ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی شعر دماوندیه درس پنجم فارسی دوازدهم ▶️+ آرایه های ادبی

گام به گام معنی واژگان و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی شعر دماوندیه درس 5 پنجم ادبیات فارسی دوازدهم

معنی شعر دماوندیه درس پنجم فارسی دوازدهم ؛ در این نوشته با معنی کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی متن درس ۵ پنجم شعر دماوندیه کتاب ادبیات فارسی دوازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب کارگاه متن پژوهی درس پنجم فارسی دوازدهم

معنی شعر دماوندیه درس پنجم فارسی دوازدهم
معنی شعر دماوندیه درس پنجم فارسی دوازدهم

معنی و ارایه های ادبی و زبانی درس 5 پنجم فارسی دوازدهم دماوندیه

در زیر می توانید معنی و قلمروهای ادبی و زبانی شعر درس دماوندیه پنجم فارسی دوازدهم را مشاهده نمایید:

قالب و وزن شعر دماوندیه چیست ؟

پاسخ: قالب: قصیده / وزن: مفعول مفاعلن فعولن (رشته انسانی)

ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند

معنی: ای دماوند، ای بلندترین بام گنبدی شکل جهان، ای کوه سپیدش که همچون دیو سپیدی تو را اسیر و دربند کرده‌اند.

قلمرو زبانی: دیو سپید: موجودی افسانه‌­ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می­ شود.
گیتی: جهان

قلمرو ادبی:

پیام: ستایش دماوند، اشاره به بلندی دماوند

۲- از سیم به سر یکی کله خود/ ز آهن به میان یکی کمربند

معنی: کلاه خودی از برف سپید رنگ نقره‌ای بر سر گذاشته‌ای و صخره‌های دامنهٔ کوه تو مانند کمربندی آهنی است که به کمر بسته‌ای.

قلمرو زبانی: سیم: نقره
میان: کمر، وسط
فعل «داری» به قرینه معنوی حذف شده است.

قلمرو ادبی: جان بخشی: نسبت دادنِ کلاهخود و کمربند به کوه
سیم: استعاره از برف
کمربند آهنین: استعاره از میانه کوه که پر از سنگ‌ها و صخره‌های تیره رنگ است.
جان بخشی: قراردادن سر و کمر برای کوه
تناسب: سیم، آهن؛ سر، کله‌خود، میان؛ کله‌­خود، کمربند؛ میان، کمربند
تشبیه پنهان: برف‌ها مانند کلاه خود و صخره ها مانند کمربندند.

پیام: وصف دماوند

۳- تا چشم بشر نبیندت روی/ بنهفته به ابر، چهر دلبند

معنی: برای اینکه مردم چهره‌ات را نبینند، صورت زیبایت را در پشت ابر پنهان کرده‌ای. (به بلندی دماوند اشاره دارد.)

قلمرو زبانی: تا: حرف پیوند بیان علت، به معنیِ «به این دلیل که»
«ت» در «نبیندت روی» مضاف الیهِ «روی»، جهش ضمیر
نهفتن: پنهان کردن (بن ماضی: نهفت، بن مضارع: نهنب)

قلمرو ادبی: جان بخشی: نسبت دادن روی و چهره به دماوند و نهفته شدن از مردم
تناسب: روی، چهره، چشم
حُسن تعلیل: سخنور علت پنهان شدنِ قله دماوند را در پشت ابر، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان می‌داند.
دلبند: کنایه از گرامی و ارجمند

پیام: بیزاری دماوند از مردم، اشاره به بلندی کوه

۴- تا وارهی از دم ستوران / وین مردم نحس دیومانند

معنی: برای نجات از هم‌نشینی با انسان‌های حیوان‌صفت و این مردم شوم که مانند دیو هستند،

قلمرو زبانی: وارهی: رها شوی (بن ماضی: وارست، بن مضارع: واره)
ستور: چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر
وین: و این
نحس: شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون
این بیت با بیت بعد، موقوف المعانی است.

قلمرو ادبی: دَم: نفس، مجاز از سخن
ستور: استعاره از انسان‌های پست و نادان
شبیه: مردم دیو مانند
حسن تعلیل

پیام: بیزاری از مردم نادان

۵- با شیر سپهر بسته پیمان / با اختر سعد کرده پیوند

معنی: با آفتاب پیمان بسته‌ای و با ستاره مشتری پیوند و پیوستگی پدید آورده ای.

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان
سعد: خجسته، مبارک، متضاد نحس
اختر سعد: سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نام بردار است.
پیوند کردن: خویشاوندی کردن

قلمرو ادبی: شیر سپهر: استعاره از خورشید (به اعتبار آن که برج اسد خانه اوست)
جان بخشی: پیمان بستن دماوند با خورشید؛ پیوند دماوند با مشتری
اختر، سپهر: تناسب، اغراق
این بیت حُسن تعلیل نیز دارد: شاعر علت بلندی دماوند را تلاش او برای دوری از مردم زمانه می‌داند.
تناسب: سپهر، اختر؛ پیمان، پیوند

پیام: اشاره به بلندی دماوند

۶- چون گشت زمین ز جور گردون / سرد و سیه و خموش و آوند

معنی: وقتی زمین از ظلم و ستم آسمان این گونه سرد و سیاه ساکت و معلق شد…

قلمرو زبانی: جور: ستم
گردون: فلک، آسمان (در این­جا روزگار)
خموش: ساکت
آوند: آونگ، آویزان، آویخته

قلمرو ادبی: زمین، گردون: تضاد
جور گردون: جان بخشی، اضافه استعاری
گشت: شد، ایهام تناسب در معنای گردیدن و چرخیدن
خموش گشتن زمین: جان بخشی
این بیت با بیت بعدی موقوف المعانی است.
حسن تعلیل: آسمان به خاطر ستم گردون خفه و خموش و معلّق است.

پیام: بیداد آسمان بر زمینیان

۷- بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو ای دماوند

معنی: زمین از شدت خشم مشتی به سوی آسمان کوبید، ای کوه دماوند آن مشت تو هستی.

قلمرو زبانی: نواختن: کوبیدن (بن ماضی: نواخت، بن مضارع: نواز)

قلمرو ادبی: مشت کوبیدن زمین به فلک: جان بخشی
ای دماوند: جان بخشی
تو مشت هستی: تشبیه
واج آرایی: صامت «ت» و «ش»
واژه آرایی: مشت، تو

پیام: اعتراض زمین بر آسمان

۸- تو مشت درشت روزگاری / از گردش قرنها پس افکند

معنی: ای دماوند تو مشت سنگین مردم زمانه هستی که بر اثر گذشت روزگاران به جای مانده‌ای. شاعر در این بیت به قدمت کوه دماوند نیز اشاره دارد.

قلمرو زبانی: پس افکند: پس افکنده، میراث، به جا مانده (صفت مفعولی مرکب کوتاه)

قلمرو ادبی: تشبیه: تو (دماوند) مشت روزگار هستی
مشت روزگار: جان بخشی برای روزگار؛ اضافه استعاری
واج آرایی «ش»، «ر»

پیام: اعتراض دماوند به ستم گردون

۹- ای مشت زمین بر آسمان شو / بر وی بنواز ضربتی چند

معنی: ای دماوند که مثل مشت زمین هستی به آسمان برو و بر چهرهٔ آسمان چند ضربهٔ محکم بزن.

قلمرو زبانی: شو: برو
بنواز: بزن
مرجع «وی» آسمان است
ضربتی چند: ترکیب وصفی وارون (چند ضربت)
چند: صفت مبهم

قلمرو ادبی: مشت زمین: جان بخشی و استعاره از دماوند
زمین، آسمان: تضاد
مصرع دوم: جان بخشی
مشت، ضربت: تناسب

پیام: خیزش ضد بیداد

۱۰- نی نی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نی اَم ز گفته خرسند

معنی: نه! نه! تو مشت روزگار نیستی. من از تشبیه خود خشنود نیستم.

قلمرو زبانی: نی نی: نه، قید نفی
نیَم: نیستم
گفته: مقصود شاعر، تشبیه در بیت پیشین است یعنی همان تشبیه دماوند به مشت.
خرسند: راضی

قلمرو ادبی: مشت روزگار: اضافه استعاری (جان بخشی)
ای کوه: جان بخشی
واج آرایی: «ن»
تشبیه: تو نه مشت روزگاری

پیام: بی تفاوتی روشنفکران

۱۱- تو قلب فسرده زمینی / از درد ورم نموده یک چند

معنی: تو قلب منجمد و غمگین زمین هستی که مدتی از شدت درد، متورم شده است.

قلمرو زبانی: فسرده: یخ­زده، منجمد، افسرده و غمگین
یک چند: مدتی، چندی
وَرَم: آماس

قلمرو ادبی: فسرده: ۱- یخ‌­زده، ۲- افسرده (ایهام)
تشبیه کوه دماوند به قلب فسرده زمین
وَرَم: استعاره از برآمدگی کوه
قلب زمین: جان بخشی، اضافه استعاری
قلب، درد، ورم: تناسب
واج آرایی: «د»
حسن تعلیل

پیام: اشاره به برآمدگی کوه دماوند

۱۲- تا درد و ورم فرونشیند / کافور بر آن ضماد کردند

معنی: برای اینکه درد ورم تسکین یابد، بر روی آن مرهمی از کافور (برف) نهاده‌اند.

قلمرو زبانی: تا: حرف پیوند به معنیِ «برای اینکه»
فرونشیند: فروکش کند
کافور: ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می‌آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می‌مالیدند.
ضماد: مرهم
ضماد کردن: بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن

قلمرو ادبی: ورم: استعاره از برآمدگی کوه
کافور: استعاره از برف ­های قله دماوند
درد، ورم، ضماد: تناسب
حُسن تعلیل
واج آرایی: «د»، «ر»

پیام: اشاره به برف گیر بودن دماوند

۱۳-  شو منفجر ای دل زمانه / وان آتش خود نهفته مپسند

معنی: ای کوه دماوند که چون قلب زمانه هستی، آتشفشان کن و بیش از این خرسند مباش که آتش درونت پنهان بماند.

قلمرو زبانی: نهفته: صفت مفعولی در نقش قید؛ پنهان شده

قلمرو ادبی: دلِ زمانه: اضافه استعاری (جان بخشی)
دل استعاره از دماوند (نماد روشنفکران خاموش)
آتش: استعاره از خشم و خروش و اعتراض
تناسب: منفجر، آتش
منفجر شدن: کنایه از اعتراض

پیام: دعوت به اعتراض

۱۴- خامش منشین سخن همی گوی / افسرده مباش خوش همی خند

معنی: ای دماوند (آگاهان خاموش جامعه)، خاموش و آرام نباش و چیزی بگو (اعتراض کن)، غمگین و ناخوش نباش و با شادی بخند.

قلمرو زبانی: همی گوی: بگو (فعل امر استمراری)
افسرده: یخ زده، غمگین
خوش: قید کیفیت
همی خند: بخند (فعل امر)

قلمرو ادبی: خامش نشستن، سخن گفتن: تضاد
جان بخشی: سخن گفتن، خندیدن و خاموش نبودن دماوند
افسرده: ایهام؛ ۱- یخ زده ۲- غمگین
خاموش، افسرده: تناسب
خوش خندیدن: کنایه از افسردگی بدر آمدن
افسرده، خوش: تضاد

پیام: دعوت به اعتراض

۱۵- پنهان مکن آتش درون را / زین سوخته جان شنو یکی پند

معنی: آتش خشم خود را پنهان نکن ، از این شاعر دل سوخته ، پندی بشنو.

قلمرو زبانی: سوخته جان: صفتِ مرکب، جانشین اسم، منظور «خودِ شاعر» است و مخاطبِ شاعر «کوه دماوند».
یکی پند: پندی

قلمرو ادبی: آتش: استعاره از خشم و خروش
آتش، سوخته: تناسب
واج آرایی: صامت «ن»
سوخته جان: کنایه از دردمند و سرد و گرم روزگار چشیده

پیام: دعوت به اعتراض

۱۶- گر آتش دل نهفته داری / سوزد جانت به جانت سوگند

معنی: اگر آتش خشم خود را پنهان نگه داری ، به جانت سوگند می خورم که نابود خواهی شد.

قلمرو زبانی: گر: اگر
نهفته: پنهان
سوختن: سوزاندن
«ت» در«جانت» در هر دو مورد نقش مضاف الیهی دارد
حذف فعلِ «می خورم» به قرینه معنوی

قلمرو ادبی: آتش دل: استعاره از خشم و خروش
سوختن جان: کنایه از نابود شدن
واژه آرایی: جان
تناسب: دل، جان

پیام: دعوت به اعتراض

۱۷- ای مادر سرسپید بشنو/ این پند سیاه بخت فرزند

معنی: ای مادر کهن‌سال، نصیحت این فرزند سیاه بخت خود را گوش بده.

قلمرو زبانی: سیاه بخت فرزند: ترکیب وصفی وارون، منظور خود «ملک­الشعرا بهار» است.

قلمرو ادبی: سر: مجاز از مو
مادر سر سپید: استعاره از دماوند، نمادی از مردم و فرهنگ ایران
سپید، سیاه: تضاد
سیاه بخت: کنایه از بدبخت، حس آمیزی
سرسپید: کنایه از پیر (اشاره به برف قله دماوند)
تناسب: مادر، فرزند
استعاره: موی سپید (برف ها و قله کوه دماوند مانند موی سپید سر زنان است.)

پیام: اندرز دماوند (روشنفکران)

۱۸- برکش ز سر آن سپید معجر / بنشین به یکی کبود اورند

معنی: روسری سفید خود را از سر باز کن؛ یعنی سازش با حکومت را رها کن و قیام کن و با شکوه و جلال بر تختی شاهانه بنشین. مفهوم: توصیه به حرکت کردن و اعتراض.

قلمرو زبانی: عجر: روسری، سرپوش
سپید معجر و کبود اورند: ترکیب وصفی وارون (معجرِ سپید، اورندِ کبود)
کبود: آبی سیر
اورند: اورنگ، تخت، تخت پادشاهی

قلمرو ادبی: سپید معجر: استعاره از برف روی کوه
از سر برکشیدن معجر سپید: کنایه از دوری از گوشه نشینی، ضعف و خاموشی
اورند: مجازاْ فرّ و شکوه، شأن و شوکت
بر اورند نشستن: کنایه از قدرت­نمایی کردن، فرمانروایی کردن
سپید، کبود: تضاد

پیام: نمودن توانایی

۱۹- بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزه شیر ارغند

معنی: مانند اژدهای زهرناک حمله‌ور شو و زهرت را بریز. مانند شیر شجاع و خشمگین فریاد بر آور و حرکت کن.

قلمرو زبانی: بگرای: حمله ور شو (حرکت کن) فعل امر از گراییدن (بن ماضی: گرایست، بن مضارع: گرای)
اژدها: مار بزرگ
گرزه: ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک
خروشیدن: فریاد زدن
شرزه: خشمگین، غضبناک
ارغند: خشمگین و قهرآلود

قلمرو ادبی: گرزه، شرزه: جناس ناهمسان
تشبیه در مصرع نخست و دوم
واج آرایی: «ش»

پیام: دعوت به اعتراض

۲۰- بفکن ز پی این اساس تزویر/ بگسل ز هم این نژاد و پیوند

معنی: این حکومت ظالمانه که بر پایه فریب و حیله بنا شده است را نابود کن.

قلمرو زبانی: پی: پایه، شالوده، بن، بیخ
اساس: پایه (هم آوا← اثاث: لوازم خانه یا محل کار)
گسلیدن: پاره کردن، جدا کردن (بن ماضی: گسل، بن مضارع: گسست)
تزویر: دورویی، ریاکاری
این نژاد و پیوند: منظور نژاد و پیوند ستمگران

قلمرو ادبی: اساس تزویر: پایه­ های حکومت ریاکار، اضافه استعاری
از پی افکندن: کنایه از نابود کردن
نژاد، پیوند: تناسب
پی، اساس: تناسب
موازنه (برای رشته انسانی)

پیام: دعوت به مبارزه

۲۱- بر کَن ز بُن این بنا که باید/ از ریشه بنای ظلم برکند

معنی: بنای این حکومت ظالم را خراب کن؛ ظلم را باید از پایه نابود و ریشه‌ کن کرد.

قلمرو زبانی: بن: ریشه
از بن برکندن: کنایه از نابود کردن کامل
«بنا» در مصرع نخست: استعاره از بیداد
از ریشه برکندن: کنایه از نابود کردن کامل

قلمرو ادبی: برکن، برکند: همریشگی، جناس
بنای ظلم: اضافه تشبیه
واج آرایی «ب»، «ن»

پیام: دعوت به مبارزه با ستمگر

۲۲- زین بی خردان سِفله بستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند

معنی: از این فرمانروایان بی خرد پست و فرومایه، حق انسان های خردمند و آگاه را بگیر.

قلمرو زبانی: زین: از این
سفله: فرومایه، بدسرشت
ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان)
داد: حق و حقوق

قلمرو ادبی: بی خرد، خردمند: تضاد
بی خردان سفله: فرمانروایان ستمگر در زمان سخنور
واج آرایی صامت «د»، مصوت « -ِ »

پیام: گرفتن حق ستمدیدگان

همچنین بخوانید: معنی و آرایه های شعر نی نامه درس ششم فارسی دوازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه دوازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی کلمات و آرایه های ادبی و زبانی درس 5 پنجم شعر دماوندیه ادبیات فارسی دوازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

‫7 دیدگاه ها

  1. بیت ۱۰ قسمت قلمروی ادبی، تو نه مشت روزگاری تشبیه نمیشه چون منفی شده، اگر می‌گفت تو شبیه مشت روزگار هستی در اون صورت تشبیه می‌بود، لطفاً بررسی کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × 5 =