انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو
جواب صفحه 42 نگارش هشتم و انشا در مورد دیدن شکارچی از چشم یک آهو
انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو صفحه 42 نگارش هشتم ؛ برای مشاهده متن ها در ادامه با بخش انشا ماگرتا همراه باشید.
همچنین بخوانید: مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه نگارش هشتم
متن درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو
مقدمه: دنیای حیوانات چه قدر زیبا و دوست داشتنی است، نگاه مظلوم یک آهو و حیوانی نحیف که در تیررس شکارچی قرار دارد و حیوان بی پناه در جایی می افتد و منتظرش می شود. با نگاهی ضعیف و خسته و ملتمسانه از شکارچی می خواهد که برود و فرصتی دوباره برای زندگی داشته باشد.
بدنه: حیوانی ضعیف و بسیار دوست داشتنی با پوستی نرم و لطیف در حال حرکت است. در دلش غوغایی است و شوری، خدایا چه در پیش است. مردی سلاح به دست و چشم تنگ و پر از طمع، ان لحظه آهو آرزو می کند، کاش زمین دهن باز کند و شکارچی مرا نبیند. کاش تا نزدیک من برسد، دلش به رحم بیاید و یا وسیله شکارش گم شود. چه قدر دردناک است که بدانی در حال نابودی و فنا هستی و دستت به جایی بند نیست.
رسم دنیا این است و روزگار گاهی نامردانه مورد تاخت و تاز قرارت می دهد. رسم دنیا گاهی چنانت می کند که درد می کشی و خوش نیستی، آهو دردش هر لحظه بیشتر می شد و نای گریختن نداشت و شکارچی هم نزدیک می شد. آهوی ناز و خوشگل در ترس عجیبی فرو رفته بود و نمی دانست که چه کند. کم کم نیم خیز شد و در حوالی بوته ای که کنارش بود پنهان شد و سرش را دزدید و کمی راحت شد.
همچنان می لرزید و نگران بود و می ترسید که حادثه ای تلخ رخ دهد. شکارچی غرغر کنان از کنار آهو رد شد و گذشت و زیر لب می گفت، غیب شد و رفت زیر زمین، این هم شانس من و اقبالم….کم کم ناامید شد و رفت. آهو با خودش گفت: چه خوب شد که حرکت کردم و رهایی یافتم.
نتیجه گیری: زندگی گاهی فرصتی کم و طلایی به ما می دهد، مانند آهویی که با یک خیز از جلوی چشم شکارچی دور شد، می توانیم لحظه ها را بسازیم. روزگار مانند یک شکارچی همواره در کمین ماست و باید بدانیم که چه طور و چگونه از دستش در امان باشیم.گاهی یک لحظه فرصت نیست و ممکن است گرفتار شویم.
انشا درباره شکارچی را از چشم آهو ببینید
مقدمه: زندگی فرصتی کوتاه است و هر لحظه حادثه ای در کمین است. آهویی در بیشه گرفتار می شود و پایش زخمی می شود و چارهای جز اسارت ندارد. با خودش حرف می زند و می گوید: خدایا چه می شود و من به کجا می رسم. خدایا اگر صاحب باغ یا شکارچی برسند.
بدنه: بچه آهویی ضعیف و کم سن در حوالی بیشه راه می رود و کمی لنگ می زند. نگران است و درمانده، حرفی ندارد و نمی تواند بزند. درد پایش امانش بریده و گرسنه است. دیگر فرصتی برای زندگی نیست مگر معجزه کند. پایم درد دارد و می ترسم تکان بخورم، اگر نتوانم خودم را تکان دهم و شکارچی برسد. کاش اینجا جایی بود که مدتی پنهان شوم و بتوانم استراحت کم. هم گرسنه هستم و هم تشنه، طاقت می آورم، من قوی هستم و زرنگ، من می توانم. گاهی از حال می رفت و زمانی بهتر می شد.
خدایا کاش از این بیشه عبور نمی کردم و کاش خدا کمکم کند تا از این مخمصه نجات یابم. کم کم هوا تاریک شد و آن روز بچه آهو از دست شکارچی در امان ماند. صبح روز بعد با ستیغ آفتاب مادرش را دید که دوان دوان به سمتش می آید. خوشحال شد و با خود گفت دیگر هیچ وقت از مادر جدا نمی شوم و در حالی که درد پایش کمتر شده بود با خودش می گفت، خدایا شکرت که دوباره آن شکارچی طمعکار نرسید.
بیچاره حیوانات از دستش در امان نیستند و می گریزند. کم کم داشت فکر می کرد و راه می رفت که از دور صدای پایی را شنید که می دوید. بله شکار چی از راه می رسید و خدا می داند که چه روی می دهد. با خود گفت که باید به مادر بگویم که در خطریم و با همان پای لنگ به سمت درختان دویدند و پشت یک درخت پنهان شد. ترس همه تن و وجودشان را پر کرده بود و می لرزیدند. شاید خدا نمی خواست که اسیر شوند و رهایی یافتند.
نتیجه گیری: دنیا مانند یک شکارچی در کمین ماست و ما باید بدانیم که فرصتی برای زندگی نیست و هر ثانیه ممکن است حادثه ای تلخ ما را غمین کند. پس بهتر است قدر لحظات بدانیم و با شادی و شکرگزاری روند زندگی را بهبود بخشیم. گاهی دعایی به درگاه خداوند می تواند راهگشا باشد تا ما بتوانیم لحظاتی بیشتر در این دنیا زندگی کنیم.
همچنین بخوانید: انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
☑️ به پایان متن های انشا درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو رسیدیم، اگر به دنبال جواب سوال دیگری از کتاب نگارش فارسی پایه هشتم هستید حتما آن را به همراه عبارت «ماگرتا» در گوگل جست و جو کنید.
خیلی ازتون ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤👄👄👄👄👄👄👄👄👄👄👄 ممنونم 💋💋💋💋💋💋💋💋💋👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👍👍👍👍👍👍👍👍👍