انشا در مورد جنگل ترسناک ♨️ با مقدمه و نتیجه گیری
انشاء دانش آموزی و ساده روان در مورد جنگل ترسناک با مقدمه و نتیجه گیری و توصیفات زیبا
انشا در مورد جنگل ترسناک: ترس همه وجودم را فرا گرفته و بود و صداهای مبهمی آزارم می داد. برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.
انشا پیشنهادی : انشا در مورد صرفه جویی در مصرف آب
انشا در مورد جنگل ترسناک
مقدمه: محیط طبیعت علی رغم زیبایی فراوانی که دارد گاهی چنان ترسناک می شود که حتی یک نفس هم در ان نمی توان کشید. صدا در سینه حبس می شود و دیگر نای ایستادن نخواهد ماند.
بدنه: غروب سرد و غم انگیزی است . از دور فقط صدای زوزه باد می آید و صدای نعره حیوانات که انگار به روی هم چشم غره می روند. آهسته و پاورچین قدم بر می دارم و می روم. خدای من اینجا کجاست و چرا این هم ترسناک است.
جرات نگاه کردن به هیچ طرفی را ندارم. انگار دنیای من تمام شده و می دانم که شاید لحظات دیگر توسط گرگی و درنده ای دریده شوم و یا از ترس سکته کنم.
روزهای خوبی و خوشی را به یاد می اورم و حسرت می خورم که چگونه و چه طور نتوانستم از انها استفاده کنم. نرم نرم راه می روم و انگار دو ساعت طول می کشد تا قدمی بردارم.
وز وز حشرات وحشی هم که بدتر، خدایا اگر نجات پیدا کنم، اگر از اینجا بیرون بروم، خدایا اگر این لحظات سخت به پایان برسند و خدایا خودت کمک کن.
روزهای مهر و محبت و بودن در کنار خانواده را به یاد اوردم و برای روزهای از دست رفته حسرت خوردم. من روزهایی را از دست دادم و حالا در حسرتشان مانده ام. روزهایی که همه چیز خوب و خوش و خرم بود. لای درختان مانده ام و می ترسم به جایی خیره شوم و حرفی بزنم. صدایم در گلو خفه شده و نای نگاه کردن هم ندارم.
کم کم به عمق درختان می روم تنه درختی را که پیر تر است می یابم و به ان تکیه می دهم. خسته شده ام و عرق از سر و رویم می ریزد. خدایا زندگی چه قدر شیرین بود و خواستنی، ناگهان صدایی و تلنگری مرا به خود آورد که بلند شو چرا این همه تو خواب حرف می زنی ، ناگهان دیدم که در چه دنیای وحشتناکی مانده بودم و فرشته رهایی مادرم مرا از خواب بیدار کرد.
نتیجه گیری: ای انسان که همیشه به دنبال خوشی و راحتی و آرامشی، در زندگی ممکن است روزهایی داشته باشید که برای تان بسیار سخت و دشوار باشد پس قدر روزهای آرامش و خوشی را بدانید.
انشا درباره جنگل ترسناک
مقدمه: در تعطیلات سال گذشته با خانواده عمویم سری به جنگل های شمال زدیم و من از نزدیک جنگل را دیدم و در آن راه رفتم. تجربه جدید و ترسناکی بود که خودم هم مبهوت شدم و حیرت زده.
بدنه: با پسر عمویم به طرف جنگل به راه افتادیم. ابتدای مسیر چندان سخت نبود و کم کم احساس کردم که رطوبت جنگل زیاد تر می شود و پوست دست و صورتم در حال خارش است. مرتب حشرات نیش می زدند و من هم مجیور بودم تحمل کنم.
اما ترس همه وجودم را برداشته بود و در واقع هنگ کرده بودم. از بقیه جدا شدیم و به راه افتادیم و حدود یک کیلومتری که رفته بودیم صداهای مبهمی می شنیدم که ما را صدا می کردند و ما هم اهمیتی نمی دادیم و در حال رفتن بودیم. مدتی گذشت و راه را گم کردیم و نمی توانستیم حرکت کنیم و می ترسیدیم.
آنجا بود که مرگ را و نابودی را جلوی چشمم دیدم. صداهای ترسناکی به گوشم می رسید و می خواستم از ترس فریاد بزنم اما انگار می ترسیدم حرفی بزنم و یا حتی پسر عمویم را صدا کنم. با هم در کنار درختی نشستیم و منتظر شدیم. جنگل آن قدر انبوه بود که راه را نمی یافتیم و خطر دور تر شدن هم بود.
نزدیک غروب شد و من به شدت گرسنه هم شده بودم که کم کم احساس می کردم ما را صدا می کنند. اما جنگل چنان وحشتناک بود که نمی توانستم به اطراف هم نگاه کنم و با خود عهد کردم که اگر از این شرایط سخت بگذرم قدر زندگی را بدانم و در روزهای خوشی خدا را فراموش نکنم.
جنگلی پر از حیواناتی که حتی نمی شناسم شان. صداهای مبهم و ناله هایی که معلوم نیست از سمت چه کسی و از کدام طرف می آید. اما دنیای وحشت است و ظلمت ، به خود که آمدم دیدم با حال بسیار بدی عمویم کنارم ایستاده و چنان عصبانی است که خدا می داند و بس…
نتیجه گیری: خداوند همیشه شرایط امتحان از ما انسان ها را فراهم کرده و گاهی ما را مورد ارزیابی قرار می دهد. امان از روزی که سرخورده و شکست خورده باشیم و پشیمان. پس قدر روزهای خوش و لذت بخش زندگی را بدانید و شاکر باشید.
انشاء های پیشنهادی :
انشا در مورد مدرسه خوب چه ویژگی هایی دارد
و
انشا در مورد تاریکی شب
و
انشا در مورد ژاکت
☑️ به پایان انشا درباره جنگل ترسناک رسیدیم. برای درج دیدگاه می توانید از بخش نظرات در انتهای همین مطلب استفاده نمایید.