جواب درس دوم نگارش دهم عینک نوشتن صفحه ۳۳ ، ۳۴ ، ۳۵ ، ۳۶ و ۳۹
گام به گام پاسخ و حل پرسش های صفحه 33 ، 34 ، 35 ، 36 و 39 درس 2 دوم کتاب نگارش دهم
جواب تمرینات صفحه ۳۳ ، ۳۴ ، ۳۵ ، ۳۶ و ۳۹ درس ۲ دوم نگارش دهم ؛ در این نوشته از بخش آموزش و پرورش ماگرتا به پاسخ و جواب سوالات تمرین های کارگاه نوشتن صفحه 33 ، 34 ، 35 و 36 و مثل نویسی و گسترش ضرب المثل های صفحه 39 درس 2 دوم عینک نوشتن کتاب نگارش دهم متوسطه دوم پرداخته ایم. در ادامه با ما همراه باشید.
همچنین بخوانید: جواب تمرین های درس اول نگارش دهم
جواب تمرینات کارگاه نوشتن صفحه ۳۳ ، ۳۴ ، ۳۵ و ۳۶ درس دوم نگارش دهم
۱) نوشته های زیر را بخوانید و فضای حاکم بر آنها (عینی و ذهنی) را مشخص و درباره پاسخ خود استدلال کنید.
متن یک
هر فاصله خودش حکم یک دیوار را دارد. فاصله جزءِ همان دیوارهایی است که بیشتر مانع است تا محافظ. فاصلهها گاهی آنقدر زیادند که هیچ دیواری به پهنای آنها نمیرسد. بعضیها به جای فاصله، کلمه جدایی را به کار میبرند. بعضیها هم جدایی را سبب فاصله میدانند و بعضیها فاصله را علّت جدایی میپندارند. در هر صورت، جدایی و فاصله هر دو دیوارهایی هستند که مانع مهر ورزیدن میشوند.
دیوارهای دیگری هم داریم که به مراتب از دیوارهای سنگی و آهنی سختترند. دیوارهایی چون قهر، نفرت، بدبينی، حسادت و… که هرگاه کاشته میشوند، باعث فاصله و جدایی میگردند. این دیوارها دیده نمیشوند؛ اما بدتر از دیوارهای واقعی هستند. اگر جنس دیوارهای واقعی از آجر است، جنس این دیوارها، خودخواهی و غرور، طمع و بدبینی و نظاير اينهاست که گاه، خرابشدنی نیستند.
قفس، چه سیمی، چه چوبی، چه بزرگ و چه کوچک یک دیوار است؛ زیرا بین پرنده و پرواز فاصله انداخته است.
شاید داستان آن پرنده را شنیده باشید که قفس بزرگی به اندازه یک شهر برایش ساختند؛ داخل قفس بزرگش درخت کاشتند؛ استخر درست کردند؛ بهترین دانهها را جلویش گذاشتند؛ برایش لانه درست کردند؛ اما همچنان غمگین بود. تا اینکه در قفس را باز کردند و او شادمان پرواز کرد. چه دیواری قطورتر و سنگیتر از قفس میتوان تصور کرد؟!
«تنبلی» هم یک دیوار است. تنبلی، پدیده بسیار مرموزی است که گاه گاه بیخبر به سراغمان ميآيد و دیوار میشود، بین انسان و نشاط و سرزندگیاش. دیوار تنبلی از آن دیوارهایی است كه مانع ميشود، انسان به زندگی شاداب و فرحبخش، دستيابد.
پاسخ متن یک: فضای حاکم بر این نوشته فضای عینی است. زیرا صحبت از قفس، دیوارِ فاصله و تنبلی است و از توصیفات محسوس بهره گرفته است. مانند: داخل قفس برایش درخت کاشتند و … ولی آخر ذهنی است.
متن دو
كلاغی قار زد و از روی درخت کاج خانه همسایه پر كشید و نشست روی تاجی ماشين. مرد جوان، توی چشمهای كلاغ كه درشت و مژهدار بود، چيزی ديد… کلاغ روی پاهای بلند و لاغرش جستی زد. بلند شد و كمی دورتر نشست و به دانههای بارانی كه در چالهای جمع شده بود، نوک زد. جوانی به زحمت، دستگيره سرد ماشين را گرفت و كشيد. کلاغ دوباره پر زد و روی دیوار نشست.
پاسخ متن دو: فضای حاکم بر این نوشته نیز فضای عینی است. زیرا صحبت از کلاغ، ماشین، همسایه، دانه های باران و … است.
متن سه
مراد بلند شد و از نردبان آمد پایین. افسار گاو را گرفت و از در خانه بیرون رفت. از کنار نخل گذشت. زیر چشمی، نگاهی به آن انداخت. برگهای ریز و سبز سرو تکان میخورد. باد تکانشان میداد. سایهاش، کوچه و نصف باغ رو به رویش را گرفته بود. گنجشکها توی آن جیکجیک می کردند. لکه نازک ابری سفید گوشه آسمان داشت از هم باز میشد و چند تا بچه توی کوچه گردو بازی میکردند.
پاسخ متن سه: فضای حاکم بر این نوشته نیز فضای عینی است، زیرا صحبت از نردبان، گاو، نخل، برگ ها، کوچه ها و … است.
متن چهار
آه، چه شبها! ای پنجره گرد اتاقک من، ای دریچه بسته، چه شبها که از تختخوابم به سویت نگریستم؛ درحالی که با خود می گفتم اینک هنگامی که رنگ این چشم به سپیدی بگراید، سپیده خواهد دمید؛ آنگاه از جابر خواهم خاست و این رنجوری و ملال را از خود خواهم راند و سپیده، دریا را خواهد شست و مادر سرزمین ناشناخته پهلو خواهیم گرفت. سپیده دمید بی آنكە دریا از آمدنش رنگ آرامش به خود گیرد؛ زمین هنوز دور بود و اندیشۀ من بر چهره مواج آبها در نوسان. منقلب شدنی که از موجهای دریا ناشی میشود و تمامی بدن، آن را به یاد میسپارد. با خود گفتم: آیا خواهم توانست اندیشهای به این دکل لرزان کشتی بیاویزم؟ ای موجها، آیا جز آبی که در باد شبانه به این سو و آن سو پراکنده میشود، چیزی نخواهم دید؟
پاسخ متن چهار: فضای حاکم بر این نوشته ذهنی است. زیرا نویسنده با خود نجوا می کند و اندیشه خود را به خیال می سپارد و …
۲) موضوعی را انتخاب کنید و با توجه به محتوای درس، درباره آن، متنی بنویسید.
موضوع: خرگوش ها
متن: خرگوش های کوچک دوتایی ناگهان از خواب جستند. گوش هایشان راست شد، چشمانشان برقی زد و لرزشی زیر پوست نره تنشان راه یافت. از بیرون صدایی شنیده بودند: از بالای سوراخ، کلوخی به درون افتاده بود. قلبشان تند تند میزد و صدای آن نوک | سوراخ میپیچید، نفس نفس میزدند. خطری را نزدیک خود حس می کردند، مادرشان نبود و تنهایی بیشتر، آنها را می ترساند – یک بار دیگر صدایی به گوششان رسید. انگار برفها زیر پای کسی فشرده می شد. آنها یخ کرده بودند و از ترس خود را به انتهای لانه می فشردند.
موضوع: مادر
متن: مادر تنها یک کلمه نیست؛ وقتی از مادر صحبت میکنی، میتوانی طعم عشق، مهربانی و معرفت را بر زبانت حس کنی. گویی خداوند دنیایی از محبت، دلسوزی و فداکاری را در این یک کلمه خلاصه کرده است.
مادر، یگانه همراه انسان پس از خداوند است. او تنها کسی است که میتوان به او تکیه کرد، بدون هیچ ترس و نگرانی. مادری که تمام عمرش مراقب من بوده و حتی یک لحظه هم از من غافل نشده است.
در شادیها با خندهام خندیده و در غمها، پا به پای من اشک ریخته است. هنگامی که بیمار شدم، تا صبح بالای سرم نشسته و از خوابش گذشته است.
مادر، فرشتهای بدون بال است که خداوند بالهایش را گرفته و به شکل انسان در زمین قرار داده تا ما هرگز احساس تنهایی نکنیم. این فرشته هر زمان که اشکهایم بر روی صورتم جاری شد، با دستان پینهبستهاش آنها را پاک کرده و پروانهوار دورم چرخیده تا من قد بکشم و بزرگ شوم.
مادرم، زحماتی که برایم کشیدهای بینهایت است و من هیچگاه نمیتوانم آنها را جبران کنم. اما همیشه تلاش خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و آرزوهایت را تا جایی که ممکن است برآورده کنم.
جواب مثل نویسی و گسترش ضرب المثل صفحه ۳۹ درس دوم نگارش دهم
مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
🟥 از تو حرکت از خدا برکت.
🟥 آب که یک جا ماند، می گندد.
🟥 کار نیکو کردن از پُر کردن است.
🟥 بادآورده را باد می برد.
🟥 تو نیکی می کن و در دجله انداز.
گسترش ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت
روزی مردی از دیگران شنیده بود که خدا روزی رسان است و روزی همه بندگانش را می رساندT به همین دلیل به مسجد رفته و تصمیم گرفت که به عبادت بپردازد تا خدا روزی او را برساند، او تا ظهر هنگام مشغول عبادت شد، اما هرچه منتظر شد روزی و غذایی که انتظار آن را داشت دریافت نکرد، تا شب هم صبر کرد اما چیزی دریافت نکرد.
آخر شب مردی به مسجد آمد و در تاریکی مشغول غذا خوردن شد، پس مرد ساده لوح سرفه ای کرد تا آن مرد متوجه او شده و به او غذا تعارف کند، بعد از سرفه آن مرد به او تعارف کرد و شروع به خوردن کردند تا سیر شدند و سپس مرد ساده داستانش را تعریف کرد و مرد دیگری به او گفت: آیا اگر تو سرفه نمی کردی من متوجه تو میشدم و به تو تعارف می کردم؟ آری درست است خدا روزی رسان است اما تو هم باید کاری انجام دهی، به عبارت دیگر از تو حرکت از خدا برکت.
گسترش ضرب المثل آب که یک جا ماند می گندد
در گوشه ایی از این دنیا پادشاهی جاهل و مستبد حکم فرمایی می کرد که به اهالی شهر زور می گفت و ان ها را تحت فشار می گذاشت و آب قنات را جیره بندی کرده بود و مردم از کم ابی قصد ترک شهر و خانه هایشان کردند و پادشاه به نوبه ی خود قصد ذخیره کردن آب را داشت .گذشت و گذشت تا اینکه شهر از مردم خالی شد و آب قنات پر شد. پادشاه که تک و تنها مانده بود با تعداد کمی خدمتکار در حالی که مخزن های قنات سر ریز شده بودند اما همین که قصد خوردن از اب قنات شد متوجه شد که آب مزه و رنگ و بوی بسیاری بدی داشت. بسیار خشمگین شد و فریاد ها سر می داد. مشاور اعظم را صدا زد تا به پیش پادشاه برود و پادشاه از او علت این اتفاق پرسید، مشاور با ترس و لرز فراوران گفت آب که یک جا ماند می گندد. آب باید جاری باشد.
پادشاه ان لحظه از ظلمی که به مردم شهر کرد بسیار پشیمان شد و با درد و غم فراوان در اوج تنهایی روح از بدنش خارج شد و به آسمان ها رفت .از این مثل اینگونه نتیجه می گیریم که انسان ها نیز باید مانند آب جاری باشند و حرکت کنند و در مسیر زندگی هرگز هیچ انسانی با یکجا ماندن و گوشه نشینی به توفیق نرسیده است و همینطور می توان مثال زد که انسان باید دست به راه های مختلف بزنند تا مسیر حقیقی زندگی خود را پیدا کنند. هیچ کس تا بحال پیدا نشده است که با گوشه نشینی روزی خود را بدست آورده باشد و یا غذا و خوراکش تهیه شده است. بیاییم مانند آب جاری شویم یا در این مسیر به آب دریا می رسیم یا در عمق دره می رسیم. آب دریا به کمال می رسد یا آب دره به یک جایی می رسد و می گندد.
این ضرب المثل را برای هر چیزی به کار می برند که حالت نو و تازگی خود را از دست داده و بی قدر و بی ارزش شده است. انسان بی تحرک مانند آب راکد است؛ می گندد و از بین می رود. پس باید همیشه در جنب و جوش و تکاپو باشد. سکون و بی تحرکی موجب فساد است.
گسترش ضرب المثل نیکو کردن از پر کردن است
روزی روزگاری در پشت کوه های بلند آذربایجان علی بن مجدالدین از پدری به نام عبدالله و مادری به نام آمنه متولد شد. علی پسری بازیگوش و نافرمان بود و تمام روز خود را به آزار و اذیت دیگران, سپری میکرد و نصیحت های خانواده اش در او اثری نداشت. در یکی از روزهای بسیار گرم تابستان علی چوپانی را دید که به تنهایی گله ای که از ده ها میش بزرگ تشکیل شده بود را, به تنهایی به سمت آغل هدایت میکرد و در نزدیکی آغل آنها را روی دست میگرفت و به داخل می برد. این صحنه که هم علی را به خنده انداخته بود, و هم باعث شده بود کنجکاوی او تحریک شود, باعث شد به سمت جوان رفته و از او سوالی را بپرسد.
علی به نزدیکی در آغل رفت و با طعنه به چوپان گفت: موجود ضعیف و لاغری چون تو چگونه میتواند کار مردان جنگی ورزیده را انجام دهد, نکند گوشت میش های تو از پنبه است و یا آنها پر در می آورند و همچون فرشته ها پرواز کنان به آغل میروند. چوپان با آرامش سری تکان داد و گفت: تو چگونه تمام روز را میتوانی به تمسخر دیگران بپردازی, نکند در دهان تو هم به جای زبان ماری با نیش زهراگین وول میخورد.
علی که اینبار فکر کرد چوپان اورا فردی حاضر جواب میداند با غرور گفت: من سالهاست که بارها و بارها این کار را انجام میدهم و برای من بسیار آسان شده است. تمسخر دیگران زحمتی برای من ندارد. جوان با لبخند گفت: پس برای من هم که از کودکی شبانی کرده و هرروز این کار را انجام میدهم, بلند کردن و هدایت چند میش بسیار آسان است. اما چه خوب است نتیجه کار نیک را با پرکردن بیابی.
گسترش ضرب المثل بادآورده را باد می برد
در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایرانیان و روم جنگی شکل گرفت، که در این جنگ ایرانی ها پیروز شدند و قسطنطنیه پایتخت روم به محاصره ارتش ایران درآمد و سقوط آن نزدیک شد. بعد از آن مردم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر می دید دستور داد که خزانه جواهرات روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، گنجینه رو به دست ایرانیان نیفتد.
آنها این کار را کردند ولی کشتی ها هنوز مقداری در مسیر دریای مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتی ها در آن زمان با باد حرکت می کردند، هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت سواحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفت و کشتی ها به تصرف ایرانی ها در آمد.
ایرانیان خوشحال شدند و خزائن را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند. خسرو پرویز خوشحال شده و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد به دست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آنرا گنج بادآورده نام نهاد. از همین جا متوجه می شویم که چگونه ضرب المثل باد آورده را باد می برد ساخته شده است.
گسترش ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز
غرق در خیالات خود از کوچه ای می گذشتم. دیدم خانم جوانی با نگرانی توام با وسواسی غریب این طرف و آن طرف کوچه را جست و جو می کند. جلوتر که آمدم، دیدم دختر خاله ام است که از شدت ناراحتی رنگش پریده، ماجرا را جویا شدم، معلوم شد چک ده هزار تومانی را که قرار بود با آن خرید کند و شام شب را فراهم کند گم کرده است.
همراه او تمام کوچه را به دنبال پول گشتم و هر چه گشتیم کمتر جستیم. در نهایت، مبلغ گم کرده او را به او دادم و به جست و جو پایان دادم. فردای آن روز، دوباره از آن کوچه گذشتم. در کنار خاک روبه های کنار جوی کوچه چیزی توجه مرا به خود جلب کرد؛ چک پنجاه هزار تومانی بود. این ماجرا همیشه مرا به یاد مَثَل «تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز» می اندازد.
قبلی: جواب درس اول نگارش دهم
توجه: شما دانش آموزان عزیز پایه دهم متوسطه دوم اگر می خواهید به راحتی به جواب های نگارش فارسی 1 پایه دهم رشته های نظری دسترسی داشته باشید، تنها کافیه جواب درس مورد نظرتان را به همراه عبارت « ماگرتا » در گوگل جست و جو کنید.
در این مقاله جواب سوالات تمرینات درس 2 دوم عینک نوشتن نگارش 1 پایه دهم متوسطه دوم را به صورت کامل بررسی کردیم، شما دانش آموزان عزیز می توانید از قسمت دیدگاه، نظرات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید.
راست میگی حتما اون بدبخت داره دنبال پنجاه تومن میگرده
سلام خیلی ممنون بابت سایت و مطالبتون.
اما یه سوال: طرف ده تمن کمک کرد
پنجاه تمن گوشه خیابون پیدا کرد
اون پنجاه تمن مگ مال یه بنده خدای دیگه نبوده؟؟😂💔
۱۰ هزار تومن؟
البته شاید مال ۱۰۰ سال پیشه
مرسی مفید بود
واقعا ممنون 💙💙💙💙
خیلی باحالی👍🏻😉
سلام خیلی ممنون از شما
خیلی ممنون از مطالب خوبتون
مطالب بسیار خوبی دارین واقعا تشکر میکنم
با سلام بسیا مفید و ارزشمند