مطلب پیشنهادی :
ad
+
ادبیاتفرهنگ و هنر

معنی شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی دوازدهم ▶️+ آرایه های ادبی

گام به گام معنی واژگان و آرایه های قلمرو ادبی و زبانی شعر خوان هشتم درس 13 سیزدهم ادبیات فارسی دوازدهم

معنی شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی دوازدهم ؛  در این نوشته با معنی کلمات و ارایه های قلمرو ادبی و زبانی شعر و متن درس ۱۳ سیزدهم شعر خوان هشتم کتاب ادبیات فارسی دوازدهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای آشنا می شوید. در ادامه با بخش آموزش و پرورش ماگرتا همراه ما باشید.

همچنین بخوانید: جواب تمرین های کارگاه متن پژوهی درس سیزدهم فارسی دوازدهم

معنی شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی دوازدهم
معنی شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی دوازدهم

معنی و ارایه های ادبی و زبانی شعر خوان هشتم درس 13 سیزدهم فارسی دوازدهم

در زیر می توانید معنی و قلمروهای ادبی و زبانی بیت های شعر خوان هشتم درس سیزدهم فارسی دوازدهم را مشاهده نمایید:

نکته: این شعر نیمایی بر وزن فاعلاتن است و شاعر اخوان ثالث می باشد. این داستان اشاره ای به مرگ تختی دارد و درونمایه آن مظلومیت قهرمانان، بیان ناجوانمردی های زندگی و دلاوری های رستم است.

یادم آمد هان! / داشتم می‌گفتم: آن شب نیز / سورت سرمای دی بیدادها می‌کرد / و چه سرمایی، چه سرمایی / بادبرف و سوز وحشتناک

معنی: آری به یادم آمد، داشتم این را می‌گفتم: آن  شب هم  سوز و تندی  سرمای  زمستان  شدید بود. آه، چه  سرمایی! تند و استخوان سوز بود.

قلمرو زبانی: خوان: مرحله
خوان هشتم: منظور خوانی است که رستم گرفتارش (چاه) شد
هان: شبه جمله، حرف تحذیر و تنبیه
سورت: تندی و تیزی، حدّت و شدّت (شبه هم آوا، صورت: چهره) 
بیداد: ستم
«ها» در «بیدادها» نشانه کثرت
چه سرمایی: جمله تعجبی، واژه آرایی
چه: صفت تعجبی
بادبرف: کولاک، بوران، برفی که با باد همراه باشد، از ترکیبات زیبای ساخت شاعر است

قلمرو ادبی: شعر نیمایی
وزن: فاعلاتن …
شب: نماد بیداد و ستم 
بیداد سورت سرمای دی: جانبخشی، کنایه از شدت سرما
دی: مجاز از زمستان – بیانگر ستم در جامعه 
سرما، بادبرف، سوز، دی: تناسب
هان، آن: جناس

پیام: بیانگر بیداد حاکم بر جامعه

لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی / گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس / قهوه خانه گرم و روشن بود، همچو شرم …

معنی: اما سرانجام جایی را برای سرپناه پیدا کردم. هر چند که بیرون از آن سرپناه، فضایی تیره و سرد(بی روح) همانند ترس و هراس بود؛ ولی داخل قهوه خانه (پناهگاه) چون شرم و حیا گرم و روشن بود.

قلمرو زبانی: لیک: ولی، حرف پیوند همپایه ساز
خوشبختانه، آخر: قید
سرپناه: پناهگاه

قلمرو ادبی: بیرون … سرد همچون ترس: تشبیه
گر چه بیرون تیره بود و سرد همچون ترس: واج آرایی صامت «ر»
قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم: تشبیه
گرم، سرد؛ تیره، روشن: تضاد
گرم، شرم: جناس
تیره و سرد بودن ترس، گرم و روشن بودن شرم: حس آمیزی
سرد: ایهام (۱- در برابر گرم ۲- صمیمی نبودن)
گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)

پیام: فضای یآس آلود و ستم زده جامعه

همگنان را خون گرمی بود. / قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام / راستی کانون گرمی بود.

معنی: همگان با هم، صمیمی، خودمانی و یکدل بودند، فضای قهوه خانه گرم و روشن. به راستی که انجمن دوستانه‌ای بود.

قلمرو زبانی: همگنان: همگان، م همگن 
نقّال: داستان گو

قلمرو ادبی: خون گرمی بود: کنایه از صمیمیت و مهربانی 
گرم، روشن، آتشین: تناسب
آتشین پیغام: کنایه از گیرایی سخن، حس آمیزی 
کانون: ایهام (۱- انجمن ۲- آتشدان)
کانون گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)
گرم: واژه آرایی

مرد نقّال – آن صدایش گرم، نایش گرم / آن سکوتش ساکت و گیرا / و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم –

معنی: مرد نقال نیز سخنانش گرم و گیرا بود. همچنین سکوت و خاموشی اش دیگران را به سکوت وامی داشت و خاموشی اش سنگین، دلچسب و سخنش همانند داستان و روایت آشنای او (داستان های شاهنامه) دلنشین بود.

قلمرو زبانی: نقال: داستانگو
نای: نی، گلو
دم: نفس
چونان: مانند
حدیث آشنایش: داستان های شاهنامه یا داستان کشته شدن رستم

قلمرو ادبی: نای: مجاز از صدا و سخن
دم: مجاز از سخن
ساکت بودن سکوت: تشخیص
ساکت، سکوت: همریشگی
دمش چونان حدیث آشنایش گرم: تشبیه
چونان: ادات تشبیه 
گرم بودن دم: کنایه از گیرایی کلام
صدای گرم، نای گرم، دم گرم، حدیث گرم: حس آمیزی

راه می‌رفت و سخن می‌گفت / چوبدستی منتشا مانند در دستش،/ مست شور و گرم گفتن بود. / صحنه­ میدانک خود را تند و گاه آرام می‌پیمود.

معنی: (مرد نقّال) در حالی که راه می‌رفت سخن می‌گفت، (داستان های شاهنامه را روایت می‌کرد.) چوب دستی، همچون عصا در دست داشت و غرق  شور و گرم گفتن بود. میدان کوچک (قهوه  خانه) را گاهی تند و گاهی آرام می‌پیمود.

قلمرو زبانی: منتشا: نوعی عصا که از چوب گره دار ساخته می‌شود و معمولا درویشان و قلندران به دست می‌گیرند؛ برگرفته از نام منتشا (شهری در آسیای صغیر)
شور: شوق، وجد، هیجان
«ک» در میدانک: «ک» تصغیر
پیمودن: طی کردن (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما)

قلمرو ادبی: چوبدستی منتشا مانند: تشبیه
مست شور: اضافه استعاری
مست شور: کنایه از این که هیجان همه وجودش را فراگرفته بود
گرم گفتن: کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود
گرم گفتن: حس آمیزی
تند، آرام: تضاد

همگنان خاموش. / گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید، / پای تا سر گوش

معنی: از سوی دیگر همان گونه که صدف، مروارید را احاطه می‌کند؛ حاضران قهوه خانه نیز مرد نقّال را احاطه کرده بودند و با تمام وجود به سخنان او گوش فرا می‌دادند.

قلمرو زبانی: همگنان: همگان
خاموش: ساکت
گرد بر گرد: پیرامون
پیمودن: طی کردن (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما)
به کردار: مانند

قلمرو ادبی: به کردار صدف: مانند صدف
گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید: مردم دور او جمع شده بودند (مشبه) همان طوری که صدف مروارید را فرا می‌گیرد (مشبه به)، تشبیه مرکب، خاموش و پای تا سر گوش (وجه شبه)
واج آرایی صامت «گ»، «د»، «ر»
به کردار: ادات تشبیه
گرد: تکرار
مروارید، صدف: مراعات نظیر
پای تا سر: مجاز از همه وجود
پای تا سر گوش: کنایه از بسیار دقیق گوش دادن
پا، سر، گوش: تناسب

هفت خوان را زادسرو مرو / یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد / آن هریوه­ خوب و پاک­آیین – روایت کرد: / خوان هشتم را / من روایت می‌کنم اکنون … / من که نامم ماث …

معنی: هفت خوان را آزاد سرو مروی و یا به قولی «ماخ سالار» آن مرد ارجمند و آن هراتی خوب و پاک دین این گونه روایت می کرد … اما خوان هشتم را اکنون من شاعر برایتان روایت می‌کنم من که نامم «ماث» (مهدی اخوان ثالث) است.

قلمرو زبانی: زادسرو: مخفف آزاد سرو یکی از راویان شاهنامه که اهل مرو بود
مرو: شهر مرو
قول: گفته
ماخ سالار: یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل هرات بود
هریوه: صفت نسبی، هروی، منسوب به هرات (شهری در افغانستان)
پاک آیین: زرتشتی
ماث: مخفّف مهدی اخوان ثالث

قلمرو ادبی: سرو، مرو؛ مرو، مرد؛ مرد، کرد: جناس
واژه آرایی: من
واج آرایی: «م»

همچنان می‌رفت و می‌آمد. / همچنان می‌گفت و می‌گفت و قدم می‌زد

معنی: (مرد نقال) همچنان در فضای قهوه خانه گام برمی‌داشت و همچنان داستان (مرگ رستم) را روایت می‌کرد و این گونه می‌گفت.

قلمرو ادبی: می‌رفت، می‌آمد: تضاد
می‌گفت: واژه آرایی
واج آرایی: «م»

قصّه است این، قصّه، آری قصّه درد است / شعر نیست، / این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است / بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست / هیچ -همچون پوچ- عالی نیست.

معنی: سخن من، داستان درد و رنج مردم است و متکی بر واقعیت. شعری نیست که بر خیال استوار باشد. این داستان، اندازهٔ مهِر یک مرد (رستم) و کینهٔ یک نامرد (شغاد) را بیان می‌کند و افشاکنندهٔ خیانت نامردان است. همچون شعرهای بدون درون مایه نیست که فقط ظاهری آراسته داشته باشد. (شعر من متعهد و لبریز از حقیقت است.)

قلمرو زبانی: این: ضمیر اشاره
عیار: ابزار و مبنای سنجش، معیار
مرجع «این» در «این عیار»: قصه
مهر: مهربانی، عشق
محض: هر چیز خالص، بی غش، بی آلایش.
قصّهٔ درد، بیان روایت مرگ ناجوانمردانهٔ رستم به دست شغاد و مکراندیشی نامردمانی که تهی از جوانمردی اند.
هیچ همچون پوچ …: شعری که هیچ باشد مانند پوچ و خالی، عالی نیست و ارزشی ندارد.

قلمرو ادبی: قصه، است، نیست: واژه آرایی
است، نیست: تضاد
مهر، کین: تضاد
مرد، نامرد: تضاد
مهر، مرد؛ کین، نامرد: لف و نشر
هیچ همچون پوچ عالی نیست: متناقض نما، تشبیه
واج آرایی «س»، «چ» 
خالی، عالی: جناس

این گلیم تیره بختی­هاست / خیس خون داغ سهراب و سیاوش­ها، / روکش تابوت تختی هاست

معنی: شعر من، گلیم تیره بختی ها و درد و رنج این جامعه است و به خون داغ سهراب ها و سیاوش ها آغشته شده و روکش تابوت پهلوانی چون تختی گردیده است و هنوز تازه است .(پهلوانانی چون سهراب و سیاوش و تختی که هر سه ناجوانمردانه کشته شدند.)

قلمرو ادبی: این گلیم تیره بختی هاست: تشبیه
گلیم تیره بختی: اضافه تشبیهی
سهراب، سیاوش: تلمیح به داستان سیاوش و سهراب، نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن
خیس خون بودن: کنایه از تر و تازه بودن
داغ: ایهام (۱- گرم ۲- درد و سوگ)
روکش تابوت تختی: کنایه از ملی بودن ماجراست، تلمیح 
تشبیه قصه خوان هشتم به روکش تابوت تختی

اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم / با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود / خواند:

معنی: مرد نقال بازایستاد و ساکت شد، پس با صدای خشم آلود و لرزان و آهنگی رجزگونه و دردناک این گونه گفت

قلمرو زبانی: استاد: مخفف ایستاد
خامش: مخفف خاموش
هماوا: همصدا، وندی: هم (وند) + آوا (اسم)
مرتعش: لرزنده، دارای ارتعاش 
رجز: شعری که در میدان جنگ برای مفاخره می‌خوانند.

قلمرو ادبی: خروش خشم: استعاره پنهان
رجز مانند: تشبیه
لحنی رجز مانند: کوبنده و دشمن کوب

آه /  دیگر اکنون آن عمادِ تکیه و امّید ایرانشهر / شیرمردِ عرصه­ ناوردهای هول / پورِ زالِ زر جهان پهلو / آن خداوند و سوار رخش بی مانند

معنی: آه، دیگر آن تکیه گاه و امید کشور ایران و شیرمرد میدان های ترسناک جنگ، فرزند زال، پهلوان جهان، آن صاحب و سوار رخش بی همتا

قلمرو زبانی: آه: شبه جمله 
عماد: تکیه گاه، نگاه دارنده؛ آنچه بتوان بدان تکیه کرد 
عماد تکیه: تکیه گاه 
شهر: کشور
عرصه: گستره، میدان ‌
ناورد: نبرد
هول: ترسناک، وحشت انگیز، ترسناک 
پور: فرزند پسر
جهان پهلو: جهان پهلوان؛ منظور رستم است
زر: لقب زال، پدر رستم
خداوند: صاحب
خداوند و سوار رخش: منظور رستم است

قلمرو ادبی: عماد: استعاره از رستم؛‌ رستم نماد همه پهلوانانی است که در جامعه دیگر مورد احترام و ارزش نیستند و با خدعه از میان رفته اند. 
ایرانشهر: مجاز از مردم ایران
شیرمرد: تشبیه

آن که هرگز- چون کلید گنج مروارید- / گم نمی‌شد از لبش لبخند، / خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان، / خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند

معنی: و آن کسی که هرگز خنده از لبانش دور نمی‌شد، چه در روز صلح که برای مهر و دوستی پیمان بسته و چه در روز جنگ که برای کینه و انتقام سوگند خورده است.

قلمرو زبانی: خواه: حرف ربط دوگانه 
کین: کینه، انتقام
بهر: برای (هماوا؛ بحر: دریا)
«را» در «بسته مهر را پیمان»: اضافه گسسته؛ پیمان مهر بسته

قلمرو ادبی: چون کلید … لبخند: تشبیه 
کلید: استعاره از خنده
گنج: استعاره از دهان 
مروارید: استعاره از دندان
کلید، گنج، مروارید: تناسب
گم نشدن لبخند: کنایه از لبخند همیشگی داشتن
صلح، جنگ: تضاد
مهر، کین: تضاد
خواه: واژه آرایی

آری اکنون شیر ایران شهر/ تهمتن گرد سجستانی / کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان،/ در تگ تاریک ژرف چاه پهناور، / کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر، / چاه غدر ناجوانمردان / چاه پستان، چاه بی دردان،/ چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور / و غم انگیز و شگفت آور.

معنی: آری، اکنون رستم این شیر ایران زمین، دلاور و پهلوان سیستانی، مظهر استواری و مردانگی، فرزند زال، در ته چاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر سوی بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر کاشته شده، گرفتار گشته بود. در چاه مکر و نیرنگ ناجوانمردان، چاه فرومایگان و بی دردان، چاهی که بی شرمیش همچون عمق و پهنایش باور نکردنی و غم انگیز و شگفت آور بود.

قلمرو زبانی: ایران شهر: کشور ایران، در عهد ساسانیان به کشور ایران، ایران شهر گفته می‌شد.
تهمتن: « تهم» + «تن» یعنی دارنده بدن نیرومند، زورمند، شجاع، دلیر 
گرد: پهلوان
سجستانی: سکستانی، سیستانی: جناس ناهمسان
مردستان: جای مردخیز
کوهان: «ان» جمع برای کوه به کار برده است، آشنایی زدایی (استوارترین کوه)
دستان: لقب زال، پدر رستم
تگ: ته
ژرف: عمیق
کشته:‌ کاشته
غدر: خیانت، نابکاری
پست: فرومایه
بی درد: بی رگ، بی غیرت 

قلمرو ادبی: شیر ایران، کوه: استعاره از رستم 
مرد، مردستان: همریشگی (ستان: پسوند مکان)
مرد: نماد نیرومندی
تاریک، ژرف، چاه: تناسب
در تک تاریک ژرف چاه پهناور: واج آرایی کسره (تتابع اضافات)
کشته هر سو … خنجر: استعاره پنهان
نیزه، خنجر: تناسب 
چاه: تکرار
چاه چونان … ناباور: تشبیه

آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند. / در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود: / پهلوان هفت خوان اکنون / طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.

معنی: آری رستم اکنون با اسب غیرتمند و دلاور خویش، در ته چاهی که به جای آب، زهر شمشیر و نیزه داشت، ناپدید شده و در دام دهان این خوان هشتم (چاه) گرفتار گشته بود.

قلمرو زبانی: تهمتن: از« تهم» + «تن» یعنی دارنده بدن قوی، نیرومند، شجاع، دلیر
سنان: سرنیزه
پهلوان هفت خوان: منظور رستم است

قلمرو ادبی: رخش غیرتمند: تشخیص
در بن این چاه آبش زهر شمشیر: واج آرایی ــــِـــ
تناسب: بن، چاه، آب
شمشیر، سنان: تناسب
آبش زهر و شمشیر و سنان: تشبیه
گم بودن: کنایه از ناپیدا بودن
طعمه دام و دهان خوان هشتم: تشبیه، واج آرایی «ن» 
طعمه بودن: کنایه از در اختیارِ خود نبودن و گرفتار بودن
دهان خوان هشتم: اضافه استعاری
خوان هشتم: استعاره از چاه

و می‌اندیشید/ که نبایستی بگوید هیچ / بس که بی شرمانه و پست است این تزویر./ چشم را باید ببندد،تا نبیند هیچ …

معنی: رستم با خود می‌اندیشید که دیگر نباید چیزی بگوید چرا که این فریب و دشمنی، بسیار بی شرمانه و پست بود و او باید در برابر این نیرنگ، چشم های خود را ببندد تا دیگر چیزی نبیند.

قلمرو زبانی: هیچ: ضمیر مبهم
این: صفت اشاره (تزویر: موصوف)
تزویر: فریب و دورویی

قلمرو ادبی: پست، است: جناس 
چشم، ببندد، نبیند: تناسب
چشم را باید ببندد، تا نبیند: واج آرایی صامت «ب»

بعد چندی که گشودش چشم / رخش خود را دید، / بس که خونش رفته بود از تن / بس که زهر زخم­ها کاریش / گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می‌خوابید

معنی: پس از این که چشمانش را گشود، رخش خود را دید که خون زیادی از تنش خارج شده و از بس که شدت زخم هایش مؤثر و کشنده بود؛ انگار که هوش و توانش را از دست داده و در حال جان دادن بود.

قلمرو زبانی: گشودن: باز کردن(بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا)
گشودش چشم: چشم خود را گشود، «ش» مضاف الیه، جهش ضمیر
خونش رفته بود از تن: خون از تنش رفته بود، جهش ضمیر
کاری: مؤثّر
زخم کاری: ضربه مؤثر یا زخمی که موجب مرگ می‌شود.
زهر زخم ها کاریش: «ش» مضاف الیه زخم، جهش ضمیر
هوشش: مرجع ضمیر، رخش است
از تن حس و هوشش: جهش ضمیر، «از تنش حس و هوش»

قلمرو ادبی: زهر زخم: شدت کشندگی زخم، اضافه تشبیهی 
واژه آرایی:‌ بس
حس و هوشش رفته بود و داشت می‌خوابید: کنایه، از اینکه مرگ رخش رسیده بود.

از تن خود – بس بتر از رخش- / بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش. / رخش را می‌دید و می‌پایید. / رخش آن طاق عزیز، آن تای بی همتا / رخش رخشنده / با هزاران یادهای روشن و زنده… 

معنی: او از تن خود که بدتر از رخش زخمی شده بود، آگاهی نداشت و توجهی به خودش نمی‌کرد و مراقب رخش بود. رخش آن یکتای گرامی، آن بی همتای بی مانند، رخش درخشان و زیبایی که هزاران خاطره خوش از او به یاد داشت.

قلمرو زبانی: بتر: مخفف بدتر 
نبودش اعتنا با خویش: جهش ضمیر، اعتنا به خودش نمی‌کرد
پاییدن: مراقبت بودن 
طاق: فرد، یکتا، بی همتا؛ سقف سازه‌ای منحنی که زیر پل یا روی دروازه، رواق و مانند آنها می‌سازند؛ در معنای مجازی، بخش قوسی هر چیز مانند ابرو، محراب، ایوان و کمان؛ ایوان سقف دار، رواق 
تا: مترادف طاق، یکی
رخشنده: تابان، رخشان

قلمرو ادبی: تای بی همتا: متناقض نما 
رخش، رخشنده: اشتقاق
یاد روشن: حس آمیزی
واج آرایی صامت «ت، ط»

گفت در دل رخش، طفلک رخش /  آه / این نخستین بار شاید بود / کان کلید گنج مروارید او گم شد.

معنی: رستم در دل خود این گونه می‌گفت: بیچاره رخش، و این برای نخستین بار بود که لبخند از لبان رستم دور می‌شد؛ زیرا رخش گرامی خود را آغشته به خون و نزار می‌دید.

قلمرو زبانی: رخش: آمیختگی رنگ سرخ و سفید
«ک» در طفلک: تحبیب (دوست داشتن و مهربانی) 
آه: شبه جمله

قلمرو ادبی: رخش: واژه آرایی 
کلید: استعاره از خنده
گنج: استعاره از دهان 
مروارید: استعاره از دندان
کلید، گنج، مروارید: تناسب
گم شدن کلید گنج مروارید: کنایه از لبخند نزدن

ناگهان انگار / بر لب آن چاه / سایه‌ای را دید / او شغاد آن نابرادر بود / که درون چه نگه می‌کرد و می‌خندید. / و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می‌پیچید…

معنی: ناگهان گویی در کنار آن چاه سایه‌ای را دید. آن سایه شغاد نابرادریش بود که به درون چاه نگاه می‌کرد و می‌خندید و صدای شوم و نامردانه اش در گوش رستم می‌پیچید.

قلمرو زبانی: شغاد برادر ناتنی رستم است
شوم: بدشگون، ناخجسته / چاهسار: جایگاه چاه 
می‌پیچید: طنین انداز می‌شد.

قلمرو ادبی: نابرادر: ایهام (۱- ناتنی ۲- نابکار، نامرد)
چَه، چاهسار: اشتقاق 
چاهسار گوش: اضافه تشبیهی؛ سار: مانند؛ ادات تشبیه

باز چشم او به رخش افتاد-اما… وای / دید / رخش زیبا رخش غیرتمند / رخش بی مانند / با هزارش یاد بود خوب خوابیده است / آن چنان که راستی گویی / آن هزاران یادبود خوب را در خواب می‌دیده است…

معنی: دوباره چشم رستم به رخش افتاد؛ اما افسوس که رخش زیبا و غیرتمند و بی همتای او با آن همه خاطرات خوشی که با او داشته، مرده است؛ آنچنان که انگار آن خاطرات خوش را در خواب می‌دیده است.

قلمرو زبانی: هزارش یادبود خوب: «ش» مضاف الیه، جهش ضمیر
وای: شبه جمله در معنای افسوس

قلمرو ادبی: چشم: مجاز از نگاه 
رخش غیرتمند: جانبخشی 
رخش: واژه آرایی
جناس: خوب، خواب 
خوابیده است: کنایه از مرده است
واج آرایی

بعد از آن تا مدتی تا دیر/ یال و رویش را / هی نوازش کرد هی بویید هی بوسید / رو به یال و چشم او مالید …

معنی: پس از آن تا مدتی تا زمانی دراز، پیاپی یال و روی رخش را نوازش کرد و بویید و بوسید. چهره اش را به یال و چشم رخش مالید.

قلمرو زبانی: هی: قید، واژه‌ای عامیانه به معنی پیوسته، پیاپی
دیر: مدتی دراز
یال: موی گردن

قلمرو ادبی: واژه آرایی «هی» 
دیر، مدت؛ رو، چشم: تناسب 
جناس: بویید، بوسید

مرد نقّال از صدایش ضجّه می‌بارید و نگاهش مثل خنجر بود: / «و نشست آرام، یال رخش در دستش / باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم / جنگ بود این یا شکار؟ آیا / میزبانی بود یا تزویر؟

معنی: از صدای مرد نقّال، ناله و زاری همچون باران می‌بارید (بسیار ناراحت و خشمگین بود) و نگاهش تیز و گیرا بود. رستم آرام در کنار رخش نشست در حالی که یال رخش در دستش بود، در این اندیشه فرورفته بود که آمدن به این دشت برای شکار نبود؛ بلکه برای به دام انداختن و کشتن او بود؛ این میزبانی نبود. بلکه فریب و نیرنگ دشمنان بود.

قلمرو زبانی: ضجه: ناله و فریاد با صدای بلند، شیون 
جنگ بود این یا شکار: پرسش انکاری
میهمانی بود یا تزویر: پرسش انکاری
تزویر: دورویی

قلمرو ادبی: ضجّه می‌بارید: استعاره پنهان؛ کنایه از اینکه بسیار اندوهناک بود 
نگاهش مثل خنجر بود: تشبیه
باز با آن آخرین اندیشه ها: واج آرایی مصوت «ا»، «ش» 
یا، آیا: جناس

قصه می‌گوید که بی شک می‌توانست او اگر می‌خواست / که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت با کمان و تیر / بر درختی که به زیرش ایستاده بود / و بر آن بر تکیه داده بود / و درون چه نگه می‌کرد

معنی: داستان این گونه می‌گوید: او اگر می‌خواست می‌توانست شغاد نابرادر را بکشد؛ همچنان که قبل از مردن با تیری شغاد را بر درختی که در زیرش ایستاده بود دوخت و کشت.

قلمرو زبانی: مرجع «ش» در «زیرش»: درخت / بر آن بر تکیه: دو حرف اضافه برای یک متمم

قلمرو ادبی: قصّه می‌گوید: تشخیص 
نابرادر: ایهام (۱- ناتنی ۲- ناجوانمرد)
کمان، تیر: تناسب 
ایستاده، داده: قافیه
بود: ردیف
می‌توانست او اگر می‌خواست: یادآور ضرب المثل خواستن توانستن است

قصه می‌گوید: / این برایش سخت آسان بود و ساده بود. / همچنان که می‌توانست او اگر می‌خواست / کان کمند شصت خم خویش بگشاید / و بیندازد به بالا بر درختی گیره ای، سنگی و فراز آید

معنی: داستان این گونه می‌گوید: این کار برای رستم بسیار ساده بود. همانگونه که می‌توانست اگر می‌خواست کمند بلند خودش را باز کند و به درخت یا گیره‌ای بیندازد و بالا بیاید.

قلمرو زبانی: سخت: بسیار 
سخت آسان: وابستهٔ وابسته، قیدِ صفت
کان:‌ که آن
کمند: ریسمانی که در وقت جنگ یا شکار در گردن دشمن یا شکار انداخته به دنبال خود بکشند.
کمند: طنابی بلند با سری حلقه‌مانند برای گرفتار کردن انسان یا جانور 
خم کمند: حلقه و پیچ و تاب کمند
فراز آید: بالا بیاید

قلمرو ادبی: سخت: ایهام تضاد با «آسان»
کمند شصت خم: مجاز یا کنایه از بسیار بلند

ور بپرسی راست گویم راست / قصّه بی شک راست می‌گوید / می‌توانست او اگر می‌خواست / لیک…

قلمرو زبانی: ور: و اگر 

معنی: اگر راستش را بپرسی (بخواهی) من می‌گویم که آری راست بود. بدون شک قصه راست می‌گوید او می‌توانست که خود را نجات دهد اگر می‌خواست . اما … (رستم پیروزمندانه مرگ را پذیرفت. او مرگ را از زندگانی که در آن به راحتی برادرکشی می‌شود برتر شمرد.)

قلمرو ادبی: راست: واژه آرایی 
گویم، می‌گوید: اشتقاق
قصه می‌گوید: جانبخشی

پیام: می توانست او اگر می خواست: یادآور ضرب المثل خواستن توانستن است

همچنین بخوانید: معنی و آرایه های درس چهاردهم فارسی دوازدهم

توجه: شما دانش آموزان عزیز و کوشا می توانید برای دسترسی سریع تر و بهتر به مطالب کمک درسی کتاب فارسی پایه دوازدهم متوسطه دوم ، کلمه و عبارت « ماگرتا » را به همراه مطلب مورد نظر خود جستجو کنید.

در انتها امیدواریم که مقاله معنی کلمات و آرایه های ادبی و زبانی شعر خوان هشتم درس 13 سیزدهم ادبیات فارسی دوازدهم ؛ برای شما دانش آموزان عزیز مفید بوده باشد. سوالات خود را در بخش نظرات بیان کنید.

زنجیران

هم‌بنیانگذار ماگرتا ، عاشق دنیای وب و ۷ سالی ست که فعالیت جدی در حوزه اینترنت دارم. تخصص من تولید محتوایی‌ست که مورد نیاز مخاطبان است. مدیر ارشد تیم شبکه های اجتماعی سایت هستم. به قول ماگرتایی‌ها وقت بروز شدنه !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه − 2 =