معنی لغات و آرایه های روان خوانی بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم
گام به گام معنی واژگان و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی درس روان خوانی بوی جوی مولیان ادبیات فارسی دوازدهم
معنی لغات و آرایه های روان خوانی بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم ؛ در این نوشته با معنی کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس روان خوانی بوی جوی مولیان کتاب ادبیات فارسی دوازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.
بعدی: جواب درک و دریافت بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم
معنی شعر فصل شکوفایی درس دهم فارسی دوازدهم
جواب سوالات کارگاه متن پژوهی درس دهم فارسی دوازدهم
معنی گنج حکمت تیرانا فارسی دوازدهم
معنی واژگان و ارایه های ادبی و زبانی درس بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم
در زیر می توانید معنی و قلمروهای ادبی و زبانی درس روان خوانی بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم را مشاهده نمایید:
من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کردم. در چهار سالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتّی یک شب هم در شهر و خانۀ شهری به سر نبردم.
قلمرو زبانی: شیهه: صدای و آواز اسب
قاش: قاچ، قسمت برآمده جلوی زین؛ کوهه زین
خفیف: سبک
قلمرو ادبی: پشت قاش زین نشستم: کنایه از اینکه سوارکاری کردم
به سر بردن: کنایه از گذراندن
ایل ما در سال دو مرتبه از نزدیکی شیراز میگذشت. دست فروشان و دوره گردان شهر بساط شیرینی و حلوا در راه ایل میگستردند. پول نقد کم بود. مزۀ آن شیرینیهای باد و باران خورده و گرد وغبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم.
قلمرو زبانی: ایل: گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معمولا به صورت چادرنشینی زندگی میکنند؛ ایل و تبار: خانواده و نژاد و اجداد
بساط: گستردنی
حلوا: گونهای شیرینی، افروشه
قلمرو ادبی: شیرینیهای باد و باران خورده: کنایه از نه خیلی تر و تازه
مزه … زیر دندان داشتن: کنایه از لذت چیزی را به یاد آوردن.
از شنیدن اسم شهر، قند در دلم آب میشد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند، تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم؛ نمیدانستم که اسب و زینم را میگیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام مینشانند. نمیدانستم که تفنگ مشقی قشنگم را میگیرند و قلم به دستم میدهند.
قلمرو زبانی: تفنگ مشقی: تفنگ آموزشی
قلمرو ادبی: قند در دل آب شدن: کنایه از این شادمان شدن
پشت میز و نیمکت مدرسه ام مینشانند: کنایه از این که به درس خواندن وامی دارند
قلم به دستم میدهند: کنایه از این که به خواندن و نوشتن وامی دارند
پدرم مرد مهمّی نبود. اشتباها تبعید شد. مادرم هم زن مهمّی نبود. او هم اشتباها تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباها به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت.
برای کسانی که در کنار گواراترین چشمهها چادر میافراشتند، آب انبار آن روز تهران مصیبت بود. برای کسانی که به آتش سرخ بَن و بلوط خو گرفته بودند، زغال منقل و نفت بخاری آفت بود. برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و پُر هوای عشایری به سر برده بود، تنفّس در اتاقکی محصور، دشوار و جانفرسا بود. برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان بود که توانست او را به چهار دیواری اتاق بکشاند.
قلمرو زبانی: داروندار: همه دارایی
یغما: غارت، تاراج؛ به یغما رفتن: غارت شدن
افراشتن: برپا کردن (بن ماضی: افراشت، بن مضارع: افراز)
مصیبت: گرفتاری
بَن: پسته وحشی
خو گرفتن: عادت کردن
محصور: احاطه شده
تنفّس: نفس کشیدن
جانفرسا: جانکاه
چهار دیواری: زمینی که در چهار سمت آن دیوار باشد
قلمرو ادبی: به سر بردن: کنایه از زندگانی کردن، گذراندن
طنز
ما قدرت اجارۀ حیاط دربست نداشتیم. کارمان از آن زندگی پر زرق و برق کدخدایی و کلانتری به یک اتاق کرایهای در یک خانۀ چند اتاقی کشید. همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم؛ شیرفروش، رفتگر شهرداری، پیشخدمت بانک و یک زن مجرّد. اسم زن همدم بود. از همه دلسوزتر بود. روزی پدرم را به شهربانی خواستند. ظهر نیامد. مأمور امیدوارمان کرد که شب میآید. شب هم نیامد. شبهای دیگر هم نیامد.
قلمرو زبانی: حیاط: محوطه باز خانه (همآوا؛ حیات: زندگانی)
کلانتری: شهربانی، سرپرستی
قلمرو ادبی: دربست: کنایه از چیزی که همه آن در اختیار یک فرد باشد، مستقل، شش دانگ
غصّۀ مادر و سرگردانی من و بچّهها حدّ و حصر نداشت. پس از ماهها انتظار یک روز سر و کلهّ اش پیدا شد. شناختنی نبود. شکنجه دیده بود. فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است. همان پدری که اسبهایش اسم و رسم داشتند. همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفرۀ رنگینش مینشست. همان پدری که گلهّهای رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرشهای گران بهای چادرش زبانزد ایل و قبیله بود.
قلمرو زبانی: حدّ و حصر: اندازه
زبانزد: موضوعی که بر سر زبانها افتد و در همهجا بگویند
قلمرو ادبی: سر و کلهّ کسی پیدا شد: کنایه از اینکه از راه رسید
سفرۀ رنگین: کنایه از پر زرق و برگ
ریز و درشت: تضاد
پدرم غصّه میخورد. پیر و زمین گیر میشد. هر روز ضعیف و ناتوان تر میگشت. همه چیزش را از دست داده بود. فقط یک دل خوشی برایش مانده بود؛ پسرش با کوشش و تلاش درس میخواند. من درس میخواندم. شب و روز درس میخواندم. به کتاب و مدرسه دل بستگی داشتم. دو کلاس یکی میکردم. شاگرد اوّل میشدم. تبعیدیها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک میگفتند و از آیندۀ درخشانم برایش خیالها میبافتند. سرانجام تصدیق گرفتم. تصدیق لیسانس گرفتم. یکی از آن تصدیقهای پر رنگ و رونق روز. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار گچ فرو ریختۀ اتاقمان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود. مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا با خطّی زیبا بر آن نگاشته بودند. آشنایی در کوچه و محلهّ نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید.
قلمرو زبانی: تصدیق: گواهی نامه
پررنگ و رونق: جذاب و دلربا
آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز)
مزایا: ج مزیت، برتری
نگاشتن: نوشتن (بن ماضی: نگاشت، بن مضارع: نگار)
قلمرو ادبی: زمین گیر: کنایه از ناتوان
پیرمرد دل خوشی دیگری نداشت. روز و شب با فخر و مباهات، با شادی و غرور به تصدیقم مینگریست. جان و مالم و همه چیزم را از دست دادم ولی تصدیق پسرم به همۀ آنها میارزد.
قلمرو زبانی: مباهات،: افتخار، سرافرازی
مینگریست: نگاه میکرد
قلمرو ادبی: روز، شب: تضاد
پس از عزیمت رضا شاه که قبلاً رضاخان بود و بعدا هم رضاخان شد، همۀ تبعیدیها رها شدند و به ایل و عشیره بازگشتند و به ثروت از دست رفته و شوکت گذشتۀ خود دست یافتند. همه بی تصدیق بودند؛ به جز من. همه شان زندگی شیرین و دیرین را از سر گرفتند.
قلمرو زبانی: عشیره: خاندان
شوکت: شکوه
زندگی شیرین: حس آمیزی
از سر گرفتند: از نو آغازیدند
قلمرو ادبی: قبلا، بعدا: تضاد
دست یافت: کنایه
زندگی شیرین: حس آمیزی
چشمههای زلال در انتظارشان بود. کوههای مرتفع و دشتهای بی کران در آغوششان کشید. باز زین و برگ را بر گردۀ کَهَرها و کُرَندها نهادند و سرگرم تاخت و تاز شدند. باز کبکها را در هوا و آهوها را در صحرا به تیر دوختند. باز در سایۀ دلاویز چادرها و در دامن معطّر چمنها سفرههای پرسخاوت ایل را گستردند و در کنارش نشستند. باز با رسیدن مهر، بار سفر را بستند و سرما را پشت سر گذاشتند و با آمدن فروردین، گرما را به گرمسیر سپردند و راه رفته را بازآمدند.
قلمرو زبانی: زین و برگ: تجهیزات اسب مانند: زین و افسار و …
گرده: پشت، بالای کمر
کَهَر: اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است
کُرَند: اسب که رنگ آن میان زرد و بور باشد
تاخت و تاز: دواندن
به تیر دوختند: تیر زدند
دلاویز: پسندیده، خوب، زیبا
گرمسیر: منطقهای که تابستانهای بسیار گرم و زمستانهای معتدل دارد؛ مقابل سردسیر
گرما را به گرمسیر سپردند: ترک کردند
قلمرو ادبی: چشمههای زلال در انتظارشان بود: جانبخشی
بی کران: بی کناره، کنایه از پهناور
… در آغوششان کشید: جانبخشی
سرگرم: کنایه از مشغول
باز: ایهام تناسب با کبک
دامن معطرّ چمنها: استعاره
بار سفر را بستند: کنایه از آماده سفر شدن
در میان آنان فقط من بودم که دودل و سرگردان و سر در گریبان بودم. بیش از یک سال و نیم نتوانستم از مواهب خداداد و نعمتهای طبیعت بهره مند شوم. لیسانس داشتم. لیسانس نمیگذاشت که در ایل بمانم. ملامتم میکردند که با این تصدیق گرانقدر، چرا در ایل ماندهای و عمر را به بطالت میگذرانی؟! باید عزیزان و کسانت را ترک گویی و به همان شهر بی مهر، به همان دیار بی یار، به همان هوای غبارآلود، به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانهای کوچک و کوچهای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا ادارهای محبوس و مدفون شوی تا ترقّی کنی.
قلمرو زبانی: دودل: مردد
گریبان: یخه
مواهب: ج موهبت، بخششها
بطالت: بیهودگی، بیکاری، کاهلی
کسان: کسها
مهر: مهربانی
دیار: سرزمین
یار: یاور
ترقّی: پیشرفت
قلمرو ادبی: سر در گریبان بودم: کنایه از این که گوشه گیر و اندوهگین بودم
کسان: مجاز از خویشاوندان
شهر بی مهر: مجاز از مردم شهر
دیار بی یار: مجاز از مردم دیار
دیار، یار: جناس
در دفتری یا ادارهای محبوس و مدفون شوی: استعاره پنهان
چارهای نبود. حتّی پدرم که به رفاقت و هم نشینی من سخت خو گرفته بود و یک لحظه تاب جدایی ام را نداشت، گاه فرمان میداد و گاه التماس میکرد که تصدیق داری، باید به شهر بازگردی و ترقّی کنی!
قلمرو زبانی: رفاقت: دوستی
خو گرفتن: عادت کردن
تاب: تحمل
بازگشتم؛ از دیدار عزیزانم محروم ماندم. پدر پیر، برادر نوجوان و خانوادۀ گرفتارم را درست در موقعی که نیاز داشتند از حضور و حمایت خود محروم کردم. درد تنهایی کشیدم. از لطف و صفای یاران و دوستان دور افتادم. به تهران آمدم. با بدنم به تهران آمدم؛ ولی روحم در ایل ماند. در میان آن دو کوه سبز و سفید، در کنار آن چشمۀ نازنین، توی آن چادر سیاه، در آغوش آن مادر مهربان.
در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانش نامۀ رشتۀ حقوق قضایی، به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول به من پیشنهاد شد.
قلمرو زبانی: صفا: پاکی، پاکدلی
تکاپو: کوشش
دانش نامه: مدرک
عدلیه: دادگستری
دادیاری: وکالت
قلمرو ادبی: روحم در ایل ماند: مجاز از فکر
درخت بیداد: اضافه تشبیهی
از بیخ و بن براندازم: کنایه از این که کاملا نابود کنم
سری به ساوه زدم و دربارۀ دزفول پرس وجو کردم. هر دو ویرانه بودند. یکی آب و هوایی داشت و دیگری آن را هم نداشت. دلم گرفت و از ترقّی عدلیه چشم پوشیدم و به دنبال ترقّیهای دیگر به راه افتادم. تلاش کردم و آن قدر حلقه به درها کوفتم تا عاقبت از بانک ملّی سر در آوردم و در گوشۀ یک اتاق پرکارمند، صندلی و میزی به دست آوردم و به جمع و تفریق محاسبات مردم پرداختم. شاهین تیزبال افقها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم.
قلمرو زبانی: عدلیه: دادگستری
تیزبال: تیز پرواز، تیز پر
طفیلی: منسوب به طفل، وابسته، میهمان ناخوانده، آن که وجودش یا حضورش در جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری باشد
قلمرو ادبی: سری … زدم: کنایه از این که ناگهان و به مدت کوتاه به جایی رفتن
دلم گرفت: کنایه از اینکه اندوهگین شدم
چشم پوشیدم: کنایه از صرف نظر کردم
حلقه به درها کوفتم: کنایه از سراغ موارد مختلف رفتم
از… سر در آوردم: کنایه از این که کارمند … شدم
صندلی و میزی به دست آوردم: کنایه از اینکه پیشه ای دست و پا کردم
شاهین تیز بال افقها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم: تشبیه، مفهوم عبارت آن است که آزادی و بزرگ منشی داشتم؛ امّا به فرومایگی و خواری افتادم.
افق: مجاز از آسمان
به کنجی پناه بردم: کنایه از اینکه گوشه گیر شدم
بیش از دو سال در بانک ماندم و مشغول ترقّی شدم. تابستان سوم فرارسید. هوا داغ بود. شبها از گرما خوابم نمیبرد. حیاط و بهارخواب نداشتم. اتاقم در وسط شهر بود. بساط تهویه به تهران نرسیده بود. شاید هنوز اختراع نشده بود. خیس عرق میشدم. پیوسته به یاد ایل و تبار بودم. روزی نبود که به فکر ییلاق نباشم و شبی نبود که آن آب و هوای بهشتی را در خواب نبینم. در ایل چادر داشتم؛ در شهر خانه نداشتم. در ایل اسب سواری داشتم؛ در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوه گُسار نداشتم.
قلمرو زبانی: حیاط: محوطه باز خانه (هم آوا: حیات: زندگی)
بهار خواب: بالاکن، ایوان
بساط تهویه: دستگاه پالایش و جابجایی هوا
ایل و تبار: خانواده و نژاد و اجداد
ییلاق: سردسیر
گسارید: میل کردن (بن ماضی: گسارید؛ بن مضارع: گسار)
اندوه گسار: غمخوار، غم گسار
قلمرو ادبی: کس: مجاز از خویشاوند
نامهای از برادرم رسید، لبریز از مهر و سرشار از خبرهایی که خوابشان را میدیدم: «… برف کوه هنوز آب نشده است. به آب چشمه دست نمیتوان برد. ماست را با چاقو میبریم. پشم گوسفندان را گل و گیاه رنگین کرده است. بوی شبدر دوچین هوا را عطر آگین ساخته است. گندمها هنوز خوشه نبسته اند. صدای بلدرچین یک دم قطع نمیشود. جوجه کبکها، خط و خال انداخته اند. کبک دری در قلهّهای کمانه، فراوان شده است. بیا، تا هوا تر و تازه است، خودت را برسان. مادر چشم به راه توست. آب خوش از گلویش پایین نمیرود.»
قلمرو زبانی: لبریز: سرشار
مهر: مهربانی
شبدر: گیاهی علفی و یک ساله
شبدر دوچین: شبدری که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد
کبک دری: کبک درّه
کمانه: نام کوهی …
قلمرو ادبی: به آب چشمه دست نمیتوان برد، ماست … میبریم: کنایه از سردی هوا
دم: مجاز از لحظه
جوجه کبک ها، خط و خال انداخته اند: کنایه از اینکه بزرگ شده اند
چشم به راه بودن: کنایه از منتظر بودن
آب خوش از گلویش پایین نمیرود: کنایه از این که آسایش و آرامش ندارد.
نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!
قلمرو ادبی: … شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی: تلمیح دارد به داستان رودکی و پادشاه سامانی برای بازگشت به بخارا.
آب جیحون فرونشست؛ ریگ آموی پرنیان شد؛ بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. فردای همان روز، ترقّی را رها کردم. پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شدم. تهران را پشت سر نهادم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود.
قلمرو زبانی: آب جیحون فرو نشست: کنایه از این که دشواریها از میان رفت
آموی: زمین کنار رودخانه «آمو»
پرنیان: نوعی حریر، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، سختی راه برایم آسان شد
مولیان: نام محلهای در بخارا
بوی: ایهام، (۱- رایحه ۲- آرزو)
مدهوش: سرگشته
قلمرو ادبی: ریگ آموی پرنیان شد: تشبیه، کنایه از این که دشواریها از میان رفت
بوی جوی مولیان مدهوشم کرد: استعاره پنهان
پا به رکاب گذاشتم: کنایه از این که آماده سفر شدم
تهران را پشت سر نهادم: کنایه از این که ترک کردم
بال و پر گشودم: استعاره پنهان
بخارای من ایل من: تشبیه.
معنی کلمات روان خوانی بوی جوی مولیان فارسی دوازدهم
شیهه: صدا و آواز اسب
قاش: قاچ، قسمت برآمده جلوی زین؛ کوهه زین
تفنگ خفیف: تفنگ سبک
ایل: گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معمولا به صورت چادر نشینی زندگی میکنند؛ ایل و تبار: خانواده، نژاد و اجداد
بساط: گستردنی، سفره چرمین، اسباب، لوازم
باد و باران خورده: کثیف
تبعید: از محلّ سکونت دور و خارج کردن، راندن
تفنگ مشقی: تفنگ تمرینی
داروندار: همه هستی
حضرات: مقامات، بزرگان
یغما: غارت، تاراج؛ به یغما رفتن: غارت شدن
مصیبت: سختی، رنج، گرفتاری
بَن: درختی خودرو و وحشی که در برخی نقاط کوهستانی ایران میروید، پسته وحشی
خو: عادت
منقل: آتشدان
محصور: محاصره شده
زرق: دو رویی، نفاق، ظاهرنمایی
حدّ و حصر نداشت: بسیار زیاد بود
سر و کلّهاش پیدا شد: خودش آمد
دو کلاس یکی میکردم: جهشی می خواندم
خیالها میبافتند: مطالبی میگفتند
تصدیق: گواهینامه، گواهی فارغ التحصیلی
مزایا: جمع مزیّت، فضیلت ها، برتری ها، امتیازات
مباهات: افتخار، سرافرازی
عزیمت: حرکت کردن، رفتن
شوکت: بزرگواری، جاه و جلال
دیرین: دیرینه، قدیمی، گذشته
برگ: آذوقه، توشه
بیکران: بی انتها
گُرده: شانه، دوش، پایین گردن از پشت
کَهَر: اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است
کُرَند: اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد
گرمسیر: منطقه ای که تابستان های بسیار گرم و زمستان های معتدل دارد؛ مقابل سردسیر
دلاویز: پسندیده، خوب، زیبا
مواهب: جمع موهبت: بخشش ها، اِنعامها
ملامت: سرزنش
بطالت: بیکاری، بیهودگی، کاهلی
دیار بی یار: سرزمینی که در آن دوست و خویشاوندی نباشد
محبوس: حبس شده، زندانی
مدفون: دفن شده
ترقّی: پیشرفت، بالا رفتن.
تاب: توانایی، شکیبایی
تکاپو: دوندگی، رفت و آمد به شتاب
بیداد: ظلم، ستم
بیخ و بن: ریشه و اساس
دادیار: معاون دادستان
عدلیّه: دادگستری
طفیلی: منسوب به طفیل، وابسته، آنکه وجودش یا حضورش در جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری است؛ میهمان ناخوانده
کنج: کنار، گوشه
بهار خواب: بالکن، تراس
تهویه: هوا را عوض کردن
ایل و تبار: خانواده و نژاد و اجداد
ییلاق: محلّ خوش آب و هوا در خارج شهر که در فصل تابستان در آنجا به سر میبرند، سردسیر
اندوه گسار: غمگسار، غمخوار
شبدر: گیاهی علفی و یکساله؛ شبدرِ دوچین: شبدری که قابلیت آن را دارد، دو بار پس از روییدن چیده شده باشد
عطرآگین: خوشبو
کبک دری: کبک درّهای، کبک خوش آواز
کمانه: نام کوهی در منطقه ونک از توابع شهرستان سمیرم استان اصفهان
چنگ: نوعی ساز
آموی: نام قدیمی رودخانه جیحون
پرنیان: پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، نوعی حریر
مولیان: نام رودخانه ای در نزدیکی بخارا
مدهوش: سرگردان، متحیّر، بیهوش
قبلی: جواب قلمروهای کارگاه متن پژوهی درس نهم فارسی دوازدهم
معنی کلمات و آرایه های درس نهم کویر فارسی دوازدهم
معنی گنج حکمت سه مرکب زندگی فارسی دوازدهم
جواب قلمروهای کارگاه متن پژوهی درس هشتم فارسی دوازدهم
توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه دوازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.
در انتها امیدواریم که مقاله معنی لغات و آرایه های ادبی و زبانی روان خوانی بوی جوی مولیان ادبیات فارسی دوازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.
عالی بود