انشا در مورد ژاکت ⚡️ با مقدمه و بدنه و نتیجه گیری
انشاء دانش آموزی و ساده روان در مورد ژاکت با مقدمه و نتیجه گیری و توصیفات زیبا
انشا در مورد ژاکت: زمستان که می شود در لای رخت خواب و جا لباسی به دنبالش هستیم و مرتب به دنبالش می گردیم. برای دریافت اطلاعات بیشتر در بخش انشا ماگرتا با ما همراه شوید.
انشا پیشنهادی : انشا در مورد تاریکی شب
انشا در مورد ژاکت
مقدمه: ژاکت یک وسیله و لباس ضروری برای فصل های سرد سال است که همه مردم از ان استفاده می کنند و چنانچه نداشته باشند برای زمستان و پاییز خریداری می کنند.
بدنه: همیشه در روزهای سرد سال با من است و گاهی هم روی دستم می افتد. همراهی ساکت که فقط با من می آید و حرفی نمی زند و فقط می آید. چند سالی مجبور می شوم تغییرش دهم و سایز خودم خریداری کنم. رنگش را خودم انتخاب می کنم و دوستش هم دارم و سعی می کنم مرتب و تمیز باشد و در آفتاب و سرما نماند تا خراب و بی رنگ شود.
روزهایی را که در کنارم نبود به یاد دارم بسیار احساس سرما می کردم و مرتب دلتنگ بودم و بی تابش، هر بار که بررف بارید از تن به درآوردم و به سرم گذاشتم. هر بار که باران بارید در کنارم بود و مراقب و محافظ من، ژاکت خوشرنگ من می خواهم کمی با تو سخن بگویم و تو مرا درک کنی و ببینی که چه می کشم. دوست خوبم مردم را می بینی چگونه در رفت و آمد هستند و انگار با هم مهربان نیستند.
دوست و همراه من کودکان کار را در زمستان می بینی که همدمی چون تو ندارند. دوست من زمستان های سخت کودکان را که می بینم دلم می خواهد به کنارشان بروی و گرمشان کنی، ژاکت زیبا و دوست داشتنی من دنیا را می بینی چه قدر بد شده و حتی حال هم را نمی پرسند.
ژاکت مهربان و گرم من در کنارم که باشی احساس خوبی دارم و همواره احساس سرما اذیتم نمی کند. روزهای با تو بودن به من قدرت می داد تا در سرما هم در جامعه و میان مردم قدم بزنم و حال و روزشان را ببینم.
نتیجه گیری: جان بخشیدن به اشیا روشی دوست داشتنی و عالی برای خلق جملات زیبا بوده و نویسنده همواره با این روش بهترین جملات را خلق می کند.
انشا درباره ژاکت
مقدمه: در کنار ژاکتم بودیم و در خیابان، حوادث زیبایی از کنار چشمم می گذشت و من فقط با دوست خوب و قدیمی حرف می زدم.
بدنه: وقتی همراه با ژاکتم به سطح شهر می روم احساس خوبی دارم، چون هیچ سرمایی زجرم نمی دهد و می توانم مردم را نگاه کنم که چگونه در تکاپو و تلاش و رفت و آمد هستند. مردمی که دلشان پر از حرف است و زبانشان بسته ، مردمی که آرزوهای دور و دراز دارند و در پی آن ها می تازند.
وقتی ژاکتم با من باشد دلم می خواهد در میان برف ها قدم بزنم، راه بروم بازی کنم و همراه با روزهای سرد زمستان شادی را تجربه کنم. دوست قدیمی من بیا با هم در میان مردم برویم و حرف هایشان را بشنویم ، یکی عاشق است دیگری تنها و آن سومی دنبال مشغله ی زندگی، من در روز های سرد پاییز و زمستان همراه با ژاکت همه مردمان را دیدم که چگونه مانند یک مورچه در پی انبار کردن آذوقه برای فصل زمستان هستند.
مردمی که همه تلاششان برای مادیات است و روز و شب در حال دویدن، کمتر مهربان هستند و همیشه نگران و ناراحت، لحظه هایی که تو ژاکت خوبم با من باشی من با خیالی آسوده مدت ها آنها را نگاه می کنم. گروهی به من خیره میشوند و افسوس می خورند که لباس گرم دارم و کاش آنها هم داشتند و من همچنان مات نگاهشان هستم .
کم کم بها ر از راه می رسد و من مجبورم تو را در کمد بگذارم و بروم دنبال بهار، اما تو منتظرم بمان و بد به دلت راه نده که بهار تا زمستان راهی نیست و من به زودی دوباره به سراغت خواهم امد و دیدار تازه خواهد شد. ژاکت خوب و دوست داشتنی من تا زمستان دیگر خدا نگه دار ولی از تو می خواهم که دلخور نشوی اگر تو را به دیگری دادم و ممکن است سایزم بزرگتر شده باشد و نتوانم تو را بپوشم.
ژاکت جانم تو می توانی چند سالی در کنار مردم باشی و از راز دل و حرف هایشان مطلع شوی، اما یادت باشد که روزگای دوست من بودی و باید همواره مرا به یاد داشته باشی. مردم به تو احتیاج دارند و این سعادتی بزرگ است که مردم تو را می خواهند و با آرامش در کنارشان هستی…
نتیجه گیری: من با ژاکت حرف زدم و به راحتی به او جان بخشیدم و منظورم از نوشته را رساندم. شما هم می توانید این گونه بنویسید و سطح نوشته خود را بالا ببرید.
انشاء های پیشنهادی :
انشا در مورد مدرسه خوب چه ویژگی هایی دارد
و
انشا در مورد صدای باران
و
انشا در مورد کتاب
☑️ به پایان انشا درباره ژاکت رسیدیم. برای درج دیدگاه می توانید از بخش نظرات در انتهای همین مطلب استفاده نمایید.