال در آوردم، عشق کردم از اینکه فهمیدهاید که انهدام آن تیربار کار من بوده است و از طرفی دلم نمی خواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید.
قلمرو زبانی: ذوق کردن: بسیار خوشدل شدن
واستادی: ایستادهای
ماشاءالله: شبه جمله
انهدام: نابودی
قلمرو ادبی: بال درآوردم: استعاره، کنایه از نهایت شادی
خوب بلدی آتیش خاموش کنی: کنایه از داشتن مهارت در نابودکردن تیربار دشمن
خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم.
یک لحظه فکر کردم که اگر قرار بود شما فقط کار یک نفر را انجام بدهید، سرنوشت حمله چه میشد؟ چه معلّم عجیبی!
درست در همان لحظه، شما «یامهدی» غریبانهای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم چرا. ولی بی اختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کلاس، قلمی، کاغذی از دستتان میافتاد و ما بی اختیار، خم میشدیم تا آن را به شما بدهیم.
ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید. به دستتان نگاه کردم، دیدم که از مچتان خون میریزد، تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند، من را هم گفتید و باز برگشتید به حال اولتان، انگار نه انگار که یک دست از دست دادهاید.
قلمرو زبانی: غریبانه: درخور غریب، شگفت (همآوا؛ قریبانه)
انگار نه انگار: هنگامی گفته میشود که کسی نسبت به امری بی اعتناست.
قلمرو ادبی: از دست دادن: کنایه از محرومیت
دست: آرایه تکرار
یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا درهم پیچاند؛ اما همان یک لحظه پیش، از شما یاد گرفته بودم که با تیر بر زمین نیفتم، شما دوباره «یامهدی» گفتید؛ امّا این بار جگرخراش تر، نتوانستید ایستاده بمانید، به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان، به زمین افتاده بودید، سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران هم آمدند، تیر انگار خورده بود به جناق سینه تان، به زیر قلبتان.
قلمرو زبانی: جگرخراش: کنایه از دلخراش، ناگوار
جناق: جناغ، استخوان پهن و دراز در جلوی قفسه سینه
قلمرو ادبی: در هم پیچیدن: کنایه از درد کشیدن بسیار
جگر خراش تر: کنایه از درد آورتر و عذاب دهنده تر
از اینکه بچّهها دورتان جمع شدند، عصبانی شدید، با آخرین رمقهایتان داد زدید و به همه دستور دادید که بروند، وقتی که تعلّل کردند، موظّفشان کردید. گفتید که دستور میدهید؛ به یک نفر هم گفتید که به برادرْ محسن خبر بدهد که ادامه حمله را در دست بگیرد.
دوباره به من تشر زدید که بروم، سرتان را روی زمین بگذارم و بروم. من میخواستم دستورتان را اطاعت کنم امّا نتوانستم، باور کنید که نتوانستم.
قلمرو زبانی: رمق: توان
تعلل: عذر و دلیل آوردن، اهمال کردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، دست دست کردن
موظّف: مکلّف
تَشَر: سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولا به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته میشود.
قلمرو ادبی: دست: مجاز از اختیار
ادامه حمله را در دست بگیرد: کنایه از فرماندهی کردن بقیه جنگ
شما شهادتین گفتید و یک بار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید. آخرین کلامتان یا مهدی بود.
افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حالا دل خوشیام به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم. گرد قاب عکستان را پاک کنم. سنگتان را بشویم، گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم. هر روز چیزهای بیشتری از آن شب عزیز یادم میآید. به همین زندهام آقا!
قلمرو زبانی: شهادَتَیْن، دؤ شهادت، دو عبارت: «اشهد انّ محمداً رسول اللّه» و «اشهد ان لا اله الّا اللّه». این دو عبارت را معمولاً هنگام جان باختن و درگذشت یا مسلمان شدن بر زبان میآورند.
قلمرو ادبی: خاموش شدید: کنایه از درگذشتید (شهید شدن)
سنگ: مجاز از سنگ قبر
توجه: برای مشاهده پاسخ سوالات درس یازدهم فارسی دوازدهم، وارد لینک «جواب سوالات درس ۱۱ فارسی دوازدهم» شوید.
قبلی: معنی گنج حکمت تیرانا فارسی دوازدهم
جواب سوالات کارگاه متن پژوهی درس دهم فارسی دوازدهم
معنی شعر فصل شکوفایی درس دهم فارسی دوازدهم
جواب درک و دریافت بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم
معنی لغات و آرایه های روان خوانی بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم
توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه دوازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.
در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های ادبی و زبانی درس یازدهم آن شب عزیز ادبیات فارسی دوازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.