مطلب پیشنهادی :
ad
+
ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی درس هشتم فارسی دهم سفر به بصره + آرایه های ادبی

معنی واژگان مهم و نثر ساده متن درس ۸ ادبیات فارسی دهم به همراه قلمرو ادبی و زبانی درس سفر به بصره

معنی درس هشتم فارسی دهم سفر به بصره ؛ در این نوشته به معنی لغات و متن و آرایه های ادبی و زبانی درس ۸ هشتم سفر به بصره کتاب ادبیات فارسی دهم رشته های انسانی ، تجربی و ریاضی و فنی حرفه ای هنرستان متوسطه دوم پرداخته ایم. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب کارگاه متن پژوهشی قلمروهای درس هشتم فارسی دهم

معنی درس هشتم فارسی دهم سفر به بصره
معنی درس هشتم فارسی دهم سفر به بصره

معنی و ارایه های ادبی و زبانی متن درس هشتم ادبیات فارسی دهم

چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و می‌خواستم که در گرمابه رَوم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما.

معنی: وقتی به بصره رسیدیم به دلیل برهنگی و ناتوانی شبیه دیوانه­ ها شده بودیم و سه ماه بود که حمام نکرده بودیم و من می­خواستم به حمام بروم تا گرم شوم زیرا هوا سرد بود و لباس بر تن نداشتم و من و برادرم هر کدام لُنگی (تکه پارچه ­ای) پوشیده بودیم و از سرما، گلیم ­پاره ­ای بر پشت بسته بودیم.

قلمرو ادبی: تشبیه دارد / ماننده: ادات تشبیه است.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / عاجزی: ناتوانی / ماننده: همانند / موی سر باز نکرده بودیم: موهایمان را نتراشیده بودیم / گرمابه: حمام / باشد که: امید است، شاید / جامه: تن پوش / لنگ: پارچه ندوخته / پلاس: نوعی گلیم، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند / و پلاس … بسته: حذف به قرینه لفظی

گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن می‌نهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه‌بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانه‌ایم.

معنی: با خود گفتم: حالا چه کسی به ما اجازه می ­دهد وارد حمام شویم؟ کیسه کوچکی بود که در آن کتاب می گذاشتم، آن را فروختم و از فروش آن، پول اندکی به دست آوردم و آن را در کاغذی پیچیدم که به مسئول حمام بدهم تا شاید اجازه دهد کمی بیشتر در حمام بمانیم و خود را پاکیزه کنیم. (چرک­ه ای خود را پاک کنیم). وقتی آن پول کم را پیش او گذاشتم به ما نگاه کرد؛ فکر کرد که ما دیوانه ­ایم.

قلمرو زبانی: که: چه کسی / را: به / گذارد: اجازه ورود دهد / خورجینک: خورجین کوچک / «ک» تصغیر – درمک، دمک، خورجینک / درمکی چند سیاه: چند درم بی ارزش / گرمابه بان: مسئول حمام / مک: چند لحظه / شوخ: چرک / باز کنیم / جدا کنیم.

گفت: «بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون می‌آیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه در رویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی می‌کردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند.

معنی: گفت: بروید زیرا اکنون مردم از حمام بیرون می­آیند و اجازه نداد که وارد حمام شویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به سرعت رفتیم. کودکان نزدیک حمام بازی می­کردند فکر کردند ما دیوانه هستیم به دنبال ما راه افتادند و سنگ می ­انداختند و فریاد می­زدند.

قلمرو زبانی: نگذاشت: اجازه نداد / در رویم: وارد شویم / بانگ می کردند: فریاد می کشیدند.

ما به گوشه‌ای باز شدیم و به تعجّب در کار دنیا می‌نگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی می‌خواست، و هیچ چاره ندانستیم، جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می‌گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود.

معنی: ما به گوشه ­ای رفتیم و از کار دنیا متعجب بودیم. و کرایه ­دهنده چهارپا از ما سی سکه طلای مراکشی (به عنوان کرایه) می­ خواست و ما هیچ چاره­ای نداشتیم جز آن که به سراغ وزیر حاکم اهواز برویم که به او ابوالفتح علی بن احمد می­ گفتند و مردی شایسته بود و از شعر و ادب دانشی داشت و بسیار بخشنده بود، و در این زمان به بصره آمده بود.

قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: باز شدیم: رفتیم / مکاری: کسی که اسب و شتر و الاغ کرایه می دهد/ دینار: سکه طلا / ملک: پادشاه / اهل بود: شایسته بود / فضل: دانش و شناخت / کرم: بخشش

پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند. احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی.»

معنی: پس در آن هنگام با مردی از اهالی فارس آشنا شده بودم که با وزیر دوستی داشت. و این مرد فارسی هم فقیر بود و ثروتی نداشت که به من کمکی کند. (پس) احوال مرا به وزیر گفت. وقتی وزیر وضعیت مرا شنید مردی را با اسبی نزد من فرستاد (و پیغام داد:) همان­گونه که هستی بر اسب سوار شو و نزد من بیا.

قلمرو ادبی: دست تنگ بودن: کنایه از فقیر بودن

قلمرو زبانی: پارسی: ایرانی / برنشین: سوار شو / اهل فضل: صاحب علم و دانش / صحبتی بود: هم نشین و همدم بود / وسعت: توان مالی / مرمت: اصلاح و رسیدگی / باز گفت: بیان کرد، شرح داد

من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.» و غرض من دو چیز بود: یکی بی‌نوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه‌ای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم.

معنی: من به خاطر وضعیت بد و برهنگی خود خجالت کشیدم و مناسب ندانستم که بروم. نامه­ ای نوشتم و عذرخواهی کردم و گفتم که «زمانی دیگر به خدمت می­ رسم.» و هدف من از این کار دو چیز بود: یکی فقر و اوضاع پریشانم، دوم این­که او با خود تصور می­کند من در علم و معرفت مقام بلندی دارم ، وقتی نامه مرا بخواند می­ سنجد و پی می­ برد که مقدار شایستگی من چقدر است تا زمانی که به خدمت او می ­روم، شرمنده نشوم.

قلمرو زبانی: بدحالی: وضعیت بد مالی / رقعه: نامه / بی نوایی: نداری و تنگدستی / اهلیت: شایستگی و لیاق

در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تَنْ جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت

معنی: بی­ درنگ سی دینار فرستاد (و پیغام داد) که با این پول پوشاک تهیه کنید. از آن پول دو دست لباس مناسب و شایسته تهیه کردیم و روز سوم به مجلس وزیر رفتیم. مردی شایسته، ادیب، دانا، خوش­چهره، فروتن، دیندار و خوش­سخن بود. ما را نزد خود نگه داشت.

قلمرو زبانی: در حال: فوراً / به بهای تن جامه دهید: برای خرید لباس / جامه نیکو: لباس زیبا / شدیم: رفتیم / اهل: شایسته / ادبیت: با فرهنگ، دانشمند / فاضل: داشمند / نیکو منظر: زیبارو، خوش چهره / متواضع: فروتن / متدین: با ایمان / ما را به نزدیک خوش باز گرفت: ما را پیش خودش نگه داشت.

و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند. خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ

معنی: و از از اول شعبان تا نیمه رمضان آنجا بودیم و همین وزیر دستور داد آن­چه آن عرب بیابانی بابت کرایه شتر از ما طلب داشت، که سی دینار بود، به او پرداخت کردند و مرا از آن ناراحتی رها کردند. خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب بدهی و دین رهایی بدهد، بِحقِّ خداوند و اهلش،

قلمرو زبانی: کرای شتر: کرایه / تبارک و تعالی: بزرگ و بلند مرتبه / بفرمود: دستور داد / فرج دهاد: گشایی و رهایی دهد

و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد. بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند.

معنی: و وقتی می خواستیم برویم، ما را با بخشش و گرامی داشت از راه دریا روانه کرد؛ به طوری که به خاطر کمک های آن آزاد مرد با کرامت و آسایش به استان پارس رسیدیم. خدای گرامی و شکوه مند، از آزادمردان خشنود باشد. بعد از این که حال دنیایی ما خوب شد و هر دویمان لباسی پوشیدیم، روزی به همان گرمابه ای رفتیم که ما را در آنجا نگذاشتند داخل شویم.

قلمرو زبانی: بخواستیم رفت: خواستیم برویم / انعام: نعمت دادن و بخشیدن / اکرام: عزت و احترام / گسیل کردن: روانه کردن / فراغ: آسایش / پارس: سرزمین پارس، ایران / شدیم: رفتیم

چون از در، در رفتیم، گرمابه‌بان و هرکه آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هرکه در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی‌نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم،

معنی: زمانی که از در وارد شدیم، به محض ورود، صاحب حمام و هرکه در آنجا بود، به احترام ما بلند شدند و ایستادند تا زمانی که ما وارد حمام شدیم و مشت و مال­ دهنده و کیسه­ کش آمدند و تعظیم کردند. و زمانی که از حمام بیرون آمدیم، هرکه در رختکن حمام بود، همه ایستاده بودند و نمی­ نشستند تا ما لباس پوشیدیم و بیرون آمدیم.

قلمرو زبانی: در رفتیم: وارد شدیم / دلاک: کیسه کش و مشت و مال دهنده حمام / قیم: کیسه کش / درآمدند: وارد شدند / خدمت کردند: احترام گذاشتند، تعظیم کردند

و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود می‌گوید: «این جوانان آنان‌اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست می‌گویی، ما آنانیم که پلاس پاره‌ها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، نا امید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است.

معنی: در آن میانه شنیدم حمامی به یکی از دوستان خود می­گوید: «این جوانان همان کسانی هستند که فلان روز اجازه ندادیم وارد حمام شوند.» و فکر می­کردند ما زبانشان را نمی ­فهمیم؛ من به زبان عربی گفتم که: «درست می گویی. ما همان کسانی هستیم که گلیم ­پاره ­ها به پشت بسته بودیم.» آن مرد شرمنده شد و بسیار عذرخواهی کرد. و این وضعیت در مدت بیست روز اتفاق افتاد و این فصل را به این علت نوشتم تا مردم بدانند که یک سختی که روزگار پیش می ­آورد، نباید شکایت کرد و از بخشش و رحمت خداوند که بزرگ است شکوه او، و فراگیر است لطف او نباید ناامید شد، زیرا آن بلندمرتبه، مهربان است.

قلمرو زبانی:  میانه: اثنا / حمامّی: گرمابه بان / یار: همکار، دوست / از آن: مال / نگذاشتیم: راه ندادیم / گمان: حدس / تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی / عذر: پوزش / بدان: به این خاطر / شدّتی: سختی / کردگار: خداوند / جلّ جلاله و عمّ نواله: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است./ تعالی: بلند مرتبه / سرگین: فضلۀ چهار پایان / نموده: نشان داده / خجل شد: شرمنده شد / عذرها خواست: بسیار عذرخواهی کرد

معنی کلمات مهم درس هشتم سفر به بصره فارسی دهم

ادیب: سخن‌دان، سخن‌شناس
اَهلیت: شایستگی، لیاقت
بهایم: جمع بهیمه، چارپایان
بیشه: جنگل کوچک، نیزار
تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن 

پلاس: نوعی گلیم کم‌بها، جامه‌ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند.
تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی
جَلَّ جَلالُه وَ عَمَّ نوَالهُ: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است.
خورجینک: خورجین کوچک، کیسه‌ای که معمولاً از پشم درست می‌کنند و شامل دو جیب است.
درحال: فوراً، بی‌درنگ

دَلّاک: کیسه کش حمام، مشت و مال دهنده
دِیْن: وام
رُقعه: نامۀ کوتاه، یادداشت
شوخ: چرک، آلودگی
شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف
غوک: قورباغه

فَراغ: آسایش و آرامش، آسودگی
فرج: گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج
قیاس کردن: حدس و تخمین زدن، برآورد کردن
قَیّم: سرپرست، در متن، به معنی کیسه کش حمّام آمده است.
کِرای: کرایه

گُسیل کردن: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی
مَرمّت: اصلاح و رسیدگیمروّت: جوانمردی، مردانگی
مغربی: مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب به کار رفته است»
مُکاری: کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آنها؛ چاروادار
نیکو منظر: زیبارو، خوش چهره

همچنین بخوانید: معنی و آرایه های شعر بوی گل و ریحان ها فارسی دهم

توجه: شما دانش آموز پایه دهم رشته های نظری ریاضی ، تجربی و انسانی می توانید برای دسترسی سریع و آسان تر به معنی کلمات و جواب سوالات تمرین درس های کتاب ادبیات فارسی دهم متوسطه دوم ، در انتهای عنوان خود عبارت «ماگرتا» را نیز در گوگل جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی و آرایه های درس 8 هشتم سفر به بصره فارسی دهم تجربی ، انسانی و ریاضی ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.  😉

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

‫33 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 − 4 =