انشا در مورد ثانیه ⏰ با مقدمه و نتیجه گیری

انشا در مورد ثانیه: ساعت شنی عمر در حال ریزش است و فرصتی برای تعلل نیست. برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.

انشا پیشنهادی : انشا در مورد آینده من

انشا در مورد ثانیه

مقدمه: ذره ذره و اندک و بی آنکه بدانیم بی صدا و مرموز می آیند و می روند و ما را جا می گذارند، نه می مانند که برسیم و نه بر می گردند که استفاده کنیم. فقط می روند و ما متحیر می نگریم. مانند ابر بهاری و بارانی که بی مقدمه می آید و می رود.

بدنه: شاید وقتی ساعت را نگاه می کنیم هیچ وقت ثانیه ها را در نظر نمی گیریم و برای رفتنشان ناراحت نشویم. اما همان ثانیه ها هستند که ساعت و روز و هفته و ماه را می سازند و عمرمان را به یغما می برند و ما نمی دانیم و بی آنکه ناراحت بشیم می گذرانیم.

روزهایی که به حسرت و نگرانی و بی هدفی و بطالت می گذرند، همه ثانیه های عمر ما هستند که ما را فریب می دهند و چون نوعروسان بهاری رخت بر می بندند و ما در غمی بزرگ فرو می برند. هر ساعتی را که خریدم ثاینه ها به جلو می رفتند و از هر ساعت فروشی که پرسیدم ساعتی ندارید که بر عکس کار کند و مرا به عقب  برگرداند، همه حیرت زده گفتند که نداریم و نمی آوریم و من همچنان مغازه به مغازه به دنبال ساعتی نوین می گردم.

ثانیه ها را که نگاه می کنم اشک در چشم هایم حلقه می زند و با خودم می گویم تو همیشه مرا ترک کردی و در هر حال مرا گذاشتی، پدرم و عزیزانم مردند تو رفتی، عمر و جوانی رفت تو هم رفتی، همه داشته هایم رفت تو هم رفتی پس بهتر است من هم با تو بیایم شاید در مقصد تو را ببینم. تو همان اسب تندرویی هستی که فقط می تازی و کاری با سوار کارت نداری و برایت مهم نیست که دیگران در چه حالی هستند.

نتیجه گیری: عمر در حال گذر است و نمی دانید که چگونه ار رفتنش جلوگیری کنید. گذر عمر ناگزیر است و شما مجبورید که ان را قبول کنید اما بهتر است برای گذر مفیدش برنامه ای دقیق و خوب داشته باشید.

انشا در مورد هشدار ثانیه شمار قرمز ساعت

مقدمه: بر لب جوی بنشین و گذر عمر ببین، آبی که در جوی جاری باشد، هیچ وقت باز نمی گردد و شما فقط می توانید رفتنش را نگاه کنید.

بدنه: اندک اندک و آرام آرام ثانیه های ارزشمند از کنارمان بی صدا می گذرند. نه حرفی نه کلامی و نه سخنی بی ان که به خود بیاییم همه را به بطالت و هرزگی می گذرانیم. غافل از آنکه وقت طلایی نایاب است که هیچگاه در دسترس ما نخواهد بود.

ما این معدن گرانقدر را بی آنکه خود بدانیم از دست می‌دهیم و همه ی روزهای خوب خوش و گرانقدر را به بیهودگی سپری می کنیم. ثانیه ها ما را به تاراج میبرند و بی آنکه خود بدانیم به سمت و سویی می رویم که عمرمان زندگیمان و همه داشته‌هایمان نابود می شود.

قطار ها ثانیه ها در کنار هم می آیند و میروند و کوله بارشان عمر ارزشمند و بی بدیل ماست ما عمرمان را سوار بر دوششان می‌کنیم و آنها به آرامی آن را با خود می برند ما می مانیم و حسرت روزهایی که به نامرادی دلواپسی و نگرانی استرس اضطراب و بی خدایی گذشت.

ثانیه ها را با دست خود راهی سفری طولانی می کنیم آن قدر منتظر بازگشتشان می مانیم که خودمان هم به سمت آنها خواهیم رفت و عمرمان به پایان خواهد رسید. ای ثانیه های نازنین عمرم مدتی رنگ کنید من دوست دارم با شما در کنار شما مدتی بیاسایم و از راز روزهای هفته پرده بردارم.

ثانیه هایی که عشق همه وجودم را فرا گرفت و از روزها و دقایقی که تنهایی نفسم را برید . شما ثانیه‌ها بودید که این اسرار مرا نگاه داشتید. من با بودن در کنار شما احساس خوبی داشتم اما ای کاش کمی آهسته تر حرکت کنید و رحمی به حال من و دلم کنید.

ثانیه های ناگزیر و شتابان کمی در ایستگاه پاییز بمانید من به این پادشاه فصلها عشق می ورزم. بگذارید روزهای خوب زندگی در کنار شما شاد و زیبا باشد زنگوله عمر مرا به صدا درآورید تا من بدانم که آرام‌آرام به روزهای پایانی نزدیک می‌شوم و باید کوله بارم  را ببندم و ساعت شنی عمرم را برای همیشه در طاقچه اتاق قرار دهم.

نتیجه گیری: عمر مانند طلاست، طلا شاید روزی جایگزین داشته باشد، اما شما هیچ وقت نمی توانید عمر خودتان را بازیابی کنید. پس با ثانیه به ثانیه آن دوست باشید و برایش برنامه ریزی نمایید.

انشاء های پیشنهادی :
انشا در مورد تصمیم گیری
و
انشا در مورد آرش کمانگیر
و
انشا در مورد تنهایی

☑️ به پایان انشا درباره ثانیه رسیدیم. برای درج دیدگاه می توانید از بخش نظرات در انتهای همین مطلب استفاده نمایید.